آه.........
چه روز خوشی !
نه به کودکان گرسنه میاندیشم ، نه به خاطرات قدیمی
آیینه ها همه برق میزنند ، تصویرها را درخودشان
جای داده اند
آدم ها دیگر هراسان نیستند
برای تصویر خاموشی خود ، دریچه هارا
باز کرده اند
در رویای یک سیب ، درکنار یکدرخت خشک
بانتظار نشسته اند
ما ؟ ما؟ در حلقه های سربی سخت ویخ زده خود
هیچ دردی نداریم
زنده باد دود یک سیگار ! نیمه سوخته
درون یک استکان
سر گردانیها تمام شدند
آنهارا درون یک شیشه نهادیم
شیشه ای مملواز نیزه های تیز
کلمه ها ، ویرگولها ، مملو از غرابتی
مدفون درهشیاریند
من به دنبال یک جنازه میگردم
جنازه ( خدا) ،
میخواهم آنرا بردوشم حمل کنم
برای موجودیت خود
آه ...شانه ام کو ؟ آیینه ام کجاست
قوطی سرخاب سرخم کجاست
باید چهره کهرباییم را رنگ کنم
تا د شمن نداند که.....من سردم هست ، یا گرسنه ام
---------------------------
ثریا / اسپانیا/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر