شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۹

مسافر

روزش ا درست نمیدانم ، اما درهیمن ایام بود که خاک  بیگانه ، فرزند

دیگری را در آغوش گرفت وهمه چیز پایان یافت ، چشمان مهربان !

آن چشمان مهربان ، تنها روح ترا منعکس میساختند همه چیز تمام شد

جز یاد همان چشمان ملکوتی وروحی که درآنها جای داشت من فقط

آنهارا میدیدم حتی به هنگام راه رفتن آنها راهنمای من بودند ، آنها دنیای

من بودند ، تو آن مسافر از گرد راه رسیده ، تو که درصلابت شکوه

خود ، به رویش زمین مرده من جان بخشیدی من که همه عمر خفته

را  ه پیموده بودم.

چه سرگذشت شور انگیزی ، چه قصه دلپذیری که دران دوچشم روشن

خوانده میشد وگاهی خط تیره اندوهی برآنها سایه میافکند ،چه امیدواری

کوتاهی  ، چه غرور عظیم وگاهی خاموش چون دریایی آرام وساکت

چه آرزوهایی دراین بی پرواییها وچه قصه عشقی شدید.

آیا هنوز از آن چشمان چیزی بجای مانده یا فرو رفته اند ؟آن شب که

مرا دیدی مانند پرتو خورشید بر من تابیدی از صخرها پریدم از فراز

آبشار عظیم بی پورایی به زیر غلطیدم تا بتورسیدم وآن روز که از تو

جداشدم چشمان توبرجای ماندند ونرفتند آنها گامهای مرا میشمردند ،

آنها پیش پای مرا روشن میساختند چشمان تو روح مرا از زیبایها پرکرد

در میان خواب وبیداری چکیده نم باران بر یک شاخه گل بر بسترم

نشست ، خسته به آغوش توپریدم وشکوفه تازه ی چیدم تومرا بوسیدی

ازنوجوان شدم درمیان ابری سیاه نوری پدیدار گشت تاریکی از میان

رفت نه فکری داشتم نه اندیشه ای نه حسی درمن بود ، ناگهان صدایی

برخاست آوازی بگوشم رسید ترانه ا ی زیبا زیباتراز بهشت خداوند

وزیباترا از آوای فرشتگان ترانه قطع شد ودوباره آغاز گردیدوخون

هزار پرده بکارت در بسترم چکید نهال نوجوانی درزمین بکرم کاشته

شد شکوفه شادی بجای رنج نشست وبستر خاموش من با طلوع تو

روشن شد آواز همچنان ادامه داشت شیرین ترین نغمه ای بود که تا

آن زمان شنیده بودم پرنده ای زیبا درپشت پنجره زیر باران داشت

آواز میخواند من هرگز نظیر چنین پرنده ای را ندیده بودم ، حا ل دراین

نیمه شب تاریک درمیان اینهمه اندوه او آمده برایم آواز میخواند ،

بخیالم رسید که روح تو درقالب این پرنده خزیده ، او آوازش راتمام

کرد وبسوی افق پرید من ماندم سکوت وتنهایی ، نه ستاره ای بود

ونه ماه  ، نه زمین بود ونه زمان  همه چیز ایستاد  نه تغییر نه جنایت

ونه حکایت سراسر خاموشی دریک سکون بی پایان وبی حرکت ،

و دراین سکوت بی صلابت شاخه پژمرده ودیرین این درخت دوباره

به گل نشست  ، به بار رسید .

ثریا/ اسپانیا. از یادداشتهای روزانه .

 

 

هیچ نظری موجود نیست: