در فصل بهار ، همزمان با ذوب شدن برفها ، گویی طبیعت به دوران نقاهت
خود دچار میشود ، احساس میکنی که تمام پنجره های یک بیمارستان بزرگ را
بازکرده اند وطبیعت به غیرا ازیک قرنطینه نیست.
در فصل بهار درکنار همه چیزهایی که نوودر شرف شروع زندگی است ،
هنوز به دنیا نیامده وچه بسا قبل از تولدهمراه با سایر شکوفه های یخ بسته
عمرشان به پایان برسد وچیزهای مرده ای هم وجوددارند که چه بسا ابدی
باشند.
بهار فصل مشکوک وبیماری زاست ، با بهاربه هنگام شکفتن نخستین
شکوفه های مرده ، از دامنه کوهها وکف رودخانه ها تکه های کثیف
برف مانند ملافه های خونین ولکه دار یک بیمارستان در میان زمین وآسمان
معلق هستند ، در جنگلها از یک سو بوی شکوفه هاواز سوی دیگر بوی
پوسیدگی وفسادبه مشام انسان میرسد دراین فصل در روی زمین وجنگلها
وپارکها پا روی هرچه بگذاری نا مطمئن است وانسان نمیداند آنچه را لگد
میکند دارد میمیرد ویا زنده میشود.
فهار فصلی است که کودکان ضعیف جوانان رو به تحلیل رفته بیماران و
اشخاص تیره بخت وناقص الخلقه وپیران از دنیا میروند .
من از بهار بیزار م ( دومینتزای من ) استریای سرگردان ، من از بهار
بیزارم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر