دوشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۷

هند

زندگی در نهند شکلهای مختلفی دارد بیشترا ازهر چیز فقر ونداری وبدبختی بیماری وادیان مختلف درآنجا بچشم میخورد

در جشنها واعیاد مذهبی اهالی دهکده ها لباسهای رنگارنگ خودر امیپوشند ودستهایشان را باحنا نقاشی میکنند وصورت خودر به نحو شگفت انگیزی رنگ مینمایند وآنکه بیشتر دارد ومیخواهد که ثروت خودرا به رخ دیگران بکشد طبیعی است که جلودار است .

مادری تهیدست با دسته گلی بانتظار فرزندش ایستاده وچشم به راه است :

درخواب دیدم که تو میایی ، شاد وخوشحال بسوی من آمدی.جلوی چشم همگان

مرا دربرگرفتی، من سربلند شدم

از خواب بیدارشدم فهمیدم تو هیچگاه نمیایی ومن همچنان چشم براهم

کجایی دلدارمن ؟آیا گردنکشان و(آدمکشان)راه ترا گرفته اند ؟

آیا آننها ترا میشناسندد ونام ترا نمیدانند ؟چرا تو درسایه تنهایی ؟

چگونه میتوانم دردهایم را بگویم و.چگونه میتوانم فریاد بکشم که :

من بی نیاز از همه این رنگها هستم ودر بیرنگی خود شادمان

چگونه میتوانم راز دلم را بگپویم که هروز می بینم دنیا دچار چه جهالتی است

چشمان من درماده بخواب لیک دراندیشه خود

بخواب خوش میبینم جلوه ترا

می بینم خویشتن را درچمن زار

می بینم که می آیی چو یک سوار کار

به یک دست ماه وبه یکد مهر

دریغ ودردکه این خواب وخیال

من ترا پنهان می بینم در محفل جان

...............

مرغک بی یار من ؛ آشیانه ات را بناکن

وبگذار درآنجا اندیشه های من جای بگیرند وانبار شوند.

....... برای پسر نادیده : کامبیز

ثریا 24-11-08

هیچ نظری موجود نیست: