سه‌شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۷

گذ شتم

گذ شتم

16/6/2008

 

از کنارشما ,

که فریادتان چندان آغشته به مهربانی نبود

گذ شتم

از میان کهنه فروشان این بازار

به بهشت خویش بازگشتم

بانفرتی که تنها خود احسا س کرده بودم

فاجعه را میدیدم

من رنچ را چشیده اما ؛ ازبهشت میگفتم

نه از جهنم

آن آهوی زخمی بودم که ؛

زخم عمیق صیادش ؛ او.را به گریستن واداشته بود

از بهشت میگفتم ؛ آن بهشتی که دردرونم بود

واز دریچه آن بوی گلها را احساس میکردم

نه بوی لجنزار را

عشق را برقامت بلندی نشاندم

اورامغلوب " سرمایه" نساختم

آفتاب را که از کوههای بلند وسرسبز

بسویم میامد

ستایش کردم

این کامرانی ها بشما ارزانی

من به حماسه ها میاندیشم

که امروز دراین بازار کهنه فروشان

در میان هیاهوی هیچ گم شده

وبه ابتذال کشیده شده

از زیبایی  ؛ به اسارت این کهنه بازار

درآمده

صدای من ؛ فریاد است

فریادی از یک سینه مجروح

پای کبورتران را بازکردم

آنها را پرواز دادم

زنجیر اسارت را پاره کردم

از تلخی ها گذشتم رسیدم به رستن جوانه ها

نه ! نه! نمیخواهم  درکنارتان بنشینم

اینجا هستم

در لانه ام  ؛ لانه ای پر سکوت

........

 ثریا /اسپانیا

هیچ نظری موجود نیست: