یکشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۷

تولد

تولد... تولد..!

هزاران غنچه گل سرخ ؛

در سپیده دم صبح ؛ درون سینه ام شکفت

بروی یخ زدگی زمستان ؛ رقصیدم

و غریو شادی کشیدم

از میان چهار فصلها گذشتم

در زمستان نشستم

بی واهمه

هنگامیکه بیاد تو ا فتادم

بهاری دیگر دردلم

نوید عشقی تازه را داد

عشقی تازه شکفته

فاصله های زمان را ؛ ازمیان برداشتم

هنوز میان لحظه میلاد من

و.... دیده فروبستن

هزار سال راه هست

در جستجوی طرا وت جوانی

باهما ن طرا وت جاودانی

با غرور وبا نشاط

بر پرده تاریک زمستان

پنجه میکشم

برای زیر غبار رفتن ؛

خیلی زود است ؛ خیلی زود

بیاد بیاورکه ، این حرارت ها

این طرا وت ها

جاودانه میباشند

............

و......... تولد تو

عزیز دلم ،

من وتو دریک روز متولد شدیم ، اما با یک فاصله طولانی ،

ایکاش پیکر تراشی اینجا بود ومیتوانست پیکر زیبایت را از مرمر سپید

بتراشد و سالهای زیادی به تو زندگی ببخشد ، خا صیت هنر این است

که مرگ وزمان را نمی شنا سد.

من میتوانم با گردش یک قلم بر روی برگ سپیدی ، به هردویمان جان ببخشم

وچهرهای خودمان را یکی کنم ، اما بی فایده است ، کاغذ کاه میشود

میسوزد ، دود میشود ومن میل ندارم سایه ترا در میان سیاهیهای ببینم

زیبایی تو واندوه من اگر برسنگ مرمری می نشست ، آنگاه در زمانهای

دیگری می پنداشتند که ما هردویکی بوده ایم .

........

یک شاخه گل یاس سپید به تو ( نیکول) تقدیم میدارم .

آن گل را در میان موهای طلاییت فروکن تا زیبایت صد چندان شود

چه خوشبختی بزرگی است که من میتوانم زیبایی وجوانی خودرا روی

گونه های سرخ تو ببینم .

شاید این شاخه گل یاس سپید بمن میگوید :

( تا ابد اینجا هستی ) تولدت مبارک !

.................

یکشنبه 17/8/2008

ثریا / اسپانیا

هیچ نظری موجود نیست: