دوشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۲

ص.43

بچه

قبل از هر چیز باید درباره آن خانواده ایکه دوست مشترک ما بودند توضیحاتی بدهم ، دوست ویار نازنین من که از این پس اورا ( خان) خواهم نامید اهل قمار وبازی ورق بود و از این طریق با این خانواده دوست شده بود مرد خانواده که نامش کازیمیر بود از لهستانیهایی  که دردروان رضا شاه به همراه چند مهندس دیگر برای براه انداختن کارخانه نساجی ( مازندران) به ایران آمده بودند وعده ای ازآنها همانجا مانده وتشکیل خانواده داده ودیگر خیال برگشت به سرزمینشان را نداشتند عده ای از لهستانیها هم درزمان جنگ بایران پناهنده شده وبه کسب وکار مشغول بودند  یا خیاطی یا رستوران داری ویابافتنی واز این قبیل رشته ها ، کازیمیر صاحب کلوپ لهستانیها نیز بود همسرش در اصل اهل تبریز بود که قبلا شوهرش کارمند همان کارخانه نساجی بود که کم کم مهندس کازیمیر عاشق او شد وطلاقش را گرفت باهم ازدواج کردند وصاحب دوفرزند پسر بودند ، برادر کازیمیر که نامش تدی بود با خدمتکارش عروسی کرد ! ویک دختر هم از پرورشگاه به فرزندی قبول کردند وچند مهندس دیگر هم در زندگی تنهایشان وبی زبانی بناچار با خدمتکارانشان ازدواج کرده وفرزندان آنهارا نیر به فرزندی پذیرفتند !؟ کازیمیر بسیار مهربان ، مودب وبا گذشت بود برعکس خانم که سعی داشت بکلی هویت آذری وایرانی بودن خودرا فراموش کرده یکپارچه فرنگی شود ، موهایش را بور کرده بود وموقع حرف زدن سعی داشت با لهجه حرف بزند واگر کسی اورا نمیشناخت خیال میکرد که واقعا یک زن خارجی است وهمه دوستان انهارا نیز لهستانیان مهاجر تشکیل میدادند این خانم تفاوت سنی زیادی با همسرش داشت ودلباخته خان نیز بود برای همین هم آن روز با لحنی پرخاجویانه بمن گفت که اشتباه کرده ام واشتباه میکنم ، شاید تکرار زندگی خودرا دوباره میدید  روابط ما به سادگی میگذشت هیچ کنجکاوی در زندگی یکدیگر نمیکردیم  کار ورفت آمد من تنها منحصر به همین خانوده میشد ، البته ناگهان دراطر افم زنانی پیداشدند که مانند زنبور درو سر من وخان میچرخیدند زنان فروشنده ای که با ناز وعشوه وچشمان خمار ولبخندهای مصنوعی  درکنار او عشوه میفروختند، خودفروشانی که حال زیر سایه یک شوهر همه گناهانشان پاک شده بود ، خوشبختانه او کمتر باین زنان اهمیت میداد عشق او اول فرزندانش سپس من واخر ورقهای بازی بودند ، خانم کازیمیر برای آنکه حوصله اش سر نرود درخانه نیز بساط قماررا براه انداخت شاید هم برای آنکه بیشتر خان را درکنارش داشته باشد  ، مانند مردذان سیگار میکشید  وودکا مینوشید وپوکر بازی میکردصدایش نیز کلفت ومردانه بود وگاهی خودش را بجای مردان در مکالمه های تلفنی جا میزد ؟

آنروز صبح زود خودرا بخانه کازیمیر رساندم وبه خانم گفتم که حالم بد است گفت باید به دکتر سری بزنی ، باتفاق به مطب دکتر زنانه همیشگی رفتیم ومعلوم شد که سه ماهه ونیم حامله هستم .

عید نزدیک میشد ، باید کاری میکردم به محل کار همسر سابقم که اکنون درفروشگاه بزرگ شهر مشغول تزیین ویترینها بود رفتم وماجرا  باو گفتم درعین حال اضافه کردم که چیزی بود که خودم خواسته ام به دنبال هیچ خوشبختی هم نیستم ترا هم مجبور باین نمیکنم که اورا قبول کنی برایم بی تفاوت است بگذار خودم تصاحبش کنم ، تنها آمده ام این خبررا بتو بدهم اگر روزی مرا با شکم باد کرده درخیابان دیدی بدان صاحب آن موجود تویی خیال باز کردن دکانی هم ندارم برای گرفتن شناسنامه هم اصراری ندارم مینویسم ( بی پدر) یا پدر ناشناس !  سرش را تکان داد باو اطمینان دادم که هیچگاه نه باخان ونه با هیچ مردی همخوابه نشده ام این مغز علیل توست که افسانه میبافد وبیرون آمدم.

به هنگام غروب هوا داشت تاریک میشد ماه میبایست دربیاید اما هنوز درپس افق مانده بود ومن درون یک غرقاب درتاریکی فرو میرفتم روشنایی ضعیفی از دوردستها بچشمم میخورد ( خان) جلوی در فروشگاه درانتظارم بود خانم کازیمیر همه چیزرا باو قبلا گفته بود ، دست مرا به میان دستهایش گرفت وبوسید سپس پرسید » چرا بمن قبلا نگفتی ؟  درجواب پاسخ دادم ! مگر چیزی عوض میشد ، این موجود که الان درشکم من جای دارد نمیدانم پسر است یا دختر خواست خودم بود ، الان هم بین دو تصمیم مردد ایستاده ام اورا نگاه دارم ویا به دست قصابی اورا بکشم .

اتومبیل او جلوی فروشگاه پارک شده بود سوار شدیم مدتی درسکوت گذشت سپس پرسید "او" چه گفت ؟ گفتم هیچ بی تفاوت مانند بز مرا نگاه کرد ، او اضافه کرد : مهم نیست بعد از آنکه به دنیا آمد ما باهم عروسی میکنیم خودم اورا به فرزندی خواهم پذیرفت ؟! هان ، متشکرم ، نه ، مرسی ارباب بزرگ ! نه شما ونه او نباید آشوبی به دل راه بدهید صاحب این فرزند خودم هستم وخودم اورا روی شانه هایم حمل میکنم ، او درجوابم گفت ، عالی است یک زن بدون بچه هیچگاه کامل نیست بگذار کسی همخون تو دراین دنیا باشد درآتیه ترا حمایت میکند

بقیه دارد

ثریا ایرانمنش / دوشنبه / 22 ژولای 2013 میلادی / اسپانیا

هیچ نظری موجود نیست: