جمعه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۰

فانوس

میخوانم ومیستایمت پر شور ، ای پرده دلفریب رویارنگ

میبوسمت ، ای سپیده گلگون ، ای فردا ، ای امید بی نیرنگ...سایه

-----------------

به دنبال آتش فشان جمله ها هستم تا بنویسم دیگر به هیچ چیزفکرنمیکنم باید آنکه درپشت سرم پنهان است آن خودمن را دوباره به دست آورم درست نیست که ذهنم را با تصویرها وتصورهای گذشته پرکنم .

دراین خانه جدیدم فقر حاکم است وتشخص تمام شد ، یک . دو سه  دراین خانه که هوای ازادی درآن بین درها وپنجره ها دررفت وآمداست باید از نوشروع کنم امروز کمتر به دیگران نیاز دارم تنها کنار میزم مینشینم وبه آفتابی که از پنجره به درون میتابد وهیچگاه تمام نمیشود مینگرم ، میتوانم کمی خیا ل اندیشی کنم باید کوشش کنم تاهمه گذشته هارا فراموش نمایم اینجا چند ساختمان بلند وتازه ساز بناشده از دور آنهارا میبنیم نه از گلدسته مسجد خبری هست ونه از هلال سبز آن که بر سر یک میله میچرخد از خودم میپرسیم :

درکجا ایستاده ام ؟ واو ( آنکه دوست میداشتم ) حال درکدام اطاق وروی کدام فرش انبر به دست دارد خاکسترها را بهم میزند تا یک ذغال سرخ پیداکند .

ناگهان هراسی دردلم میپیچد همه چیزرا رها کردم ، خوب بهتراست فکرش را هم نکنم دردنیایی هستیم که لحظه ها حاکمند به هیچ چیز نباید نامی داد وچیزی را نباید تغییر داد یک لحظه درلذت غوطه ورمیشوم خورشید پر رنگ تر شده ار لابلای درختان به درون اطاق میتابد.

هفته مقدس شروع شده وناقوسها به صدا درامده اند سیل توریستها جاده هارا پر کرده است وقایقها روی ساحل درانتظارمسافر ند ااز دور دستها ناقوسها نواخته میشوند اما خبر از مرگ کسی نمیدهند همه مومنین را به عبادت دعوت میکنند صدای ناقوسهارا بیشتر دوست دارم ناقوسها همیشه با نواختن خود خبر از زندگی میدهند

.............ثریا/ اسپانیا/ یادداشتهای روزانه

 

هیچ نظری موجود نیست: