دوشنبه، اسفند ۰۹، ۱۴۰۰

چراگاه گوسفندان


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

ای خوشا دولت آن مست که د رپای حریف /    سرودستارا نداند که کدام اندازد !

ولوله افتاد در حمام زنانه ! سنگ پا گم شد طاس ودولیچه به یغما رفت  صفحات پر شدند از همدردی با دولت اوکراین وجنگ روسیه وآن تزار  تازه بر تخت طلا نشسته ! .....سی ان ان  سر دسته همهرا به گریه وا داشت  اخبار با چاپ عکسهای فیلم های  سالهای گذشته وامروز  آنرا درد آور ترین   ساعاتا برای عشاق !!! به چاپ رسانیدند  ا زهمه مهمتر ایرانیان  ما وغربت نشینیان آنچنان کاسه از آش داغ تر شدند که بیا وتماش اکن  سرود جنگ میخوانند اشعار "مشیری" را که زمانی برای ویتنام سروده بود سر لوحه قرار میدهند  آهای !!! رفقا !!! زمانی که این جناب تزارین آمد ودریای کاسپین شماا برد .

 شما کجا بودید؟  چرا پرچم خودرا بالا نبردید ؟  زمانی که پوتین بما میگوید مشتی احمقنمد که میتوان آنهارا فریب داد شما  چرا سکوت کردید حال لندن نشینان ورسانه های تهوع آور آنها با اوردن مشتی دلقک  از اکراین دفاع میگنند واشک تمساح میریزند درحالیکه همه نانشان درهمان روغن سی ان ان  وبقیه رسانه های ریا پرداز است  اوکراین کثیف ترین منطقه وفاسد ترین کشوری بود که گروه ملعون وفاشیست گلو بالیست در آنجا مشغول پول شویی وکارهای دیگر بودند  اوکراین  دیگر آن اکراینی نبود که از میان آن خوانندگان اپرا بر میخاستند وبه پراگ طعنه میزد انرا قوم الظالمین باخود همراه ساخته بودند تا درآزمایشگاههای منفور آنجا میکربهای کشنده برای ما صادر کنند مارا ببردگی بکشند  حال نوکیسه ها و نوچه ها حتی آن جناب " توماس جفرسون " ایرانی نیز پرچم اکراین را به دست گرفته وآن دلقکی که امروز در لباس مبارز نستوه وقهرمان جلوی دوربینها حاضر شده ومعلوم هم نیست درکجا پنهان است  جهان را شگفت زده کرده اند من از جنگ بیزارم میلی هم به همراهی با ان جناب تزارین تازه به دوران رسیده ندارم او برای ملت وسر زمین خودش خوب است نه برای ما روی سخن من با شما ایرانیان عزیز واین  سر زمین که مرا چپاه داده است وخواهر بزرگ سر زمین من است وکپی گر !

چرا زمانی که همه هستی مارا سر زمین یخ ها وسیبری به یغما برد  اب از ابی تکان نخورد ؟ چرا نیم سر زمین ما را که به چین فروخته اند کسی سخنی نمیراند مردک مفنگی آخوند لباس عوض کرده درلبا س مدرن مینشیند وسخن پراکنی میکند که " بلی همه  اینها  ناشی از راه غلط فلان رییس جمهور قبلی بوده است !!! مردک ! چقدر خودرا فروخته ای در ازای چند سکه ؟ ودراین میان عده ای هم میل دارند خودرا به لهستان برسانند وپناهندگی بگیرند !!!! لهستان هم درب را به روی همه هموطنان ما بسته است  بقیه را راه میدهد .

شلوغ نکنید ! این یک بلوف است وجناب تزارین میل داشتند جلوی اربابی گروه گلو بالیستی را بگیرند تنها یک گام مانده بود  تا بردگی ما وبردن ما به قفس ها وبکار گرفتن ما دراردوی کار ومزرعه ها وسایر جاها بلی تنها یک قدم مانده بود وباید از اهورا مزدای پاک ایران سپاسگذار بود که حد اقل مارا از بردگی نجات داد حال اگر کسانی میل دارند که خودرا ارزان بفروشند میل خودشان است ویا در سر بازاربردگی بایستند تا خریده شوند آنهم میل خودشان است  ما محکم سر جای خود ایستاده ایم ومانند هنان درختان کهن سال سر زمینیمان ایستاده خواهیم مرد اگر چه  بمب اتم بر سر ما فرود اید باز ایستاده ایم ..به شما گوسفندان هشدار میدهیم این بازی پشت پرده است وارباب وجابجایی اربابان حال که جرئت وعرضه ندارید سر زمین خودرا نجات دهید وخود ارباب خود باشید حد اقل برده هم نشوید مهم نیست غرب یا شرق / هیچکدام دوست ما نیستند دوست اموال ومنابع زیرزمینی شما هستندبا کمک همین مولاهای احمق لگن بسر که با نگاه کردن به آن عمامه هزاران بار  میل داری خودت را به توالت برسانی   بیشتر نمینویسم  تنها میگویم " بیدار شوید " اوکران به شما چه ؟ دریای کاسپین وخلیج فارس متعلق  بشما بود آذربایجان کردستان متعلق بشماست کرمان شیراز اصفهان متعلق به شماست نه لهستان ونه اوکراین ونه ترکیه شما درهمه آن جا ها تنها یک طفیلی وبرده هستید نه بیشتر.....من با پول خودم  به این سر زمین آمدم با پول خودم  یک لانه خریدم همه به یغما رفت آخرین سکه را نیز دادم تا توانستم خودم را نفروشم نه بعنوان پناهنده آمدم ونه بعنوان طفیلی  آمدم تا از شر زخم زبانها وحقارتها جان بدر برم آمدم تا خودم را بیابم درتمامی این مدت خانه من ایران بود وهست وخواهد بودزیان ماپارسی است ویزدان ما اهورا مزدا ما گاورا نمیکشیم نا خون آنرا بنوشیم  لاشه خوار هم نیستیم .با دستهایمان کار کردیم با بازوانمان وهنوز هم کار میکنیم تا منت خلق نبریم  وافتخار میکنیم که بوریای درویشی را به فرش زرین وطلایی دیگران عوض نکردیم  وخودرا نیز نفروختیم .

خود فروشی انواع واقسام دارد که همه انرا وروش آنرا میدانند .پایان 

ثریا ایرانمنش / 28/02- 2022 میلادی برابر با 2580 شاهنشاهی .

یکشنبه، اسفند ۰۸، ۱۴۰۰

نوروز


 ، لب پرچین  ، اسپانیا ، ثریا ایرانمنش

چرا هر زمان  که نوروز عید ما می‌رسد یک بلای آسمانی بر جهان  پرده میکشد ؟ 

سال گذشته زندانی بود یم بر ای یک فریب بزرگ وامسال  ؟ آیا کسی میداند به کجا میرسیم ؟

بهر روی من شمع هارا روشن می‌کنم ودر باغچه ام گل سنبل کاشته ام  مهم نیست اگر نان نخودچی وباقلوا سر میز نداشته باشم ویا ماهی وسبزی پلو أش رشته نخوردم  

مهم این است که میدانم چه ساعتی ساعت جهان روی عقربه می ایستاد اگر تا. آن زمان  ارباب بزرگ   تیر خودرا به أسمان نفرستاده باشد 

در حال حاضر سر نوشت ما در دست دیوانگان وخود باختگاه. است وفردا بک جمهوری. اسلامی دیگری نظیر چچن. وان سر زمین از یاد رفته در کنار   کوهستانهای بلند. انسوی جهان بر پا خواهد شد ‌سلطان عثمانی.  چه چه زنان براب عرض تبریک وارادت به آنسو پرواز می‌کند وسپس دست آن سرباز ریشو ی  همه کاره را میبوسد ومیگوید. سری هم به أذربایحان بزنید. مهم نیست ملت خوابیده اند. ویا مشغول شمارش دلارهایشان هستند واینکه آنها را کجا پنهان کنند وانبارهارا از مواد غذایی لبریز ساخته ویک قحطی تازه نیز برایمان کادو بیاورید. که کفته اند تا سه تشه  بازی نشه 

 قربان  همگی شما. 

چون بیشتراجازه نیست بنویسم .

یکشنبه  بیست ‌هفتم فوریه  .بقیه بماند ……….ثریا  

شنبه، اسفند ۰۷، ۱۴۰۰

تجلی


 ثر یا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

دلا شبها نمی نالی به زاری .  سر راحت به بالین میگذاری !  / تو صاحب درد بودی ناله سرکن / خبر از درد بی دردی نداری ؟ .
بنال ای دل که رنجت شادمانی است  / بمیر ای دل که مرگت زندگانی است .........." فریدون مشیری "

خوب به جنگ درود میگوییم ودر انتظار  پایانی آن هستیم به هرروز ما قربانیان دو جبهه میبا شیم یا تسلیم بلا عوض  در برابر ستاره سرخ وکاخ طللایی ویا نوکری وبردگی برای  نظم جهان نوینی که بما وعده دادند مارا گوسفند وار داخل یک طویله کنند  ما اکثریت دانا  با جیب خالی وپز عالی در کنار این حیوانات  وخوکها که مزرعه هارا صاحب شده اند  مانند موش درلانه خود پنهانیم .
درعوض جناب " شان پن " آرتیست درجه سوم هالیود  لباس رزم پوشیدند وخودرا به اوکراین رسانیدند !!! درحنگ ایران وعراق هم ایشان حضور بهم رساندند چه بسا ریاست جمهور آینده باشند وجای آن مردک مردنی را بگیرند که حتی درمدت سخن گفتن نیز دهان دره میکند خواب آلوده چیزهایی را که درگوشش قرو میکنند مانند یک رباط بر زبان میاورد قدرت مشت بزرگ آن یکی را ندارد 1

دیکتاتور سومی سر از کاندا درآورده وبهر روی هرچه دلقلک  وبازی کن تخم حرام  بود سر نوشت جهانرا به دست گرفته ودرپشت سر این دلقکها  همچنان زراد خانه ها مشغول  ساختن ابزار کشتا رهستند . پس از آنکه زمین را نابود کردید ایا خوشحال میشوید ویا خودتان نیز مانند یک پر مرغابی درمیان زمین وهوا معلق خواهید شد ؟!.

ما باید به خو دمان ایمان داشته باششیم واین ایمانرا ازخود دور نسازیم  نه ازغار حرا خبری هست ونه از دیو سپید ونه ازجهنم  بهشت وجهنم درهمین دنیاست ودیگر ما خاکستری خواهیم شد برای درمان ومرهم دیگران . 
ماباید تنها بخو دمان ایمان داشته باشیم وآن نیرویی که در پیکرما میلغزد انرا محترم  بشماریم .
در یک شبانگاه تاریخ بود که حمله آغاز شد همه درخواب بودیم وگفته هارا لالایی میپنداشتیم  ناگهان همه رویاها بهم ریخت  زمان  به یکباره توقف کرد وگویی زمان برگشت به عقب به سالهای گذشته  ما نیز باید دردهای اجدامانرا  به جان میخریدم وتحمل میکردیم .

دیگر امروز نمیتوان به رویاها پناه برد ودرانتظار یک سرو.ش اسمانی نشست آن سروش یک قطعه فلز نوک تیز است که ترا  ناگهان تبدیل به خاکستر مینماید .
آزادی وبرابری ؟ مهر ومهربانی ؟  روزگان خوب همه همان رویاها بودند که درون قوطی ها  پودروخاکستر شده بودند  ودیگر خبری از آنها نیست .

باید برای  شکست بشریت یک طاق نصرت بزرگ درست کرد واز زیرآن گذر کرد  هرجارا باز میکنیم میبینم همه نگاهشان به پست سر است  فرهنگ ما؟ً همان طاق نصرتی است  که برای  شکست هایمان ساخته ایم  وهیچگاه هم حاضر نیستیم ازر وی آن عبور کنیم وبه جلو برویم نتیجه اش این شد که یکهزاو چهار صد سال به عقب برگشتیم ورفتیم به اول خط دوباره ازنو !وشکست هایمان را فراموش کردیم .
هرکجا را باز میکنی دارند نبش قبر میکنند  یکی قبر کاوه را میشکافد دیگری گور حسین را سومی ارامگاه کوروش را بی هیج اندوخته درونی و دانایی شعرای توده همچنان میسرایند ونوچه هایشان مینویسند وتک پرانی میکنند  با آنکه دیگر نفسی درانها باقی نیست اما هنوز رهروانند  وما هیج پایی برای خیزش نداریم پاهایمان درسیمان  جای گرفته تنها دستهایمان برای  روزی  روزانه کارمیکند وشبها ! شبها میخوابیم یا بیهوش میشویم و..........
آه چقئر تشنه ام کو آب زلالیکه لبان تشنه مرا کمی ترکند ؟  ما خودمان قدرتی نداریم اما همیشه درخفا وپنهانی میل داریم قدرتی بر قدرت دیگر پیروز شودوما کف بزنیم هورا بکشیم .دراین جاست که آن گوهر اصلی ما گم میشود  همان گوهر علم و بصیرت و فضیلت ودانش  وما رسوا میشویم .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش /26/02/2022 میلادی  براب با 2580 شاهنشاهی !!

پنجشنبه، اسفند ۰۵، ۱۴۰۰

پایان یک خط

ثریا ایرانمنش" لب پرچین " اسپانیا 

گویا قرار نیست دیگر بنویسم  وگویا  این تنها  سر گرمی را که دراختیار  داشتم باید دودستی تقدیم بیدادگران کنم 

چه میشود کرد عضو هیچ دسته وگروهی نبیستم تا ازمن حمابت کنند ویا آنهارا برای چاپ زرین به ناشری بسپارند بادید همیشه " کسی" را داشت ویا "کسی" بود ویا " چیزی داشت " تا حرف درست ترا بپذیرند درغیراینصورت ترا دیوانه ای میخوانند که برای باد ترانه میسرایی !

پسرم بهانه مگیر / تو سراغ خانه مگیر/ آشیانه رفته بباد ؟ پسرم بهانه مگیر ! 

این ترانه ای بود که شادروان فریدون فرخزاد دراولین شوی  خود آنرا خواند مربوط به پسرش رستم فرخزاد بود / دو روز پیش رستم فرخزاد پسر او که بیمار بود نیز درگذشت از خانواده فرخزاد ها تنها پپوران  ماند وبس !

ترانه زیبایی بود  آشیانه ها بر باد میشوند  بخاطر مشتی هوسباز پوشک پوش و یا نیمه مرد عقده ای پلید خودرا درکشتار مردمان سالم کوهستانها  خالی میکنند  مشتی ارواح بیجان  پیروافکار افتاده واز شعور وا مانده تئها باکمک ماشینهای پیش رفته مانند رباطها  بردنیا حاکم هستند درچشمان هیچ یک از آنها نوری نیست گویی  چشمان  مرده ای است که دارد به تابوت خود مینگرد .

اگر چه دراسمان دارند همکاری های لازم را بجا میاورند تا پس ازمتلاشی شدن زمین به انجا کوچ کنند اما زمین  محکم است زمین مادر همه فرزندان خوداست اعم از حیوان  .گیاه واین چهار دست پایی بنام انسان که کمی به او شعور داد شعوری که گاهی بخواب میرود مغزی که زمانی ویران میشود .

در بسیاری از انسانها  زخمهایشان خاموش است وچه بسا عیب های زیادی هم داشته باشند میل ندارند کسی زخمهای آنرا درمان کند ویا حتی انگشت روی آنها بگذارد شاید خود من نیز به همین بیماری ها دچار باشم وبا فشار یک انگشت روی زخمهایم فریادم به اسمان میرود .

زخمهایم پنهانند اماد رتاریکی شعورم گاهی نوری پدید میاید ومیدانم که کاری غلط درپیش است از قبل بوی آنرا احساس میکنم  باید ترانه را تا آخر ادامه دهم وبگویم نه تنها آشیانه و خانه بلکه جهانی برباد رفته است وآیا او که ظهور دوباره اش را بما وعده داد  خواهد آمد ؟ گمان نکنم همه دربهارا بسته اند تا امام جدید را بر کرسی بنشانند نام او گم کم از اذهان اپک خواهد شد.

آیا هیچگاه ازخود پرسیده اید که تاریخ نگار واقعی چه کسی است ؟  آنکه انگشت روی زخم ملتی میگذارد  نه آنکه از زهدان فریبها ونیرنگها  میسراید تاریخ نگار کسی است که زخم ملتی را بشکافد ونشان جهانیان بدهد  متاسفانه  اهل جهان نیز همه سر به دیوانگی برداشته اند حوصله شان سر رفته وتعداد سربازان گرسنه فراوانند جه بهتر آنهار به قتلگاهها بفرستیم سر حرف های پوج وبی معنی .

امروز میاندیشیدم که درتمام عمرم  زخم خورده ام سر تا پا زخمیم اما همهرا پنهان داشتم ودرخفا دردکشیدم وخون دل را بعنوان مرهم بر روی آن زخمها گذاشتم حال در آخرین روزهای پایانی زندگیم که معلوم نیست کی وکجا وبا دست جه کسانی رشته زندگیم پاره شود بیاد آن زخمها هستم چه صبورانه آنهارا تحمل کردم و.......میکنم 

ـآن خدایی که دردرون سینه ما پنهان بود دردآورترین زخمها را بما هدیه داد  هراس وآسمان نیز فتح شد دیگر نمیتوان اورا یافت .

زمانی که میل داشته باشند کاری بزرگ را انجام دهند اول دنیارا به لرزه درمیاورند به هول وترس وواهمه  جیبهایشان پر که شد سپس کا راصلیر ا شروع میکنند مردم بدبخت ونادان هنوز درکور آن لرزش وتکان اولین هستند که بمب دوم بر روی سرشان منفجر میشود و....دیگر چیزی از انسانیت باقی نمیماند  همه یکی میشویم گوسفندانی دریک چراگاه  و....دیگر هیچ . ث

پایان / ثریا ایرانمنش  24/02/2022 میلادی  برابر با 25580 شاهنشاهی 

سه‌شنبه، اسفند ۰۳، ۱۴۰۰

خانه من

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا!
" عکس از بالکن خانه  است " 

روزیکه  ناگهان / از چهار چوب پنجره روشن بلوغ /
آینده را  طلایی و تابنده یافتم /  آن سایه نیز همراه نور آفریده شد .
من پا به پای او  / آماده صعود به آن قله بلند  / از منزلی به منزل دیگر شتافتم /
گویی که من سوارم  وعالم همه پیاده ! ......" زنده نام . نادر نادر پور "

ودر این شهر همه خیابانهای تازه میساختند  وشهر هر روز بزرگتر میشد  ومن کوچکتر  شهری زیبا با امکانات  بیشتر  توانایی دید  هبچکس مانع  ساختن آن خیابانها ویا خانه ها نمیشد  هر روز بنایی تازه  به جنگ هوا وزمین برمیخاست  هرکسی راهی داشت وبقیه راهها به گم راهی کشیده شد /

در سر هر کوی وبرزن  هر چهره وهرکسی برای دیگر  فردی ناشناخته بود وهمه ازهم دور میشدند میگریختند /

امروزدراین شهر  همه!خیابانهارا میشناسند  اما من ؟ نه ! من تنها روزهارا میشناسم ....از رو سه شنبه وچهار شنبه بسیار لذت میبرم از جمعه ها بیزارم واز دوشنبه ها  .بخصوص امروز که آن عدد چادویی (2) دوباره عیان میشود .

از گنجینه  درونیم بیخبر بودم  خودرا واوقاتم را به بطالت میگذاراندم  تاانکه " او" بمن دفتری داد وسپس دستگاهی که بنویسم ونوشتم  سال 2000 بود  وتا امروزهمچنان میان دفترها وروی این  دستگاهها مینویسم جه خوب  وچه بد کاری به دیگران ندارم مگر آنکه آئنها بمن کار داشته باشند آنگاه وحشی میشوم !
چه بسا عده ای به بی درد بودنم  رشک میبرند درحالیکه همه درون من درداست .
 من که همه پیکرم زخمست / چون دردی را احساس نمیکنم میپندارم که  کاملا تندرستم !  وزمانی که از فرط نا امیدی  ودردهای درونی فریاد میکشم . میدانم که انگشت دیگری روی آن نقطه فشار  میدهد همان انگشتی که همه دوران زندگی مشترکم روی  احساس وروحم  فشار میداد آنهم نه درخلوت بلکه درانظا ر صدا درگلویم میشکست وسکوت میکردم  دردها همه تلمبار شدند وناگهان بصورت توده ای ابر  درجایی گرد آمدند وبمن هش دار دادند که ما اینجا هستیم .

خانه ای ندارم  کاشانه ای ندارم زمینی هم ندارم همهرا به گرسنگان تازه  وارد هدیه دادم تا بتوانم  روحم
را ا نجات دهم حال مشتری دایمی خانه های دیگرانم .
مدتهاست که  در انتظار یک نشانم  نشان  یک اشنا  نه پهلوانی را کسر شان خود میدانم  ارباب من باید صاحب اندیشه باشد ومرا درزیر اندیشه هایش جای دهد .

نه! میل ندارم هر کرمی را اژدها بخوانم وهر موری را اسب ابلق .
روشنگران امروزی وارباب دنیای نوین میل دارند همهرا روشنفکر کنند زنان موهایشانرا مانند مردان قدیم کوتاه کرده اند وکت وشلوار میپوشند ومردان ؟ گاهی عریان وزمانی زیر ردای فریب ونیرنگ با این وسیله میتوانند از  آمدن نسلی جلو گیری کنند .
دزدان منتظزند که ما بخواب رویم تا بقیه  داشته هایمان  را نیز به یغما ببرند .
و...... دریک خواب غفلت ملتی میتواند به یغما برود !
پایان / ثریا ایرانمنش / 22/02/2022 ! برابر با 2580 شاهنشاهی .
 

دوشنبه، اسفند ۰۲، ۱۴۰۰

شبکور

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

چند روزی است که با بر نامه های این تازه وارد خوش قد وبالا  خوش بیان سرم گرم است وخنده روی لبانم نشسته است بنظر نمیرسد مانند آن " یکی " کلاش وشارلاتان باید  تحصیلات عالی دارد وهمت وفخر مخصوص خودرا .

امروز دیگر داریم جهانی میشویم بنام عدالت وعدل وانصاف  به همه ظلم میکنند  درهر سر زمینی تنها مردمانند که زیر فشار یوغ ستمکاران  جان میدهند چند بشکه مدفوع  برای بشریت تعیین تکلیف میکنند !

حال آنکه مظلوم است بر ضد ظلم بر میخیزد  ومیاموزد که چگونه باید بر دیگری چیره شد  زیر نام مهر ! کینه ورزید  وچه بسا زمانی فرا برسد که مظلوم بر ظالم چیزه گردد  که بعید به نظر میرسد !

آرزوی یک خواب شیرین را دارم .که درآن یک سروش اسمانی بگوش مینشیند وزمانی بتواتم سرودهای شادی را بسرایم  اما خسته وافسرده به بستر میروم وخسته تر از خوابهای آشفته بیدار میشوم .

این چشمهایی که باز میشوند دیگر نه بهرام را میشناسند ونه سیاوش را می بییند  نه لرزش آب را درجویبارها  وآن ده کوچک فرسنگی را  این چشمها دیگر نقش رستم وافسانه اورا نخواهند دید  ونام رخش از یاد ها فراموش خواهد شد  چشمانی که حتی نمیتواند نخی را به درون سوزن فروبرد  چشمهایی که روزی مانند چشم عقاب قله هارا میدید ونقش زرین افتاب را  چشمانی که  درتاریکی وخواب  ومستی هشیاری  با نور خود خدارا نیز میدید  حال دیگر درکارگاه  پیکرم این چشمها کمتر دیده میشوند  همان پیکر که نیز روزی طعنه بر ونوس میزد حال درحال پوسیدگی است .

از مادرم پرسیدم چرا مرا به دنیا آوردی او نبود که جوابی بمن بدهد  حال این پیکر  مانند یک گروگان  یقه مرا گر فته است  که روزگاری درمیان سنگ آبها ورود خانه ها میغلطید  ودرانتظار روزی بود که شهزاده اسب سوار ازراه برسد ورودخانه را  برا خلاف جریان اب  شنا کنان طی کنند .

این روزها کارناوال شادی درشهر ها به راه افتاده  چگونه شیر مارا گرفتند درمیان گلهای رنگا رنگ  خواباندند ولباس  زیبای مار به عاریت گرفتند ورقص کنان طول خیابانهارا می پیمانند ودر سر زمین اهورایی من  این نقش واین  آیین باستانی  واین عید مطبوع ممنوع ست .

جامعه ما درخارج همچنان روی  پاهایش خوابیده واز جای نمیجنبد  گاهی می ایستد ودوباره میخوابد هیچ رابطه ای با قدم هایش که باید به جلو برداشته شوند  ندارد  وما که پای دیگرمان  در لحظه ای بسیار کوتاه به جلو میرفت انرا نیز بریدند .

امروز دنیا در شب زندگی میکند حتی روزها نیز شب هستند  ومن با همان چشمان گام به گام  آنهارا میبینم چپ میروند راست  میروند غلط میزنند واگر لازم شد میرقصند  خانه ووطنشان همان سکه هایی است که رویهم تلمبار میکنند بی هیچ هوسی ویا شادی انرژی آنها تنها سکه است .

روزی گمان میبردم که در زیر  آسمان آفتابی  همه راههارا میتوان  دید وبرگزید  / میتوان نگاه خودرا به دوردستها فرستاد  و گودالها و چاله ها  را یافت  ومیتوان از راهی هموار رفت .

اما دزدان وعیاران  شب گرد  مانند مار در زیر افتاب خفته بودند وبرای بلعیدنم   زبانشان را به دوردهان میمالیدند واب دهانشانرا قورت میدادند درزیر نور آفتاب  غارتم کردند  ومن جشمها را به روی افتاب نیز بستم  اگر  چه   با همان چشمان  آفتاب را میشناختم  کهکشانهای دور دست را از پنجره اطاقم میدیدم  حال دیگر حتی اینده  را  نیز نمیشناسم  سراسر زمان برایم یکسان است  من عاقبت وغایت را مانند کف دستم میخوانم ومیدانم .

یاد با  آن  خوشنوا  آوازدهقانان شاد / یاد باد  ان دلنشین آهنگ رود /  یاد باد آن مهربانی های باد /  یاد / یاد/ یاد آن روزگاران  / یاد باد ....." ف. مشیری " 

پایان / ثریا ایرانمنش 21/02/2022 میلادی  برابر با 2580 شاهنشاهی ! 
 

شنبه، بهمن ۳۰، ۱۴۰۰

کاخی بلند


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

بر آرم از نظم کاخی بلند ؟!  نه دیگر فایده ای ندارد حمله ها آغاز شده با کمک خود مردان دیگر کسی بر بالای صفحه  کاغذ خود نمینویسد " بنام خداوندگار  جان وخرد " چون دیگر کاغذی در میان نیست وخرد را که کسی نمیشناسد .

با سرعت برق آن  چند قاشق پوست ذرت را که نامش صبحانه بود با یک آب قهوه ای فرو دادم تا کلام از دستم خارج نشود ....که شد !

برای مردان بزرگ وفرهیخته دل میسوزانم وبرای زنان بزرگی که جانشان بیهوده از میان رفت وامروز به " هیچ " تبدیل شده اند  درعوض فاحشه های نو خاسته وتازه سبز شده درصحرای برهوت ومردان طناز وخود فروش که وطن آنها تنها یک سکه درون جیبشان هست  دنیای کاغذی مارا درمیان دستهای کثیف والوده خود میفشارند  وتا جان آن وطن را نگیرند آرام نخواهند نشست .

به چهره فرسوده پسرم ودخترانم مینگرم ازفرط کار وخستگی جشمانشا ن روی هم افتاده  ناگهان پیر شدند وهنوز یک سوراخ موش هم برای زندگی ندارند  اما خود فروشان سر بازار بردگی چند خانه رویهم طلمبار کرده اند  وچه بسا خیال بردن آنهارا به آن دنیا دارند دیو حرص وشهوت چنان آنهارا درمیان گرفته که کور شده اند . رو مسخره گی ولودگی پیشه کن / 

نام فرانک وتهمنیه وایراندخت را بر زنان روسپی میگذارند ونام های جعلی ادیان دیگری را تقدیم دختران ما کرده اند /

امروز دلم برای  مردان  پا به سن گذاشته که هنوز کتاب دعایشان همان " شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی " میباشد  که برروی آن چرت میزنند / میسوزد دستشان به هیچ جایی بند نیست دهانشان را دوخته اند  جلوه گری هایشان در همان محدوه خانه خودشان میباشد درعوض رقاصان / دلقکان وسور چرانان همه در کنار  سفره ها به همان تکه استخوانی که به آنها اهدا شده ازاین شاخه به آن شاخه میپرند ودر پروازند وخوش دارند که زندگی بیش از دو روز نیست باید دم را غنیمت شمرد اما تاریخ ابدی است ومیماند .

نظم بلند فردوسی فراموش میشود واشعار بند تنبانی که به رختخواب وهوسهای زیر لحاف ختم میشود همهرا شیفته کرده است  اشعار چرندی که نه قافیه دارد نه مصرع آن معلوم است وگاهی مانند نثری که میان آنرا پاک کرده باشند امروز خریداران  بیشتری دارد . عربهای آنسوی مرز بی ریا پول به پای این جانوران میریزند وآنها دهانشان را وکامشان را شیرین میکنند وزندگی دیگران را تلخ میسازند .

دنیا درمیان دست های نامریی مشتی مافیای قدرت  جای گرفته وبر صندلی های حکومتی  تعدادی زن پیر ومرد  از کار افتاده ویاسه شده که از قوم خودشان میباشند حکم میرانند  دموکراسی یعنی همین معنای دیگری ندارد !

سر زمین من گم شد مانند همان سر زمین افسانه ای که به قعر اقیانوسها رفت تمدنی عجیب وبزرگ ناگهان یکشبه ازر وی نقشه جغرافیا وکره زمین محو شد .

یک یک تمدنها ازبین خواهند رفت وفسیلهای آنهارا درون شیشه های ضد کلوله درموزهایشان به نمایش میگذارند  وگردن راست کرده دست درجیب جلیقه خود میکنند که بلِی انها لیاقت نگاهداری سر زمین شانرا نداشتند وآنرا از دست دادند ما آنرا برایشان نگاه میداریم مانند هما ن دو الماس بزرگ کوه نور ودریای نور که بر ئتارک تاج آن پیرزن میدرخشد .

هر ملتی لیاقت همان حکومتی را دارد که شایسه اش میباشد دیگر پوزش وعذر خواهی وایتکه ما فریب خوردیم خیلی دیر است سفره انقلاب پهن شد وشغالان گرسنه وسگهای هار بر سر آن نشستند خوردند وبردند وملتی نجیب از پشت پرده ها ی نامریی اشک انهارا تماشا کردند ومیدیدند  که چگو.نه گرگها حتی یکدیگر را نیز ا زهم پاره میکنند وخون اورا میمکند . عده ای عاشق سبیل کلفت رهبر خرس سفید بودند وعده ای نوکر مآب دراخیتار لژ ها نشستند وعده ای کارشان جاسوسی بود کبوتران نامه بر وما راحت درخانه خود نشسته بودیم زیر یک کولر ابی ومجله زنانه را ورق میزدیم تا ببینم که شهبانو امروز چه لباسی پوشیده است ؟! وموهایش را چگونه آرایش داده  وسپس سفره قمار پهن میشد سقز ها درون دهانها ترق وترق به صدا درمیامد اعصابت کشیده میشد راه فرار هم نداشتنی دربها مانند امروز همه بسته بودند همه هم آهنی .

.سالار سخن  درفکر یک قصیده بلندی بود تا دروصف آن شیطان بسراید !

فرار هم بجایی نرسید حال مانند یک پروانه معلق درمیان زمین واسمان  نه شاهینی داریم ونه میتوانیم به زمین برگردیم وچه درد ناک است  معلق بودن میان زمین واسمان .ث

پایان / ثریا ایرانمنش 19/02/2022 میلادی  برابر با 2580 شاهنشاهی .



جمعه، بهمن ۲۹، ۱۴۰۰

رباط


ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
اندیشه های آتشین من !
در خلوت  آن صبح ابر آلوده / خواب مرا اویختند  از دار بیداری /
من در فروغ لاجوردین  سحرگاهان / بر طاق رنگین  . عنکبوتی ساده دیدم ......" زنده نام نادر نادر پور"

خاموشم وبه خاموشی دیگران مینگرم  دیگر هیچگاه به طلوع صبح نمی اندیشم  وبرای یک خوشه انگور  دریک صبح روشن  آرزویی دردل نمی پرورانم  همه اینها  فشرده یک اندیشه میباشند .
امروز من خاموشم  وتنها گوش میدهم به هر اراجیفی وهر سخنی  سخن راست  دیگر وجود ندارد مگر درلباس دلقک  درانتظار یک سرود شاد هستم   گمان نکنم دیگر اندیشه ام بیدار شود  دریک هستی خاموشی فرو رفته ام  بی هیچ کلمه ای  تنها دلم زمزمه میکند  وخاطرات را نشخوار میکند  .اوف ! چه همه تلخ وناگوار بودند  آنهارا باید بر زمین ریخت ولگد مال کرد .

تنها یک چیز را فراموش نمیکنم ! آن آخرین نگاهی را که " او " قبل از مرگش درفیلم گنجانید  آن نگاه را تنها من شناختم  واو دیگر همنیشن من نخواهد بود  دراطاق تنهاییم  درکنارم نخواهد نشست  وحال همه هستی من دریک بسته پیچیده شده  ودرخاموشی گم میشود .
 دهان  بسته   تنها درخاموشی ها با خود خاموشی  سخن میگوید  ودر سراسر هستیم غیر از خاموشی چیزی نیست  که امروز بر تاریکیها بتابد وچشمان مرا روشنی بخشد .

در افسانه ها میخوانیم که " یهوه در یک شعله آتش  در کوه طور  به موسی گفت " " من هستم  که هستم "  دران زمان  همه هستی وجود یهوه یک دهان بود . وزمانی که الله گفت " کن"  وجهان کن فیکون شد  .
امروز فرزندان یهوه بر تمام جهان  هستی ما  پرده انداخته اند  وما گم شدیم . همه تبدیل به رباط شدیم .

سراسر هستی من خاموشی بود  وامروز باخود تکرار میکنم که تو یک رباط هستی نه یک انسان  هیچگاه قدرت نگذاشت تو دهان بازکنی همهرا دراندیشه هایت پنهان ساختی تا روزی آنهارا روی یک صفحه بیجان خالی کنی .
 امروز غرق د تاریکی هستم  هیچ چراغی  راهنمای من نیست  وآنکه قدرت ندارد همواره میماند  وناگفته میخواند  همه حقایق درخاموشی اند .

آنجا که هیچ قدرتی نیست   ناگفتنی ها  وآنچه باید گفت  پنهانند  وهمچنان ناگفته میمانند  حقایق بی قدرت همیشه درخاموشی بسر میبرند .
............
تو بهاررا دوست میداری  / من پاییز را  /زندگی تو بهار است / زندگی من پاییز / گونه سرخ تو/ سرخ گل بهاران است / چشمان خسته من  / آفتاب بی رنگ پاییز است /

اگرمن گامی دیگر بردارم  / گامی به پیش  در آستان یخبندان زمستانم  /اگر تو گامی  به پیش می آمدی  ومن گامی  واپس میگذاشتم / با یکدیگر  بهم میرسیدم  / دریک تابستان گرم ومطبوع .......(شاعر مجار  شاندرو پتوفی ترجمه محمود تفضلی )؟
ظاهرا  باطری رو به پاین است وپایان  این دلنوشته .
ثریا ایرانمنش 18/02/2022 میلادی  برابر با بیست ونهم بهمن ماه 2580 شاهنشاهی !اسپانیا 

سه‌شنبه، بهمن ۲۶، ۱۴۰۰

روشنک

ثریا ایرانمش  .  لب پر چین ،‌اسپانیا
 نباید تر ا به این اسم   مینامیدم  تو امروز خانم دکتری شدی جراح بزرگی. ودر. قاره ای دیگر زندگی میکنی. امروز نمیدانم چرا ناگهان چهره مهربان وهمیشه خندان تو در نظرم آمد ودر میان همه دردهایم بیاد تو وپدرت افتادم. مادرم تنها پدر ترا قبول داشت واو گه مهربانانه. از دیاری دیکر سفر میکرد تا از مادر من عیادت کند تنها درتمام دنیا  تنها اورا قبول داشت ،
 نمیدانم امروز در کدام گوشه جهانی واگر نزدیک من بودی من تا چه حد دردهایم را فراموش میکردم ویا زیر دست تو تن به عمل  جراحی میدادم .
بارها از تو پرسیدم. وسر انجام چند سال پیش در تهران برادرت با یک د سته گل به دیدارم آمد. پدرت از. انسوی  کشور بمن تلفن کرد مرا دعوت کرد تا به آنجا بروم. اما نشد. دانستم تو عروسی کرده ای با مردی،ک ه دوستش داشتی و دانستم که مادرت بد جوری عقده شهرت طلبی. وبزرگی به او دست داده  تا جایی که چند بار  عروسی ترا بهم زد .
خوشحالم که تو درست نظیر پدرت شده ای همیشه خندان خونسرد ومهربان. .
من. از انجایی 
که تو زندگی میکنی. چند خواننده دارم. به همین  امید آن چند خط. ر ا در میان درد که امانم را بریده. نوشتم شاید چشم تو به آنها بیفتند وشاید. بتوانیم روزی. یک یگر را ببینیم .
تو زیاد خودت. ر ا داخل فامیل نمیکردی همیشه دور بودی خیلی دور   .
هنوز آن چهره خندان وان صورت ظریف  وان لبخندی که گویی بر لبان تو قفل شده بود از یاد نبرده ام در میان بچه های فامیل تنها بتو احترام داشتم وبس  هر چند مادرت یک به یک را قیمه میکرد اما با او کاری نداشتم .ایکاش می‌شد یکبار دیگر تر میدیدم و دردهایم را بتو میکفتم. و……
 نه دیگر چیزی برای  گفتن ندارم. در زباله دانی تاریخ گمشده ام. و زندگیم نیز تبدیل به یک کیسه زباله شده با انبوه داروها ومن روی أن نشسته ام. تا ببینم سر انجام چه خواهد شد .
بوسه های فراوانی برای آن چهره زیبا وهمیشه خندان دا رم 
 

با بوسه های فراوان . ثریا  زن دایی .  تاریخ پانزدهم فوریه. دوهزارو بیست ودو 

جمعه، بهمن ۲۲، ۱۴۰۰

اطاق تنهایی من

ثریا ایرانمنش /" لب پرچین" اسپانیا !

در زیر آن آسمان آ بی دور  دراطاق نیلی رنگ  در شهر یادگارها   آ ن روز که معلم گفت کوتاهترین راه بین دو نقطه یک خط است  وبین دو نقطه را پل زد  من حواسم  در جاهای دور دستی  راه می پیمود   وپل زدم میان دو نقطه که روزی به ان سوی جهان حرکت خواهم کرد  وفاصله هارا  ازبین خواهم برد .

امروز دانستم که کوتاه ترین راه بین دونقطه یک خط صاف  نیست دست اندازهای زیادی  دارد  مانند یک نسیم  بین دو  پنجره  امروز دانستم که تجربه تلخی را تکرار کردم .

در اطاق تنهایی من غیر از دیوار ها وتختخوابی  وراه خوفناکی که درپیش دارم  چیز دیگری  دیده نمیشود  فاصله ها زیادند  ومن چون آتشی  دردل شب  میسوزم ودر روی خط  های شکسته جا بجا میشوم .

 در  اطاق تنهایی  من تحفه ای نیست   هیچ چیز نیست حتی یادگا رها و دیگر میل به گریز ندارم ومیل به فرار  مانند یک درخت پیر وکهنه  بدون ریشه درهیاهوی باد بخود میلرزم  دیگر حریق خاطره ها درمن شعله نمیکشند   ودیگر به شبهای  از دست رفته نمی اندیشم  درب اندیشه  را بسته ام  دیگر به  ان جنون وان فتنه فکر نمیکنم  آن جنونی که ناگهان درون همه را گرفت با تاثیر  مواد مخدر وقدرت های کاذب  ومن میدیدم که این جنون به مرزدیوانگی ونیستی ختم خواهد شد .

در اطاق تنهایی من  هیچ  شعله ای   نیست  ومرزهای گریز من بسته است  آشیانه خوب من جای دشمن شده  وهرم داغ اهریمن آنجا را شعله ور ساخته است  من در زیر خاکستر خاطره ها مدفونم   فریاد من   تا بیرون شب نیز نمیرود تنها درانتظار ان شبی هستم که باید  از یک حریق  آتش  چون دود پر بگشایم وبسوی آسمان ها بروم شاید درآنجا ستاره خودرا یافتم  /

آن رود بزرگ زادگاه من خشک شده  ودهکده زادگا ه من در زیر اسمان نقره فام وستارگان درخشان به تلی ازخاک مبدل شده است .

دیگر هیچگاه نخواهم توانست دست نوازشی بر درختان سپیدار یکشم  ودر هوای خشک بی باران  در انتظار نمی  آب باشم .

در اطاق تنهایی من عنکبو ت ها خانه کرده اند  ومن با دوقطره اب خنک خودرا آرمش میبخشم  وآنگاه خودرا درمیان سبزه زاری   در آغوش اب زلال رودخانه میبینم  درکنار پونه های وحشی ! . راستی پونه چه بویی دارد ؟ 

هر کو ئکند فهمی زین کلک  خیال انگیز /نقشش به حرام گر صورتگر چین باشد 

جام می وخون دل هریک به کسی دادند / دردایره قسمت اوضاع چنین باشد 

پایان 

ثریا ایرانمنش  11/02/2022 میلادی ! بهمن 2580 شاهنشاهی ایران زمین /
 

پنجشنبه، بهمن ۲۱، ۱۴۰۰

تتقتتق دمبکی رو باش


ثریا ایرانمنش  … لب پرچین …. اسپانیا

 أهنگی از سوسن خواننده مردمی بود تتق تق دمبکی رو باش ….. ویلونه زنه عینکی رو باش 

نه ، هیچ دردی نداشتیم ‌اصولا درد را نمیشناختیم منظور دردها و زخمهای امروزی میباشند  هرکسی. زندگی  داشت اما آنکه دستش به چند رطب تازه رسیده بود میخواست درخت را از. ریشه بکند. حسادت‌ها زیاد بودند. دروغگویی بیداد میکرد که نامش را تعارف میگذاشتند اما مانند امروز نبود که خواهر بخون خواهر تشنه باشد برای چند سکه ویا اینهمه جهالت وبی شعوری وسر انجام بدبختی ها ی بیشمار 

اری ….آن ویلون زن عینکی. تنها هدفش شاد کردن ما بود  .

امروز خدا را شکر که سوسن  نیست  تابیشتر بر حال  این مردم بگرید. ، از کجا میدانستیم دردهای بیشماری  در انتظارمان هست و‌درمان  نیست فریاد رسی نیست  

تنها انهاییکه قدرت مال وقدرت حال  داشتند  در زیر زمین‌ها متروک آهسته. آهسته  آتشی را بر میافروختند  که دامن همه را گرفت. آنها خودشان  فرار کردند یک اطاق چوبی را تبدیل به خانه کر دند

مهم نیست بیچاره چند خط شعر یا دو مضحکه ویا خود فروشی

چه کسی گمان میبرد که امروز شهبانو مریم خانم  قادر مطلق است وحرم سرای  بغل خوابش به  حرم شاه افسانه ای طعنه میزند .

راهزنان  وحشتی بزرگ در دل‌ها  افروخته اند  وگدایان میدانند که دیگر درختی نیست  تنها گورهای دسته جمعی است  با یک نشان حقیر ،

سرنوشت ما چنین است ایران  بانویی زیبا اما تنها  که هر از گاهی مورد تجاوز های سخت قرار می‌گیرد  بیصدا اشک میریزد  وژنده پ‌وشان آشفته حال بر او آویخته اند  .

چه کسی فکر میکر راه  زندگی ما این خواهد بود  راهی که با   دشواری  و‌خطرهای بیشمار پیمودیم  برای روزهای روشن  و دیگر روز روشنی  وجود ندارد وخورشید برای ابد از آن سر زمین  رخت بر کشیده تنها شب تا ریک است موشها عقربها ‌زالوها درون آن  میل‌ولند و امروز دیگر کاری ندارند مشتی خود فروخته به جان زبان مادری ما افتاده‌اند مرده شور آن چند سکه را ببرند که شما خودتان را وهویت خودرا به گرومی،گذارید …پایا ن  

ثریا ایرانمنش دهم فوریه دوهزارو بیست ودو میلادی ،

سه‌شنبه، بهمن ۱۹، ۱۴۰۰

سر بریده

ثریا ایرانمنش  ، لب پرچین  ،،،،،،،اسپانیا

خاموشم . دیگر سرودی در من نمیجوشد  . ودیگر هیچگاه خوشه  انگوری. را از شاخ هایش نخواهم چید .

کودک که بودم مادر میکفت تنهابیر‌ون مرو. ترا به بیابا نها میکشند وسرترا میبرند مانند گوسفند  من ترسان ولرزان منتظر بودم که دایه برای خرید برود ومن زیر چادر او پنهان شوم. چشمانی فروزان داشتم که هر رهگذری را بیخود میساخت  اما من آنقدر کوچکبودم که حتی در بغل دایه گم میشدم .

امروز در این شهر اروپایی تیز دختری را باسر بریده یافتند مدتها بود که گم شده بود . سر خم سلامت  مهم نیست یک دختر چندان ارزشی ندارد  اول ریاست بزرگ به آشت جهانی  مژده داد که در هوای آزاد. دیگر دهانتان را نخواهیم بست . تعداد زیادی از پرستاران دچار بیماری روانی وخستگی جسمی وروحی  شده اند انهم مهم  نیست مهم آن است که سازنانهای بهداشت جهانی وسایرین  به زیرخط قرمز نروند وخط سبزشان همچنان در بازار جهانی ادامه دار باشد ،

پنجهزار سر باز بیچاره رابه لهستان فرستادند  تا در آنجا تغذیه شوند اعراب دیگر مشکلی ندارند که حمایت شوند  امریکا هم گرسنهاست   خیلی گرسنه سرباز خانه ها بی غذا هستند به ناچار  بعنوان نیروی کمکی آنها را به سر تا سر اروپا میفرستند  وخوب. ……

اندیشه ها را باید پنهان ساخت  تنها گوش داد زبان سرخ سرت را بباد می‌دهد  خوشبختانه همه هوسها در خانه دل من  مردند   وهمه هستیم دهانش را به روی جهان بسته است  تنها در خاموشی  به خاموشی های دیگر مینگرم   سراسر هستیم خاموشی بود دیگران بجای من سخن میراندند ویا از قول من

دیگر نه به بزرگی می اندیشم ونه به خقارت  بزرگ آن کسی است  که بزرگی را أفرید   کار ما بر عکس است بزرگان را تا زنده هستند بی تفاوت مینگریم زمانی که جهان هستی را ترک گفتند برایش مرثیه ها میخوانیم اورا بزرگ می‌کنیم آنقدر که در جامه خودش نیز جای نخواهد گرفت ،. ‌آنگاه بر گورش بوسه میزنیم . .

ما زنده بگوران  قرن تنها چشم به تابلوی  روشن دوخته ایم که بما دستور بدهد  زندگیمان تبدیل به بک گور  شده است ‌شهرت طلبان ‌ شب کوران به دنبال یک بزرگی کاذب هستند  درحالیکه از درک بزرگی عاجزند  .

امروز ما یک تخمه خاموش در دل زمین هستیم ودیگر یارای رشد کردن را نداریم   در خاموشی خاک  میپوسیم وبادی از دور دست‌ها بر ما میوزد ومارا به چشم دیگران میبرد تا کور سازد ،

دیگر کلی تازه  نیست که در کلدان روی میز بگذارم وساعتها چشم به آن بدوزم   اما مرتب یک سر بریده درون یک کیسه  در دست یک دیوانه دور سرم میچرخد. دستی به گلوی خود میبرم .

نه   راحت باش تو سالهاست که مرده ای وخودت بیخبری ،.. پایان 

ثریا ایرانمنش  هشتم فوریه دوهزارو بیست ودو میلادی ،….

دوشنبه، بهمن ۱۸، ۱۴۰۰

ستم کش


 ثریا ایرانمنش  …. لب پرچین …. اسپانیا 

چو یکی ساغر  دردی ز خم یار بر ارم /دوجهان را وهمان را  همه از کار  بر ارم 

درود دوست نادیده وعزیز . با سپاس 

کمتر نامه ای به دستم می‌رسد وکمتر انهارا باز می‌کنم. من برای دل خود مینویسم نه برای کس وکسانی که آنها را  خوش أیدیا نیاید .

دردهای اجتماعی بالاتر آن هستند که من ناچیز به آنها بپردازم.  زیاد در این راه  پر خطر  طی طریق میکنند قبل از همه بوق  آن تلویزیون‌های لندنی با آب وتاب. همه چیز را بشکلی که خودشان میل دارند به نمایش میگذارند وسپس اخباری که زرد  قرمزوسیاه هر ساعت بر سر ما فرود میاید 

دوست نادیده. دردهای جسمی وروحی من  زیادتر آن هستند که بتوانم به مسائلی که شما ودیگران میل داری بپردازم بعد همه  این صفحات برای خودشان قوانینی. دارند که باید در همان خط راه رفت .

این حقیر ناچیز چهار ساله بود م که بند نافم  را با. زادگاهم  قطع کردندومن در پایتخت هم غریب بودم وغریب ماندم  ونزدیک به پنجاه سال یعنی نزدیک به نیم قرن است که غربت دوم را  طی می‌کنم دیگر نه رمقی در جان است ونه پایی برای گریز .همین چند خط را بعنوان جواب مهربانانه  خود از من بپذیرید. 

مهربان پایدار و عمرتان جاودان باد 

با احترام . ثریا 

هفتم فوریه  دوهزارو بیست ودو 

شنبه، بهمن ۱۶، ۱۴۰۰

موسیقی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 1

از هر چه بگذری سخن  دوست خوشتر است وانجا که سخن باز میماند  آنگاه موسیقی آغاز میشود !

سالهاست که از این گفته دور مانده ایم وسالهاست  سرما با اراجیف  وبوی گند مردمان تازه از غار درآمده گرم است  همانطور که قبلا هم نوشتم هر آخر هفته  ساعت هشت صبح  کنسرتی پخش میشودر روزهای شنبه ویک شنبه هر قدر هم غم وغصه وبیماری  در وجودم انباشته شده دراین روزها واین ساعت ازدلم بیرون میشود  باید  سپاس بیکران خودرا نثار ملکه صوفیا  بکنم که او نیز عاشق موسیقی است واین سالن را نیز با نام او ساخته اند وهرازگاهی یک کنسرتی در انجا برپا میشود وما پس از مدتها  تکرار آنرا میبینیم شانس بودن دران سالنرا نداریم وخود ایشان هم در لژ باتفاق دوستان واطرافیان  می نشینند در تاریکی که دوربین عکاسان فضول بصورت ایشان زوم نشود . عمرشان طولانی .

بهر روی امروز یک کنسترتو ویلون از دوارک بود  بود در "ر" بما د  ژول "  وبانوی  نقش اول ویلون را داشت یعنی سلو بود واقعا باید بگویم پاگا نینی  دوباره دراین زن زنده شده بود  آنچنان جادویی درمیان آرشه و  دستهای او روان بود چند بار مجبور شد به روی صحنه بیاید وچئد قطعه سلو اجرا کند و

من با چه حسرتی به آن دستهای که بطور دیوانه واری  آرشه را روی سیمها میکشیدند مینگریستم و سپس از خود پرسیدم بقول خیام این آمدن ورفتن بهر چه بود ؟  اصلا چرا آمدم ؟ چه کسی مرا فرا خواند ؟ وچه غلطی دراین جهان کردم غیراز آنکه چهار بدبخت دیگر را بوجود آوردم وآنهه چند بدبخت دیگر را نیز به  دنبال خود میکشند .

این امدن بهر چه بود  چه هنری را فرا گفتم ؟ کجا ا گفتم " همیشه اسیر دست کسانی بودم که باید سر سفره  آنها غذا میخوردم ه کاری را که میل داشتم شروع کنم نامش دیوانگی ویا فاحشگی بود ! دو مرد بیچاره بدبخت وامانده وحقیر  نصیب من شدند ومانند قهر مانان پوشالی  خفته پارس میکردند .

دلم برای خود م سوخت شاید این اولین  بار است که برای خودم دلسوزی میکنم همیشه خودرا بزرگ میپنداشتم  بلی شعورم بالاست هوشم فراوان وخودم زرنگ وسر نترس اما همه اینها بیهوده بود در سر زمینی میزیستم که یک مرد  دهانی حق داشت همه حق وحقوق وزندگی مرا ازمن بگیرد ومن توانایی آنرا نداشتم که درمقابل آن بایستم چرا که قانون اینگونه  حکم کرده  بودزن محکوم  به بردگی است وکنیز مرد ! من چقدر قدرت داشتم که شدم ارباب مرد وهمه اوراسرزنش میکردند که زن ذلیل ......... همه صاحب جاه مقام وقدرت بودند اما زنشان عروسکهایی بودند که دررختخوابشان میرقصیدند ودر آشپزخانه مسابقه شیرینی پزی وحلوا پزی  را میگذاشتند اما من به دبنال خودم بودم او ذره ای برایم اهمیت نداشت چرا که قدرت نداشت .

حال امروز تاسف  برگذشته بیهوده است همین که میتوانم دراین کنج خلوت با این موسیقی دلشاد شوم غمهایم را برای ساعتی از یاد ببرم خودش  یک زندگی است باید درلحظه ها زیست وآنهارا قاپید .چرا که گفته اند : 

سخن مگو  وچو میگویی  از زهد وتوبه مگوی / حدیث توبه مجنون بود توبه آمیز ! " شمس تبریز "

بهر روی اینهم از انشای امروز ما  تا روزی واوقاتی دیگر .ث

پایان ثریا ایرانمنش /05022022 میلادی برابر با 16بهمن 2580 شاهنشاهی  .

 

جمعه، بهمن ۱۵، ۱۴۰۰

من وفارسی

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

یک شب از تخت فرو میکشم ترا ای  / ابلیس  . ای کشنده  پنهانی خدا / گر درگمان خلق  تو. ابلیس نیستی /  میدانم ای خدای پلیدان که تو کیستی /......" نادر نادر پور "

اخیرا هشتکی در میان ایرانیان  براه افتاده زیر عنوان "منوفارسی " یعنی من وفارسی ! بیشتر از این هدف این است که زبان مادری را درمیان اقوام گوناگون گم کنند  زبانی باقی نماند یک زبان مشترک که تو بتوانی با همسرای خود که مثلا ترک است صحبت بداری . این زبان فارسی هم که در حال حاضر درایران است  آن زبان پاک وعاری از خللی وعاریتی نیست  زبانی است مخصوص لمپن ها وجاهل های اهل  فاحشه خانه ها وکوره پز خانه ها  نه زبان پاک وعاری  از هر ریزه ای  پاک وتمیز بمانند اشعار ملک الشعرا ی بهار ویا نوشته های دکتر حمیدی شیرازی واشعار او . هر چه هست مخلوطی از انگلیس فارسی ترکی  وغیره میباشد . 

روز گذشته یک بانوی چند صد کیلویی مشغول آشپزی یود آنهم درشمال  وزیر نام جناب همسرش که اورا اقا خطاب میکرد اما  میگفت " 

میل دارم برایتان یک اسنک  نایس درست کنم ! عده ای بر او ایراد گرفته بو..دند که چرا مثلا میان وعده غذایی را بکار نبرده ولغت بیگانه اسنک را جایگزین ساخته اما ایشان گفتند چون من قبلا درفلان اداره مشغول کار بودم وروسایم همه فرانسه وانگیسی حرف میز دند این کلمات در ذهن من نشسته بنظرم دریک سفارتخانه کار تمیزی را انجام میداد چون آن هیکل وهیبت به درد هیچ کاری غیر از هما ن اشپزی وتمیزی نمیخورد . بهر رو.ی شادمان شدیم که درکنج دهات شمال هم  انگلیسی زبان زیاد است  !!!!

دراین سر زمین  تنها یک زبان مشترک وقوی کار میکند ایالتها با زبان خودشان  حرف میزنند اما در یک محفل عمومی باید بازبان اصلی  سخن برانند مهم نیست چند صد نفر ازکجا آمده اند  آنقدر تعصب روی زبانشان دارند که چهل  سال است که دارند  انگلیسی یاد میگرند اما هنوز به " یس" میگویند " جس" !

خوب این مهم است که سرزمینی بتواند هم گویش ها وهم زبان اصلی خودرا نگاه دارد  ....در واقع ما چه جیزمان به آدم رفته که حال درمیان قدرت بزرگ شرکتهای صادراتی ووارداتی  با روبه سپاه  وقدرت مافیایی آن بتوانیم از زبان شیرین فارسی سخن بگوییم وفریاد بر داریم که " پدرم روضه رضوان به دو  گندمی بفروخت " ومن ناخلف میتوانم آنرا به یک جوبفروشم همچنان که سر زمینی را به مفت فروختیم وبا پولهایش دور جهان  عشرت میکنیم حال میکنیم قمارخانه هارا  درشت تر میکنیم  کار دیگری از دست ما ساخته نیست  مگر کسی حوصله دارد درخارج یک مدرسه با زبان فارسی باز کند بدون اجازه آن قدرت جاودیی باید کتب مذهبی دران کنجانیده شود همچنانکه من روزی وروزگاری  آن چنان شیفته زبان مادری بودم وبرای انکه فرزندانم  بتوانند فارسی را فرا بگیرند  کلاسی را باز کردم با چند شاگرد آنهم مجانی ناگهان از ان سوی ابها گروهی ریختند که شما نباید کتب سابق را وسرود ای ایران را وپرچم ایرانرا  نمایش دهید باید بروید سفارت وکتب درسی واجازه کلاس را بگیرید البته عده ای باکمک سفارت این کاررا پیشه گرفتند اما درپشت آن به آن کار دیگر مشغول بو.ده وچه بسا هنوز هم باشند . کار ما نگرفت اما درخانه به بچه ها زبانرا یاد دادم امروز اگر گاهی لغتی را فراموش میکم آنها بمن یاد آوری میکنند به هرروی زبان ما زبانی فاخر است هر چند مخلوط وناقص باشد اما در میان این زبان مردان  بزرگی زاده شدند  شاهنامه بزرگ /رستم را سهراب را سیاوش را وایراندخت را توران دخت را واز همه بزرگتر وارجمند تر پروین اعتصامی را داریم  نه شاملو ونه سایر توده ای های خود فروخته آنها متعلق بما نیستند آنها نوکر اشپزخانه شوری هستند همچناکه رهبرشان نوکر آن ارباب و خرس سفید است .......

از دود مان  پاک خدایان پیش  یک تن هنوز  در میان ما  زنده است  یک تن که در پی ازار کسی نبود ونیست  باید اورا یافت . ث

پایان / ثریا ایرانمنش /04/02/2022میلادی !.


پنجشنبه، بهمن ۱۴، ۱۴۰۰

شب !


 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا !

ای شب . چه بسر داری ؟   برگو چه خبر داری ؟  از عاشق بیمار / از مردم بیدار / ای شب چه غم افزایی / غم بر سر غم هایی / عزم سفرت کو ؟ مرغ سحرت کو؟ ..........

گوییا ما همه در شب زندگی میکنیم  .امید روشنایی نیز از روح ودل ما رخت بربسته  تنها خورشید بیرنگ وبی فروغی  که گاهی خودی نمایش میدهد ومیرود زندگی بکام جهانخواران است وبس !

تمام تاریخ این زمان ظلم است وجنایت  وما دریک ظلمت   چه کسی روزی خواهد نوشت از این تاریخ وحشتناک وسیاه ؟  وآیا کسی خواهد توانست این نقل صادقانه وبی ریا بنویسد ؟ قلم ها درمیان دستهای بریده وخورده شده ند جهانی از ابرهای سیاه حتی بر تاریکترین زوایای زندگی ما  حاکم است و هر  جا میل دارد راهرا باز میکند ودرهر کجا که لازم باشد  راه را میبند د ویا  مارا مات درروی صفحه باقی میگذارد . 

وچه کسی باور خواهد کرد که ما درزمان  صلح وارامش  در روشنایی های پیشرفته هنوز درتاریکی بسر میبریم ؟  چه کسی میتواند   باور کند بدبختی ها هیچگاه  پایان نخواهند پذیرفت  زندگی وعمر وهستی ما درمیان دستهای الوده بخون است  وچه کسی میتواند بیاندیشد که ایا اینهمه اندیشه وفکر خیالی بیش نیست ؟ ....

 طاعون  ثروت اندوزی وبالا رفتن در میان ما  هر روز بیشتر رشد میکند وسهم خودرا ازخون یک یک ما میطلبد  وزمانی فرا میرسد که تو مرگ را فریاد میزنی وتا با آغوش باز بسویش بروی  آرزوهایت گم شده ه ویا بر باد رفته اند .

ما چه پیروز شویم وپا  شکست بخوریم دیگر " آن " ما نیستیم  وهنوز جلوه هایی از فرزندان آدمکشان دوران جنگها در گوشه وکنار بچشم میخورد که با قساوت میکشند ووسپس در یک بیدادگاه بی آنکه مجرم شناخته شوند آرادانه روی خون بقیه راه میروند .

 و.توای رهزن .....میتوانی آدمکشان مزدورت را بسوی ما بفرستی  اما ما از روی نعش آنها عبور خواهیم کرد وآنهارا برایت پس میفرستیم از اینجا تا جهنم که ترا بدرقه کنند .ث

پایان / ثریا ایراتمنش / 03/02/2022/ میلادی !


چهارشنبه، بهمن ۱۳، ۱۴۰۰

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد / عشق پیدا  شد وآتش بر همه عالم زد !

پیام حضرت والارا شنیدیم پس از چهل واندی سال  باز فرمودند من نه پادشاه میشوم ونه رهبر یک مشاور هستم ! " نگفتم" ؟ چهل ودوسال ملتی را منتر خود کردن و ارزوها را به دل نشاندن  وخوب لابد دلایل خودرا دارند  بما مربوط نمیشود  ما خرما خوردیم از بم بیرون شدیم حال درکنار یک دریای بزرگ بی آنکه از مواهب طبیعی آن بهره مند باشیم درکنج عزلت خود بسر میبریم وباید  طبق دستور  وقانون عمل کنیم والا  به جایی میرویم  که عرب نی انداخت درهمان صحرای کویر اولین نی را انداخت .

هنوز یادی  از لرزش آن درختان خرما ومرکبات  وجنبش آن درمن هست  وهنوز گرد وغبار خیابانها لحظه به لحظه بر روی شانه هایم مینشیند  وهنوز راهی در دوردستها ست که مرا میخواند  وزمانی که از کنار این معبر عبور میکنم  در تنهایی وغربت  وبیقراری سر ماندن  درخانه را  دردلم زنده میکند  همان  خانه ای که درآن بزرگ شدم  نه آن خانه ای که ترک کردم .

امروز بیاد آن لوستر های کریستال قیمتی افتادم  ودراین فکر بودم  حالا درکدام محل وبه کدام سقف آویزان است  حتما بیشتر آنهارا حاچی برد همان شریک دزد ورفیق قافله وبیاد  اطا قهای پهناور آن افتادم چرا همه درب ها وپنجره ها آهنی بودند ؟ وبه رنگ خاکستری رنگ شده بودند درب حیات نیز اهنی بود با میله ها ی بلند  درست زندانرا برایم تداعی میکرد با کوشش تمام رنگ دیوارهارا عوض کردم با پرده های خوش نقش ومبلمان ساده وگل وگلکاری آن رنگ نکبت را تا حدودی  از بین بردم .

 آن که همسر من بود در فکرش چه میگذشت که بجای چوب ازآهن استفاده کرده بود تنها درب ورودی میان راهرو وآشپزخانه چوبی وکشویی  بود با شیشه های رنگین  که حالم را بهم میزد خوب او اهل رقم بود ومن اهل کلام ا ین دو باهم هیچ رابطه ای ندارند .

مهم نیست حال امروز  چراغ سقف من از چند میله آهنی سیاه  ساخته شده با چند کلاهک مسخره  درکنارم نیزچند چراغ رومیزی با حباب های ارزان قیمت  اما کوزه های گران قیمت  نشسته اند .

گویا از روز ازل  من دریک حلقه بنام اسارت  روی یک خشت افتادم  وهنوز خودرا د رسکوی زندانی میبنیم نه در بهشت  اما گاهی که دستهای یخ کرده ام را به زیر آب داغ میبرم  با خود میاندیشم که  اگراین هم نبود چه میشد ؟ 

همه رویا ها زود ازمن دور میشوند وجای پایی  نیز بجای نمیگذارند  نه شادم نه غمگین زمانی در من شوری بر میخیزد  وشوق جنبش وبلند میشوم تا کاری را انجام دهم اما.......درد امانم را میبرد وسر جایم خشک میشوم . باز به رویا فرو میروم  خیلی میل دارم  گذشته میانی را ازیاد ببرم وتنها با کودکیم خوش باشم اما .گمان نکنم  او همه جا ست وبمن میخندد  سرانجام برنده شد مانند همان قمارهای شبانه همیشه من بازنده بودم واوبرنده ..

دراین زمان باید راه اندیشه ام را   بگیرم وراهرو را ادامه دهم تا اندیشه ام عبور نکند ومن انرا بکار اندازم بعضی از گفتنی هارا درون دفتر چه ها نوشته ام گفتنی هایی که نباید گفته شود باید همچنان بمانند .

امروز دیگر خدایی هم نیست  بی نام ونشان است تا به او بیاویزم  وهمه چیز درهمان آغاز گم میشود  وهمه آغاز ها  تاریکند  میل ندارم درتاریکیها گم شوم  کسانی خدایشان یک ابر سیاه است درآسمان که نه اورا میبینند ونه صدایی از او بگوش میرسد .

دوران سختی است ستم هموطنانم را میبینم اما میدانم که  هیچ یک  افکارشان با رفتارشان با کردارشان یکسان نیست  وهیچگاه نمیتوان روی آنها حسابی باز کرد  قانون خودرا دارند هرکسی  صاحب قانون خود است وبا بقیه کاری ندارد .

د ن زمانی  که من میزیستم هنوز کمی انسانیت / مهربانی / عطوفت واصالت  دیده میشد اما امروز همه چیز بر باد رفت وناگهان دو ابر قدرت تازه به دوران رسیده یک ایینه را که عکس شیر روی آن نقاشی شده بود  جلوی الاغی  گذاشته اند  ودر زیر آن مینویسند که اینیا همان الاغهایی هستند که درآینه خودرا شیر میپندارند  .عجب توهین بزرگی  به ملت ما شد وصدا از کسی درنیامد هیج اعتراضی هم نشد  هیچ فریادی همه خندیدند  اما من گریستم به سرنوشت همان الاغ .

پایان / ثریا ایرانمنش /02/02/2022 / میلادی !!! (2)

 

سه‌شنبه، بهمن ۱۲، ۱۴۰۰

توده ها وگروها

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
در گذشته شاعران  طرفدار توده ها  می سرودند که " به یک دست گاو آهنرا  نگاه میدارد و با دست دیگر شمشیر را !" .
من هر چه فکر کردم دیدم دراین  دوران نوین ونظم جهانی دیگر از گاو آهن خبری نیست وشمشیری هم درکار نیست  آنرا درمیان دستهای شیری گذاشتند که روزی ما هم از آن بیزار بودیم !
حال با تو هستم " لپ تاپ عزیزم" آن یکی که خطش راست و سر راست  است مرتب مرا تهدید میکند وسرانجام نوشته هایم را   بباد میدهد  تو یکی هم کلی ادا واطوار داری باید اول بروم خط خودمرا بیابم سپس آنرا به طرف راست بچرخانم  وکلی ادای احترام بجای اورم تا بتوانم چند خطی را به هوا بفرستم .
شب گذشته در تختخو.ابم دلم برایت تنگ شده بود کسی هم نبود ترا برایم بیاورد اما امروز خودم بلند شدم . بلی باید بلند شد دیگر کسی نیست وکسی در این خانه متروک را نخوهد کوبید دستی بر شکم بزرگ وبر آمده مجسمه بودا کشیدم تا نیرو گرفتم " امروز دیگر کسی درجایی نیست تا به فریاد ما برسد " فریاد های ما درهمان چهار گوشه اطاق محو میشوند چه از درد بنالی وچه از بیدادگری .

سرم را با گفتار یک مرد جوان  بیست وچند ساله که مانند یک معلم پیر چند هزار ساله اشعار بزرگان مارا برایمان  معنا میکرد گرم میکردم او خیلی جوان ست  که پای به این دریای وسیع نهاده بطور قطع و یقین کسی در پشت سرا و قرار دارد معلمی دارد مانند شاگردی  ممتاز امتحانشرا پس میدهد بهر روی باز جای شکرش باقی است که هنوز کسانی هستند تا تاریخ دیرین مارا  بیان کنند و برنامه ای دیدیم از جشن سده دشهر خودمان  آخ چقئردلم برای شما تنگ شده همشهریان عزیزم  چقئر شما نجیب ومهربان باقی مانده اید  .
ومن ؟ هرروز صبح  چون همان  برگ زبان گنجشک  ترو خشک را باهم مخلوط میکنم  تا  نیش افتاب بدمد  وبیاد آن آفتاب داغ سر زمینم وان نیش های زنبور میافتم بیاد پروانه ای که  در پیله  شیشه ای ابریشمی خود  بیدار میشود کرمی بوده حا ل پروانه شده اما عده ای ای همچنان کرم باقی مانده اند وهمچنان درون پیله خود به خواب رفته اند  ناگهان درد نهفته همه وجودم  را فرا میگیرد  وهر ظهر  مانند یک گل زرد  پرپر شده  برگهای  خورا پهن میکنم بسوی  آفتابی  که درآن سوی خانه من بر  خانه همسایه تابیده است .
  آنرا میبینم   میچشم احساس   همان کرم  پیر درون ن پیله را دارم  درپیله ای ازخیال  از ابریشم خیال وسپس از هوش میروم  ناگهان شعفی دردلم ورم میکند چیزی دردرونم میشکفد . برخیز هنوز عرابه  نرسیده  برخیز . ومن بر میخیزم .

عکسی از نوه ام که در سفر بود برایم پست  کرده بود باور نداشتم  ایا این جوان رعنا با این کت وشلوار شیک همان  پسر بچه دیروزی است که من دربغل داشتم حال درقامت یک مرد جوان همانند هما ن جیمز باند ساختگی  اما زیباتر پر ابهت تر ومغرورتر .
پسرم برایم نوشت  اینهمه را ازتو به ارث برده همه را !!!!
واین کدامین است ؟  کدام یک از آنهارا به ارث برده ؟  بسکه دراین شبهای تاریک  بی امید درسایه های منحوس ومشکوک  آنرا به صبخ رساندم  بس روزهارا  ازاین خیال به آن خیال پرتاب کردم  تا باز به شام رسیدم وشام  این شام چه همه تاریک وطولانی است .

بسکه با جان ودلم آمیختی / کس ندانست که این توهستی یامنم !

گر خون دلی  بیهده  خوردم  . خوردم / چندان که شب وروز شمردم  . مردم /  آری همه باخت بود  سر تا سر عمر /  دستی که به گیسوی تو بردم / بردم / "هوشنگ ابتهاج " 
پایان 
ثریا ایرانمنش / اول فوریه 2022 میلادی !