چهارشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۳

منم ، مادر بزرگ

نوه های من تنها میدانند که یک مادر بزرگ دارند درخانه اش هفته ای یکبار ویا دوهفته یکبار وگاهی سه هفته یکبار ؟ اگر پاپا سفر نباشد؟ میروند ، میدانند درخانه مادر بزرگ همیشه یک سبد پر از میوه ودر گنجه هایش شکلات ودر ظروف دردار همیشه شکلات وآبناب بیسکویتهای خوشمزه ودرون یخچالش آب میوه برای نوه هادارد ، اماآنها کمتر اجازه دارند از آنها بخوریند. مامان گفته چاق میشوید وکالری هارا برایشان شمرده است .

ماان بزرگ هیچگاه نمیتواند بخانه آنها برود چون اولااتومبیل ندارد . دوم اینکه به حیوانات آلرژی دارد سوم اینکه پاها وکمرش باو اجازه نمیدهند تا زیاد راه برود از پله ها ها کمتر بالا وپایین میشود ، نبا براین درخانه همه آنها یک سگ عزیزدردانه هست وجای مادر بزرگ را پر کرده دیگر نیازی نیست به اینسوی شهر بیایند.!

مادر بزگ کمتر توانسته با آنها بازی کند ویا لبخند آنهارا ببیند اسبا ب بازی های مدرن وتلفن های جدید وبازی ها دست هرکدام دیگر مجالی نمیدهد  تا آنها ببیند که مادر بزرگ چقدر عوض شده وچقدر موهایش سفید شده است .

مادر بزرگ تنهاست .تنها زندگی میکند ، بی هیچ  دوست وآشنایی چون هم پیر شده هم بی پول بنا براین دیگر جایی درمیان سوسایتها ندارد !!!! مادر بزرگ قصه های فراوانی دارد اما همه را روی کاغذ مینویسد وگاهی اشکهایش روی صفحات دفتر چه میریزند ، مادر بزرگ هنگامیکه با پاپا ویا پسرش حرف میزند ونوه اش میپرسد این چه زبانی است ؟ چینی ؟ مادر بزرگ میگوید نه ، زبان فارسی است همان زبانی که من پرچم آن سر زمین را بتو دادم ، تنها وجه اشتراک زبان مادر بزرگ با بچه ها همان زبان تجارت یعنی انگلیسی است ، مادر بزرگ آرزو داشت که تو یکی از خدمگذاران بزرگ مملکتش شوی . بتو میامد که کاپیتان یک کشتی جنگی شوی ودیگری یک موسیقدان وسوی یک تاجر خوب چهارمی یک هنرمند نقاش وطراح بزرگ /پنجمی هنوز کوچک است وعاشق انگور مانند مادر بزرگ که عاشق انگور وآب انگور است .مادر بزرگ میداند که چهار هزار سال پیش در کشورش شراب میساختند وانرا مقدس میخواندند . سپس یونان ، بعد رم ، ودست آخر بابلیان ویا لبنان امروز است .حال فرانسه به شراب خود مینازد!!! مادر بزرگ از این قصه ها فراوان دارد اما نمیتواند همه را برای شما تعریف کند چون وقت ملاقات شما با او کمتر از یکساعت است . مادر بزرگ آرزو داشت که میز ناهار خوریش را دوباره باز میکرد وبجای آنکه غریبه ها ومفتخورها دورآن مینشتند نوه هایش درکنارش بودند .هیچگاه .هیچگاه .تنها یکبار همه دورهم بودیم .یا پاپاسفر بود  ویا عمه میهمان داشت عمه دیگر شوهرش تا دیر وقت کار میکند وعمو در کشوری دیگر بسر میبرد . کامپیوتر هم از شرح حال مادر بزرگ حوصله اش سر رفته وادا درمیاورد بهتراست خدا حافظی کنیم

هر شب برای شما دعا میکنم .نمیدانم با کی حرف میزنم اماکسی درقلبم خانه دارد که من اورا نمیشناسم اما میدانم که با منست . مایای  شما .مادر بزرگ .

چهارشنب 29 اکتبر 2014 .اسپانیا /ثریا ایرانمنش (حریری) !

هیچ نظری موجود نیست: