ثریا ایرانمنش، ، لب پرچین ، ساکن اسپانیا ،
عکسی از درون اطاق کوچک خودم »
، بقول سهراب سپهری .«
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ،
پرشی دارد براندازه عشق ،
زندگی چیزی تبست که لب طاقچه عادت از یاد من وتو برود ،…….« زنده نام سهراب سپهری »
اما زندگی کم کم از یاد من رفت ، اطاقم را فراموش کردم و عادتهایم گم شدند ، در میان قارچ های سمی غربت و قارچ های مسموم هوطنانم بکلی از یاد بردم یک انسانم ..
آرام آرام وبه نرمی بی آنکه احساس کنی قد مهای مر گ نزدیک میشوند ، زیر أفتاب پاییزی پیکر سردم را رها میکنم تا حرارت نا چیز آن انگشتان سردم را گرم کند ،
نمیدانم چرا بیاد ترعه ونیز افتادم ، آن روز ها چقدر برایم ترسناک بود ، امروز ارزوی دیدارش را دارم ،
آن روز ها رفتند ومن در غبار عادت بی اعتباری و بیکس کم کم ، گم شدم
همیشه در انتظار یکنفس تازه بودم ناگهان آن نفس های تازه نیز مانند کبوتران پرواز کردند باز تنها ماندم ،
حال حتی یک درخت نیست که من در مجاورت آن بنشینم وافسانه سرا باشم . همه شب در سکوت وتنهایی دریاچه های شعورم پیوسته بهم میخورند ، بنویس فردا خواهم نوشت ،
رها کن دنباله آن باد بادک مهر پوشالی را ، نفس بکش
ابر ها روی آسمان جمع میشوند مژده یک باران را میدهند وناگهان هوا صاف شد آفتابی داغ روی تختخواب من مینشیند
لحظه های کوچکی که با آنها در نهان عشق داشتم ناگهان گم میشوند ،
پاییز بهار عاشقان است ومن عاشقترین عاشقا های روی زمینم ،
ابرها ها رفتند أفتاب پریده رنگی فرا میرسد کمکم پر نگ میشود ومن دوباره روی صندلی هر روزه خود مینشیم و وبه زوزه گرگها وپرواز کبوترها گوش فرا میدهم ،.
دیگر عشقی در سینه ام نیست ودر اطاق تنهاییم نیز طپشی نیست تنها نگاهی به عروسکهای اهدایی خرس های کوچک میاندازم دوستان منند ،
یک هوای صاف و یک کبوتر ویک پرواز ، باقی همه افسانه است ، افسانه خود زندگی یک افسانه تهی واحمقانه است ،
چه خوب هیچگاه اسیر آن نشدم آزاد زیستم بندها را گره ها را ،از هم گسیختم حال در پشت شیشه تاریک تاریخ که گاهی نور وروشنایی است وخبری از آن سیاهی ها دروغین نیست ،
ایستاده ام
ای شروع لطیف ، جای الفاظ بزرگ خالیست .پایان
ثریا 30 sep. 2023 میلادی