چهارشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۹۱

آن دوست

زمانی خبر دار میشوی که دوستان " یا به ظاهر " دوستان چگونه خنجر را از پشت به قلب تو فرو کرده اند ، نهایت آنکه خون از چشمانت جاری میشود >

به همانگونه که من دچار این دوستان دغل باز شدم که غارتم کردند ،

برو برو نفورم زعشق عار آمیر / برو برو گل زهری لیک خار آمیز

میان چرخ وزمین بس هوای پرنور است / لیک تیره شود چون شود غبار آمیز

چو دوست با عدوی تو نشست زو بگریز/ که کار نار کند آب گرم نار آمیز

"مولانا جلال الدین رومی "

ودوست با عدوی من نشست وآتش زیر خاکستر ناگهان شعله کشید وپرده ها بالا رفتند وهمه چیز عیان شد. 

در این دوران این بازی ودغل کاری کار همه میباشد ومن با آن سرشت نرم وکمی خجالت همواره میخواستم  اطرافیانم را بصورت انسانهای آیده آل در بیاورم هرچه دراطرافم میگذ شت برایم ایده آل بود نرمخویی مهر آمیزم واینکه هیچگاه میل نداشتم از کسی انتقاد کنم ومیل نداشتم دراطرافم آشوب بپا کنم بر گرد همه یک هاله تقدس میکشیدم واین دورغ را خود باور داشتم که آنهم ناشی از پاکی وصافی باطنم بود ، من فریب نمیخوردم به تماشا میاستادم ومردم را زیر ذره بین میگذاشتم وجزء جزء اعضای بدن آنهارا از زیر شیشه ذره بین دلم رد میکردم آنهایی که به دلم می نشتند وآنهاییکه تنها درپشت قلبم به در میکوفتند ، دیگر نمیخواهم به خیانتها بیاندیشم که هرچه برمن گذشت از دوستان بود دشمنانرا میشود شناخت واز آنها دوری کرد اما این دوستانند که ترا غارت میکنند .

آخ خدای من ، خدای من ،  چگونه میتوانم این ناسپاسی واین خیانت را از خود دورسازم ؟ خیلی میل داشتم که خوشبین وامیدوار باشم وبه کسانیکه بمن برخورد میکنند به آنها اعتماد کنم و امروزهمه این بنای پندارم ویران شد آنهم با خشونت  .

ناشناسی بامن ناگهان دوست میشود وسپس چشم به آنچه داشتم دوخته ومیرود با دوست دیگری میسازد وبا تبانی یکدیگر خانه مرا ویران میسازند.

روزیکه میل داشته باشم درباره آنها حقیقت را باز گو کنم همه پرده هارا پاره کرده وآنهارا مجبور میسازم که سر فرود آورند ، آن روز چندان دور نیست .

------------------------------------------------------------------

تقدیم به گرگی که درلباس دوست به دیدارم آمد. ثریا/ اسپانیا/ 7.11.12

 

هیچ نظری موجود نیست: