دوشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۹

منهم یک زن هستم

شهری است پر کرشمه وخوبان زهر طرف ...............

در کنار خدایان برهنه ، زیر نخلهای بلند

بانوی شب ، بو ی گلهای سرخ

عطر یاسمن که هرشب بر دامن دشتها ، مینشیند

باغستان زیتون ، رقص زیبای جادوگر

آسمان بی ابر ، بی لکه

مردان قوی ، چنان رودخانه ی آرام

سوار بر اسبها درکنار قلعه های قدیمی

ایستاده اند

........

درانزوای یک خیابان بلند

شبهای طولانی وروزهای دراز

درخیال » خانه »

که آنرا دریک شکوه دروغین

تصویر میکنم

در یک قاب گرانبها

در این تصویر ، حس دیروز خودرا

در ریشه ام میسرایم

من با معجزه زنده ام

من ، این خسته مسافر ، که درآستانه گمنا می

دلش را رها کرده درباد

در کنار تصویر دورغین

به تماشا نشسته ام

بیا د نسل پیران گذشته و....اسیران گمنام

.........

صدای شکستن ، صدای بهم خوردن دلها

صدای جنون وفریاد شاعران مرده درگودال افیون

شبهای عاشقان قدیمی

شبهای شعر شاعران متعهد!!!!

وفریا د در بند ماندگان

گریه مادران ، موج آوارگان

خیمه های لبریز از آب زمزمم

روسپیان منتظر

شب مرگ تبعیدیهای گمنام

در چهار چوب قاب نشسته اند.

...................ثریا/ اسپانیا/ دوشنبه .........

هیچ نظری موجود نیست: