آه ، دیگر از آ زادی نمیتوان سخن گفت ، دیگر از برابری وبرادری
هم نمیتوان حرف زد ،
از گل وسبزه ودل ودلدار نیز نمیتوان چیزی گفت
آنها همه کهنه شده اند واز یاد ها رفته اند
یک سیل بنیان کن ، میان آنها دره ای ایجاد کرد
وهرچه را بود باخود برد
دیگر نمیتوان روح یک ستمکاررا به طرف عشق کشاند
در حالیکه تصمیم به کشتن گرفته است
نه ، دیگر از هیچ چیزی نمیتوان گفت ، از هیچ
امروز با لبهای بسته ، حقیقت را دردلهایمان پنهان میکنیم
بیرحمی وستمگری سخت بر دلها سایه افکنده است
شاید درنومیدی باز هم امیدی پدید آید
ونومیدانه توانستیم بجنگیم !
.........ثریا .اسپانیا . دوشنبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر