دل دراین برهوت ، دگر گونه چشم اندازی می طلبد ...........
خاطره نویسی ویا زندگینامه به ندرت میتواند درردیف سایر آثار ونوشته ها قرار بگیرد مگر آنکه چیزهایی در بر داشته باشد که به درد مر دم زمانه بخورد .
محرک خاطره نویسی تنها بسته به استعداد نویسنده میباشد ودر جایی هم باید دید که این زندگی متعلق به چه کسی میباشد که درمقابل سرنوشت خویش ایستاده است ؟ عد ه ای که سرگذشت خودرا مینویسند یا به آن یک حالت رومانتیک عاشقانه میدهند ویا یک جنبه تحریک آمیز درآن بوجود میاورند گاهی هم شاعرانه است ! .
زندگی نامه من از اندیشه هایم سرچشمه گرفته واقعیت های که درپیش داشته ام میل ندارم همدردی کسی را برانگیزم تنها به آن دنیای ساده وبچگانه خود که تنها انگیزه آن دوستن داشتن بود فکر میکنم واگر کسی از جنبه تاریخی به آن فکر کند شاید چندان آنرا نپذیرد ، هیچ الهاتمی بمن نمیشود همه شب خاطرات مانند یک پرده سینما جلوی چشمانم باز میشوند وگفته هایی بسویم هجوم میاورند ومن از در ون فریاد میکشم کسی نمیداند چه بسا انسان خوشبختی - بوده ام .
" ژان ژاک روسو" نویسنده فرانسوی با اعترافاتش مشهور شد این مرد که سه ر بع وجود او دیوانگی بود وهمیشه میل بخودکشی دراو موج میزد باهمین اعترافات که گاهی هم شرمگینانه بودند همه دنیارا به لرزه درآورد واورا درردیف بزرگترین نویسندگان قرارداد البته نوشته های دیگر مانند " امیل" و.قانون اجتماعی را نیز بوجود آورد اما همه اورا با اعترافاتش میشناسند.
متاسفانه من نه درفرانسه ونه درانگلستان ونه درآلمان ونه درهیچ سرزمین هنر پروری به دنیا نیامدم ، در بک کوچه تنگ وخاکی در میان مردمی که سخت به عقاید پوسیده وقرون وسطی خود چسپیده بودند ، بطور اتفاقی زاده شدم بنا براین جز آن دسته از عزیز دردانه های طبیعت نیز نبودم از همان دوران کودکی حسابم را با بقیه جدا ساختم زندگیم دریک مداد یا قلم ودوات ویک کتابچه خلاصه میشد ونوشتم ، نوشتم تا به امروز مینویسم صدها دفترچه را سیاه کرده ام عشق ها ، آرزوها ، دردها ورنجهایی که در سر زمین خود وبه دست هموطنانم بر سرم فرود آمد تنها گاهی نسیمی خنک میوزید ونمی آب به لبان تشنه ام میرسید وسپس دوباره جنگ ادامه داشت بنا براین انتظارندار م درهیچ قرنی کسی بنشیند واین سرگذشت را بخواند از مکتب تا دبیرستان واز اولین عشق تا دولتسرای بورژواهای شهرستانی ، از هم نشینی با شاهزادگان وشاهزاده خانم ها تا همنشینی با خد متکاران که همه برایم یکسان بودند ، نوشته ام ، افکار من درمسیر دیگری دور میزد درمسیر ساختار یک زندگی سالم.
خوب من دردانه طبیعت نبودم محصول یک اتفاق ساده وفرزندخوانده طبیعتم بنا براین نباید انتظار هیچ خوشبختی را داشته باشم.......بقیه دارد
ثریا ایرنمنش / اسپانیا / اول سپتامبر 2013 میلادی/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر