چهارشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۰

دوازدهم اکتبر

هر سال ، دراین روز ، دوازدهم اکتبر روز ارتش اسپانیاست ، دراین روز چشمان من لحظه ای از اشک خالی نمیشوند ودل من درهوای خاکم پر میزند.

دیگر ارتشی نداریم ، دیگر پرچمی نداریم ، د یگر رژه ای برپا نمیشوددیگر هیچ چیز بجای خودش باقی نمانده است.

پرچم بالا میرود سرود خوانده میشود ، تاج گلی برای از دست رفتگان جنگها درسالهای پیش کنار برج گذاشته میشود وسرودی برای از دست رفتگان خوانده میشود سرودی که اشک به چشم همه میاورد.

آموختن عشق به خاک وطن وعشق ورزیدن به دیگران کمی مشگل است

امروز هرکدام از ما باید کفاره اش را بپردازیم  واین درست نیست

همه ما انسانیم وهمه ما رنج میبریم.

چطور میتوانم اینرا به دیگران بفهمانم که دلم میخواهد  درسر زمین خودم وزیر لوای پر چم خودم راه بروم ومنهم دست گلی را برای روح از دست رفتگان در پای پرچم بگذارم ، آنهاییکه درراه وطن جانشان را ازدست دادند ، نه درراه دین.

ذهنم تاریک میشود وکلمات وچهرهایی را بسرعت بیاد میاورم ، ای ریاکاران دوره گرد شما که نام خدارا برزبان میاورید وفرسنگها از او دورید قلبهایتان  سیاه است ؛ آیین ها وآموزنده های شما تنها برای هما ن چهار دیواری اطاق متروکتان خوب است ، نه برای یک سر زمین پهناور.چه روز میتوانم فریاد بردارم وبگویم : جاوید ایران ،

ثریا/ اسپانیا/ سه شنبه

 

هیچ نظری موجود نیست: