پای دیوار بلندکاج ها
د ر پناه از أفتاب گرم دشت
آهوی چشمان او در سبزه زار چشم من میگشت
سبزه زاری بود و رازی داشت
وتا دیاری دور از چشم انداز بازی داشت
برگ برگ قصه عشق نیازی داشت
تاک خشکیده بودم سر نهاده روی خاک
جان گرفتم زیر بار آن نوازش هاهر رگ من سیم سازی شد با طنین خوشترین آوازها
ف، مشیری
تقدیم به زیباترین لبخند جهان