سه‌شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۴

برای او .نوه ام !

اولین روزیکه به دنبا آمد ، من نیز به دنیا آمدم ، تولد ما هردو در یک روز است ، تلخی هارا پشت سر گذاشتم ، او آمد منهم متولد شدم ، برایش ترانه ای نوشتم درهمین وبلاگ درب وداغان ؛ او نمیتوانست بخواهند هنوز هم نمیتواند بخواند دنیای او از من هزاران مایل فاصله دارد ؛ طنین صدایش اما  ، طنین قدمهایش اما  ولحظه های آمدنش اما برایم نوید تازه ای میاورند ، 
او به زودی مرا ومارا ترک خواهدکرد واز این دیار خواهد رفت ،  دیگر من صدایی نازنین اورا که مانند رویش برگ است نخواهم شنید  ؛ او بهترین وعزیزترین وگرانبهاترین هدیه ای بود که طبیعت بمن اهدا کرد ، حال باید برود زندگیش تازه  شروع میشود وزندگی من رو بپایان است  .
او از نسل گل واز نسل شبنم بهاری است در رنگها غرق شده ، تابلوهایش بی نظیر است در ورزش صاحب چندین مدال شده است اما ما همه را درسکوت نگاه داشتیم افتخارات متعلق باو هستند ، نه ما یا من ( دارم گریه میکنم ) ! .
اگر من از نسل آهن وفولادم او از نسل گلهای بهاری وشبنم است ، از نسل صبح روز آینده است  ، من اگر درخزانم او شروع بهار است ،  اما نفس او بمن زندگی میدهد حال او میرود ، واشکهای من بدرقه راهش میباشند .
زمانیکه او به دنیا آمد روز تولد من بود من روی پله چندم نشسته بودم بیاد ندارم ! اما هنوز موهایم سپید نشده بودند ، هنوز در هیبت یک زن جوان وطناز راه میرفتم ،  او مانند یک سپیده صبح بر شبهای تاریک من دمید وزندگیم را روشن کرد ؛ حال بهانه داشتم تا زنده بمانم ، او اولین نوه من بوده وهست ، در آنروز گرم تابستان ، زمین هم به نشاط برخاست  ونوید روشنایی دیگری را داد .
حال دیگر کمتر طنین گامهای اورا به هنگام آمدنش میشنوم  وکمتر صدای گشودن درب را »مامایی کجایی ! «گویی خورشید میدمد
او از تنگنای دردهای سینه من بیخبر است  تن او لبریز از حرارت جوانی است وسرمای درون مرا احساس نمیکند  ، او چون یک غنچه جوان وشاداب است  نازک اندام مانند یک ساقه گل نیلوفری ، زیبا ، بلند قامت ، ومهربان وهمنشین آیینه  تا زیباییش ارا بهتر ببیند .
ای تنگ بلور من لبریز از شراب ، مرا به سینه شفاف خود راه بده  مرا از برودت وسرما رها مکن وراه اشکهایم را ببند تا او نبیند  من اورادرسینه ام مانند الماسی گرانبها محفوظ دارم ، او حرارت بخش پیکر سرد منست و حال او میرود ، 
آن طلوع بهار روشن در گرمای تابستان  ، آیا تو بامداد طلوع من بودی ؟ .
نه دیگر نمینویسم  ، دیگر میلی ندارم بنویسم اشکهایم جلوی چشمانمرا گرفته وحروف را نمیبینم نمیدانم چه بنویسم .

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/سه شنبه 16/06/2015 میلادی.