جمعه، تیر ۲۵، ۱۳۸۹

پشت بیشه ها

میخواستم نام ترا بدانم

میخواستم نام ترا بخوانم

تنها نامی که هیچگاه ، آنرا نخواندم

صدایت درگوشم نشسته

» از روحت تغذیه میکنم «

دلم تنگه ، دلم تنگه

دلم بر روی حوصله ها ، تنگه زده

دلم چون ماهتابی از قبیله " گوروها "

تا لبه این صخره

خودرا راها کرده است

ایکاش میشد به ان نامی داد

وآنرا خواند وآنرا دانست

آنرا مهربانی میخوانند و.....میدانند

که چنین واژه ای پدیدارا نیست

.........

فریادم را بشنو ، نجواهایم کوتاهند

نیمی را درگلو پنهان دارم

نیمی را بسوی تو رها ساخته ام

فریاد ، نه ! نجوا ، آری

روزی پرنده میمیرد

کرسی تو واژگون میشود

آنروز که ترا برای غمخواری برگزیدم

آنروز مرده بودم ، ایکاش

که توغمازی

ومرده هارا به بستر میبری

..........ثریا .....اسپانیا......جمعه........

هیچ نظری موجود نیست: