جمعه، مهر ۳۰، ۱۳۹۵

مبان پرده ×

معلمولا درنمایشاها  میان پرده میگذارند اما من نتوانستم نام دیگری برای این " میانه" پیاد کنم ، دفترچه را ورق میزنم  بعضی جاها ناخوانا وبعضی جا ها خط خوردگی وبسیاری از اسراررا دچار سانسور میکنم ، بمن مربط نیست چگونه عشقبازی میکردند ویا چه غذاهایی میخوردند ، بسیاری را کنار گذاشته ام ، اصل داستان غم انگیز وبه یک تراژدی ختم میشود مانند همه داستهایی که دختران یا پسران خود سرانه به دنبال سرنوشتی میروند که نامعلوم است ،  شناخت چندانی از آن منطقه ندارم ونمیتوانم درنظر  بگیرم که چگونه میان آنهمه برف وسرما ویخبندان این زن دوام آورد ، بکلی حساب زندگی از دستم بیرون شده  امروز نگاهی از پشت پنجره به بیرون انداختم هوا نیمه ابری وغمگین پاییزی بدون درخت وبرگهای زرد اینجا هرچه هست دنیای مصرف است از همه جای دنیای  مواد انباری وآشفالهای خودرا باینسو روانه میکنند ، باز اینها با همان آش وآبگوشت پر چرب خود ونان وپنیر وشرابشان خوشند ، روز گذشته موزیک همسایه طبقه زیر تا عرش میرفت وساختمان تکان میخورد اما کسی نبود باو اعتراض کند دچار سر گیجه وگوش درد شدم حال تهوع بمن دست داد اما اینجا همه باهم دوست وفامیلند ! من غریبه ای بیش نیستم که دارم از هوای آنها استفاده میکنم وبارها باید به آنها حالی کنم رفیوجی نیستم وبا بارکو یا قایق بادی نیامدم ، تمام هفته درخانه میمانم حتی نمیدانم خیابانها به چه صورت درآمده اند پرده هارا کشیده ام  /
از این همه تنهایی بستوه  آمدم سخت پشیمانم وآن ـسونیر یخبندان است ، سر زمین خودمرا جانوارن ودرندگان وگزندنگان صاحب شده اند ، حتی دیگر تکه زمینی ندارم تا روی آن بنشینم قبرهارا ویران میکنند ومرده را بیرون میکشند ومیسوزانند کسی جوابگو نیست .
نه  ! آن خاک دیگر متعلق بمن نیست آواره ای هستم گرد جهان همان ستاره ای هستم سرگردان درآسمان تا کی وچه روزی درکجا ناگهان سقوط کنم .
امروز دلم گرفته ، سخت هم گرفته دیگر کسی از گذشته من باقی نمانده همه رفتند ، همه رفتند تنها دشمنان زنده اند ، چند دوست که گاهی خبری از هم میگیریم در حد یک وظیفه . دلم برای یک هیاهو ومیهمانی دور یک میز تنگ شده اما دیگر از این خبر ها نیست اگرروز بمناسبتی  دور هم جمع شویم همه دست به جیب برده وموبایلهایشانرا درمیاورند مشغول چت کردن میشوند باید تنها درخواب عشق به نوه هارا ببینم ودرخواب آنهارا درآغوش بکشم ، نه این زندگی چندان خوش آیند من نیست هیچی چیز عوض نشده میلی هم ندارم چیزی را عوض کنم . سکون .ساکت . بیحر کت نگاهی که به هیچ جا دوخت نشده ونمیشود درانتظار هیچکس نیستم وهیچ معجزه ای هرچه باشد باید این نوشته هارا به پایان برسانم  واو دیگر نیست تا دوباره زندگیش را دریک تکرار تهوع آور ببیند. پایان /ثریا  ایرانمنش / اسپانیا . چمعه 21 اکتبر 2016 دربدری.