جمعه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۸

گمان مبر که .......

گمان مبر که دیگر گفتگویی به میان آید

سکوت سردی همه جا سایه انداخته است

هنگام سخن گفتن گذشته

باید تعدا د کشتارگاهها را بشماریم

دیگر زیباییها از سر زمینها رخت بربسته

است .

چه روز  کتاب پیامبران را گشودیم ؟

چه روزی ترس ونفرت  درمغز وسینه ما لانه کرد ؟

چه روز ی باورهایمان را از دست دادیم ؟

چه روزی سنت های خوبمان به زیر پای اسبان وسوران

گم شد ؟

و....... امروز .....

باید گریه کنیم( برای مردانیکه از دست دادیم )

گمان کنم که به پایان راه رسیده باشیم

خورشید دیگر بر آن سرزمین نخواهد تابید

چرا که بهترین مردانش را از دست د اد

آه ..... برخیزید برخیزیه همه دعا بخوانید

امروز نه از شعور تو ونه از حماقت من حرفی درمیان نیست

و....فردا همه فراموش میشویم

ما درزیر یک فشار ، فشار ترس

داریم جان میسپاریم

ما درمیان مشتی ابزار بی خاصیت

زیر یک کنترل شدید دور خود میچرخیم

ترس درون همه ما جای گرفته است

چگونه میتوان  از سرزمینی نام برد که هزاران صدا

بی صدا میشوند، خاموش میشوند

تاریکی بر همه جا سایه انداخته است

آه .....دوست من  !

بیا ...بیا باهم دعا کنیم

میان دستهای سرد وساکت خود

عشق را بپرورانیم

فردا فرزندان دیگری به دنیا خواهند آمد

فردا بچه هایی بدون مغز با یک تکه لزج لرزان

میان بازوان ما قرار میگیرند

بچه های فردا همه بی سر وبدون مغز

بدون شعور در میان اوراق کتابهای پیامبران

به دنبال کلامی میگردند که.....

گم شده است

.............

ثریا /اسپانیا

 

هیچ نظری موجود نیست: