دوشنبه، بهمن ۱۱، ۱۴۰۰

یک روز خوب

 

ثریا. ایرانمنش. ، لب پرچین 

 یک صفحه تمام نوشتم خوششان نیامد آنرا پاک کردند !!!!!!!!!

دوباره شروع می‌کنم  بلی من یک روز خوب دارم.  پسرم با اهل خانواده همه در بستر افتاده اند. پسر بزرگ ک‌وید گرفته البته پس از تزریق واکسن. وگرفتن دیپلم آن. ، دختر کوچکم همین  امروز اتو مبیلش. خراب شد انرا به گاراژ سپر.د  ودختر بزرگ روز گذشته برای چند دقیقه که اتومبیلش را جلوی نانوایی. پارک کرده بود تا بمن سر بزند یکصدو هفتاد یورو جریمه شد تنها چهار دقیقه 

ناهار !  نمیدانم. یخچال ؟ خالی  حال نگاهی به هموطنان عزیزم میکنم که  در زادگاهم جشن سده را گرفته اند ومن یک شمع روشن کردم ،

 در همین حال تمام شب بین اطاق خواب وحمام در گردش بودم. وامروز میخواهم مربای  پرتغال درست کنم  در همین حال واح‌وال پرده آشپزخانه با تمام قدرتش به روی سرم افتاد ،

هیچی ، سرم را بالامردم وگفتم. اهای جناب ، بس نیست ؟! مطابق معمول جوابی نشنیدم ، 

 در این فکر بودم که آن. کماندوی  سالمند در مانده چقدر بد آورد مچ اورا گرفتند ‌شد صدر خبرها این مهم‌ترین خبر  ومهمتر  از جنگ بین   کشورهاست .

دراین فکر بودم که مردان سیاسی امروز  آن سر زمین . یا پسر سکینه خانم . ویاخانم کوچک وان ملای پیزوری داماد کربلایی فاطمه که در کار کاهقالی باقی  شوهر خاله ام قالی بافی میکرد خوب بشر قابل ترقی ای است بعضی ها هم مانند  من ترقی بر زمین  افتادند وبا چه زوری وپرویی باز بر میخیزند  ،

نه انشای ما. به همین جا ها ختم  می‌شود تا دوباره انرا پاکسازی نکنند ، 

 پایان ، دوشنبه ۳۱/۰۱/۲۰۲۲ میلادی ، 

یکشنبه، بهمن ۱۰، ۱۴۰۰

کویدو۱۹

 ثریا ایرانمنش ، از دفتر لب پرچین ، اسپانیا 

یک سئوال دارم وبس وصفحه  را میبندیم .

آیا این بیماری در ساعات بخصوص وتنها به اشخاصی خاص هجوم میبرد مثلا در سالن اپرا همه نوازندگان با پوزه بند نشسته آند رهبر بدون پوزه  بند وخوانندگان دست دربغل یکدیگر نفس بهنوش  همان لاتراویاتا را میخوانند  .

موسیقی انهارامصون کرده ویا اکثر تماشاگران در لژهای مخصوص  بدون پوزه بند کنار یکدیگر 

پسر من واکسن  زد وکویید گرفت ، بقیه واکسن سوم را زدند همه در تختخوابهایشان  خوابیده اند از کوچک وبزرگ   تنها یک نفر. سر این بیماری را بزای من روشن کند  انهاییکه امروز در تختخوابند سومی راهم زدند  قانون کار به بردگان می‌گوید  باید  دستورات را اجرا کنید ،

من واکسن نزده ام  واز همه مواهب طبیعی  جهان محروم. تنهای تنها محکوم به زندآن انفرادی  ،

آیا کسی  هست جوابی بمن بدهد یا مانند همه. سئوالات من  مانند همیشه بیجوابند ،


 یکشنبه  ۳۰دسامبر ۲٫۲۲ میلادی 

 روز وروزگارتان خوش

شنبه، بهمن ۰۹، ۱۴۰۰

باد زمستانی


 ثریا ایرانمنش. / لب پرچین /. اسپانیا .

أن روزها رفتند. آن روزهای خوش وافتابی. آن روزهای زیبای برفی  در زیر اشعه زرین آفتاب  آن روزها بر قله کوههای سرزمینم چگونه پای مینهادم بی هیچ ترسی ویا خوفی  ویا  کشته شدن به دوست یک دیوانه  ویا پرتاب شدن ،

سالهاست که یک تپه نیمه ویران را  ک‌وه مینامم  واز اینکه در جلوی من قد علم کرده  ا.از او سپاسگذارم ،

امروز دیگر نه با زمین الفتی دارم ونه با آسمان ومیل ندارم نام ترا بر زبان بیاورم چرا که ترا ونام ترا درون لوح سینه ام پنهان کرده ام 

گاهی قلم را در دست میگیرم که بنویسم  ، قلم در میان انگشتانم  میلرزد واز جلو رفتن خوداری می‌کند  خود نمیدانم چه بنویسم واز کجا  .

آن روزهای روشن وافتابی  از ما دور شدند  پرده ای سیاه  بر جهان ما  سایه انداخت  مردان نیمه  وزنان یایسه وپیر وفرتوت  رهبری مارا در جهان به دست گرفتند  وجوانانما ن زیر ساطور تبدیل به گوشت  قیمه شدند 

  ومابیخبر  آنچه در اطرافمان میگذرد  در آرزوهای کوچک خود پنهان بودیم از آن روزهای آفتابی بی غم وبی‌خبری از اینکه در جامعه تازه رشد کرده ما گلها میشکفتند   وارز‌وها چقدر حقیر وکوچک بودند درون مدارس و دانشگاهها بجای علم حساب و  علم معرفت  معادله های سیاسی حل می‌شد  وگروه گروه جداکانه برای خود دسته بندی میشدند ورهبری  انتخاب می‌کردند  واگر  مجبور بودمد خودر ا ومال ‌هستی خود را در اختیار این رهبر  شرور وپست  میگذاشتند کوری انهارا فرا گرفته بود  و بد جوری  انهارا خالی می‌کرد ، تهی می‌کرد واز خودشان وخان‌واده وسر زمین وخاکشان دور میساخت ،

گفته هایشان به نوعی دیگر  بر زبان جاری میشدند کلمات زیبای فارسی  وشعر وفن بیان جای خود را به تند خویی وهتاکی ونفرت از قانون  وروش زندگی داده بود جاده خطرناکی جلوی پای جوانان ما باز شد .

حا ل چگونه بنویسم اگر چرخ فلک باشد  حریرم ،،، ستاره سر بسر  باشد دبیرم   چگونه از هوایی بنویسم که دیگر برای تنفس کردن نیز  خطرناک است  هواهست وسیاهی وهمه حروف ما خوراک ماهی

ودیگر امیدی ویا أرزویی  نیست هوسی نیست  دیروز خوب گذشت شب سیاهی بر ما سایه آند اخته وفردای نا پیدا  همه پیکر مارا میلرزاند……..که،،،

فردا چه خواهد شد ! 

نه دیگر عشق افسون،ر و دولت شب وبیداری وخماری ‌مستی در زیر آسمان تهی از ستاره  به کار من نمی آید.

ثریا ایرانمنش  . 29/01/2022  میلادی 



پنجشنبه، بهمن ۰۷، ۱۴۰۰

بمان با من

 

ثریا ایرانمنش ،  لب پر چین ، اسپانیا 

فانوس زرد صبح ،  در زیر طاق مرمری أسمان شگفت /  اکلیل  نور  او چون به شاخ. برهنه  ریخت /  مرغی که خفته بود  پرید از کنار جفتخویش……… زنده نام. نادر نادر پور  .

شب  گذشته جنگ رابخواب دیدم. دنیا جنگ را طلب می‌کند  وبنابه رسم گذشته خیل جوانان برای کشته شدن. بسوی جبهه های

ناشناس در حرکت بودند  از دیدن آنهمه خون  فریاد کشیدم  واز جای برخاستم   ……. شاید طبیعت میل دارد آن اخرینقطره خونی را که در. رگهای من جریان دارد  از من باز ستاند .

ود ریک لحظه بیاد آن یادگاری  های تو افتادم که  همه را از دست دادم آن روز ها تقدیر  نبود وتقصیر بود مانند امروز  عشق یک،گناه بود. به همان شیوه که داشتن رادیو وشنیدن آواز. وساز در خانه ما حرام بود   .

میل داشتم. که یک. روز بتوانم أرزوهایم را با تو درمیان بگذارم  اما همه تهی بودند. ، من مانند یک تماشاچی زندگی را از پشت دیوار شیشه ای. تماشا میکردم میلی. نگذاشتم به میان میدان بروم  ومانند دیگران. رقصی را اجرا کنم که خوشایندشان باشد ، 

 امروز دیگر هیچ آزرویی در دل ندارم تنها نگاهم به خار چینان میدان که خارها را میچینند و میبلعند وبزرگان   نصیبشان چیز های دیگری است ایکاش کمی از این خارها را درون دهان گشاد آنها میچپاندیم. شاید. برای ابد خفه شوند  وما بتوانیم با چند برگ گل در کنار یک. جاده صاف. به آواز دل گوش فرادهیم ،

صدها هزار ستاره خاموش شدند  دیگر هیچ ستاره ای در صبح تا ریک زمان نمی درخشد  روز ها بر میخیزدد ومیگذرند  بی هیچ هدفی وشبها  کار میکنند با هدفی  ویرانگر …….وما چقدر از اسارت خود شر مساریم .

امشب به پارسایی خود دل نهاده ام  ….. ای أفتاب وسوسه  در من غروب کن  ……آن رودخانه تهی مانده از آبم ،……. ای شب تاریک  تو در من رسوب کن ……ثریا ایرانمنش / 27/01/2022 میلادی 

چهارشنبه، بهمن ۰۶، ۱۴۰۰

وقت آن است

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

وقت آن است که بنشینی وگیسو بگشایی /  تا با تو بگویم غم شبهای جدایی  ؟ بزم تو مرا میطلبد آمده ام ای جان / من عودم واز سوختم نیست رهایی ......." ه. الف. سایه  " 

 آن وز ها  ریا نبود هر چه بود  همان بود   در رویا غیر ار خدا چیزی نبود هرکسی چیزی بر میداشت بجایش میگذاشت در بیماری ومستی وهشیاری  تنها من تو بود .

 امروز هر کسی از کسی چیزی میدزدد همه ا زهم دورند  زمانی نزدیک میشوند که  میل  دارند ترا از هم بدرند ویا پاره کنند .

 آن روزها نام خدا حرمتی داشت وعزتی  امروز ااو نیز در پناه آنهمه شیادی و زباله گم شده است /

امروز همه به  یکدیگر  ستم روا میدارند واین ستم را به دیگری نیز هدیه میدهند  وسازمانها درمیان قانون های نا نوشته  خود ار هم میدزدند وبه دیگران ستم میکنند . 

سایه این قدرئتها و سازمانها  زمانی کم رنگ میشود که مردم برخیزند  واز مالکیت خود حمایت کنند مردم همه  بیمار وعده ای بیعار شده اند .

 وآناییکه قدرت ومالکیت را میپرستند تمام شب مشغول کارند وروزهارا میخوابند  آنها درتاریکی بسر میبرند روزها پنهانند که مبادا با مردمی هشیار روبرو شوند .

گاهی رویا میافرینند  ومردم را به خماری میکشانند  مردم تخمیر میشوند واز خود بیخود  وناگهان احساس پرواز  به انها دست میدهد هرچه را که دارند درطبق اخلاص گذاشته تقدیم همان شب پرستان میکنند  .

وانکه همیشه ببدار بود  همان " خدا" بود  ویا به خود ای  نه بیشتر  .

امروز خدایان بیشمارند ودر  فکر مالکیت جهان وهیچگاه با مردم عادی روبرو نمیشوند  ودر میان مردم عادی  مشتری چندانی  ندارند  حرکت آنها بی صدا وآهسته  وسر انجام به نابودی  انکه زخم خورده میانجامد 

دیگر اجازه نمیدهند که " من" وتو  " ما بشویم آنها باصد ها هزا رنور افکن های نامریی تا اعماق مغز ترا میخوانند ترا ازهم میشکافند ترا ازخودت نیز دور میکنند  وهمیشه همه جا روشن است  وتابلوها برایت آرد را خمیر میکنند  و...دیگر کسی به آن سروش بزرگ اسمانی گوشی فرا نمیدهد صداها واصوات همه خاموش شده اند .خرد  گم ونام نئگ هویدا  شده  دیگر کسی احسای من  و ما نمیکند  همه درتنهایی خود شادند  ویا شادی میافرینند با عکس   خود درایننه غبار گرفته زمان گذشته  .

حال گذشته هارا نشخوار میکنند ودوباره آنرا بالا آورده سپس  مجددا آنرا میخورند واین کارا هر روزی آنهاست .

و....دیگر رد پایی در دل ها باقی نمی ماند  وبردن نام عشق یک اسم  دیرین وکهنه است /

برسان با ده ..که غم روی نمود ای ساقی /  این شبیخون بلا باز چه بود ؟ ای ساقی /  حالیا نقش دل ماست که درآینه جام / تا چه رنگ آورد  چرخ کبود  ای ساقی / پایان /ث

ثریا ایرانمنش  26/01/2022 میلادی !
 

جمعه، بهمن ۰۱، ۱۴۰۰

آن روزها


 ثریا ایرانمنش ،. لب پرچین ،.  اسپانیا 

امروز من در یک غروب سرد زمستان ایستاده ام در کجای جهان  ، مهم نیست   

گاهی خورشید چهره درخشان  تر ا  عیان میسازد .در بیشتر شامگاهان  بیاد قصه های شبانه  تو هستم ، که با آنها بخواب میرفتم 

هنوز آن چشمان درخشان که گاهی ستیز  امیز وزمانی مهربان بودند به آهسته گی در برابرم  نمایان می‌شوند 

هنوز آن خنده زیبای ترا وان خشمی که از درونت نعره میکشید ،

بیاد. دارم 

 این سایه ها بهمراه تو   هرشب همسفر خواب‌های شبانه  منند 

که یکروز  با من همسفربودی  وتا غروب زندگیم آمدی .

هنوز در انتظارم  که باز سایه ترا  روی چهره ام ببینم 

همان سایه ای که فروغ شبانه من بود .

امروز  آن رویای روشن  آن صبح درخشان  همه آینده مرا 

چون شبی تاریک  سیاه کرد

هنوز سایه ترا. که نقش زمین وأسمان است 

در تاریکی ها میبینم 

همان سایه ای که در پی من آمد ومن  از او‌گریختم 

امروز خورشید درجهان  ما مرده است 

وما در تاریکی دهشت انگیزی  بسر میبریم 

اما با یاد چهره تو و آن چشمانی  که یک روز تابستانی. را بیاد من میاورد

دلشادم 

واز گرما آن  خورشید نیم مرده 

در زیر سایه قامت تو گرم میشوم ….. 

————————————

اگر همه سر چشمه های  اشک عالم را بمن ببخشند 

ویا ابری  به پهنای  زمین در من فرود آید 

اگر آن اشک سیل أسا  ره پنهانی  دل را  به سوی دیده بگشاید 

(لهیب درد خاموش مرا تسکین نخواهمد داد ،،،،،،( زنده نام نادر نادر. پور 

 پایا ن بیست ویک ژانویه  دوهزارو بیست ودو . ثریا  ایرانمنش  . 

چهارشنبه، دی ۲۹، ۱۴۰۰

عرفان مولانا

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

خیلی زحمت کشیدم نا دوباره خط زیبای فارسی را یافتم  حال باید خیلی با دقت عمل کنم وکاری نکنم  که  گردی بر سر روی دیگران بنشیند  همه از خو دم بنویسم با بقیه جهان کاری نداشته باشم .

مثلا بنویسم هوا کمی سرد است  ومن ساعتهاست که بخاری را زده ام تا حمام کنم  وغیره ! کتابی را از لابلای کتابهایم بیرون کشیدم سالهاست این کتاب دردست من است زیر نام " عرفان مولانا "  آقا دروغ چرا  ما با قبر کاری نداریم اما این عشق برای من مجهول است جرئت پرسش هم از کسی نداریم مولانا شخصیتی  است بسیار  بزرگ همانند خورید اما ......عشق یک مرد عیالوار سیو هشت ساله به یک مرد شصت وهار سالله   که همه تعمرش را درض وشعر  وسفر گذرانده  ببخشید یک کمی هضم ان برای من مشگل است  من خود همیشه عاشقم ما یچگاه محا لاست عاشق همجنس خو دم  شوم ممکن است حتی یک دیوانه  دزنجیری درون تیمارستان  ویا زک زندنی محک.م به حبس ابدرا دوست داشته باشم اما محال است عاشق زنی شوم !!! 

دیون کبیر  وا خانده م ذما مه ا با شمس تبریز  شع ختم میشود نه با مولانا ی بلخی !!! مثوث کبیر ورا درردست درم وصد کتاب ماهمیشه یک جا در میمانم ومکث میکنم  نه ! جرئت نداررم بنویسم که این چه عشقی بود که هنگامیکه پسرران مولانا آن پیر مرد را دورن چاه اناختن او سینه چاک کرد وگمانبرد که عشوق به سفر رفته  فریاد زد " 

بروسید ای حریففن بکشید یار مارا ......از کجا شهرر به شهرر رفند اثری ز آن گم شده یافت نشد .

جال آیا درمیان شما تلمیانکه وارداین دفترچهالکتریکی کوچکمنئشده وهمه چیز را زیرورو کرده مانند یک انبار بهم ریخته انرا تحویل من  داده وزبان مادریم را نیز به یغما برده اید آیا کسی هست که معنای ین عشق را برای من نادان تفسیر کند  یا عشق هم ئتغیر دین وامیان  داده وشکلش عوض شده ومن دراین زندان انفرادی  از هم ه چیز وهمه جا ببخبرم ومینشینم فیلم  شلی تمپل را تماشا میکنم ومیبنیم تین دختر تپل وخوشگل پچگونه توسط مرداتن  دست مالی میشود ؟ خوب فیلمه دیگه  بقول آن تیمسار سپهبد  بادی ! منکه معلوماتی ندارم تا مثلا اسرار را کشف کنم و سیرو سفر و معراجررا درک کنم > بیسوادی کار بدی ااست خیلی بد .

این خطوط ررا نوشتم هنوز دایه دارد میچرخد نگران باز  خد فارسی در برود . خیلی  زحمت کشیدم میل ندارم این زبان شیرین واین خط از یادا برود ویا زمانی که من زنده ام پند سالی دست روی دلتان بگذارید قول میدهم اسرار را فاش نکنم  قبول میدهم اسرارر دررون دفتر چه هامی هست انهارا هم بعدا خواهند سوزاند  اتشی از استخوان ر فروزان  / بسوزن / بسوزان . پ

در حرم سلطان


ثریا ایرانمنش  ، لب پرچین . اسپانیا ،

علم بودش. چون نبوده است  دین / او ندید از أدم الا نقش طنین 

گر چه دانی دقت علم  ای امین  / زا نت نگشاید در دیده هایت عیب این ،،،،،،مثنوی معنوی  دفتر اول چاپ نیکلسون  

هر از گاهی  به سخنان باقی مانده  بزرگان پیش که گاه گاهی از  صفحه ای بیرون میزند گوش فرا میدهم هر چند برایم تکراری باشند  ، ما در دو هفته پیش دو بزرگ  مرد  ادب ایران را از دست دادیم تا زمانی که آنها زنده بودند همه  از نام ونشانشان بیخبر بودیم حال پس از رفتن آنها در صد بزرگداشت بر آمده اند وهر صفحه ای که  میگشایی  عکسی ونامی از آن دو عزیز از دست. رفته را  وکارهای پنهان شده آنها نوشته ها. گفتار ها اندیشه  تازه را  به نمایش میگذارند. که  ما چون در کنج عزلت وتنهایی وبه دور از هیاهو. هستیم تنها خطی را بعنوان یادگار میخوانیم. واگر شانس یاری کند مسافری از راه برسد  کتاب دردست داشته باشد بسرعت انر. از او میگیریم ومانند یک تشنه در صحراهای داغ بیابان‌ها که امروز بمدد تکنولوژی ودل هایباد آورده. دیگر حتی سنگ ریزه ای در آن بیابان‌ها دیده نمی‌شود وبا خریدن  آبهای زیر زمین. ما از دست رفتگان برج هایشان  به آسمان نوک میزند مانند صحرا نشینان و تشنگان سر زمین  خودمان. به آن کتاب حمله می‌کنیم ،

امروز پای صحبت شخصیتی نشستم که چندان با کارهایش غریبه نبودم اما در نیان گفته هایش مجبور شدم. انرا قطع کنم. چرا که. شلغم را با یک سیب بهشتی مقایسه می‌کرد میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است طنز وطنازی برازنده هر کسی نیست وهر اراجیفی را نمیتوان بر آن نام طنز نهاد واورا عبید  زمانه خواند  بعلاوه شخصیت ذاتی ‌فرهنگی. آن از دست رفته با  آنکه الان جلوی منقل. نشسته  وبه همه اطرافیانش  فحاشی می‌کند فرقدارد. همه چیز را تباید در درون نوشته نا. گفتارهادید  شخصیت انسانی را تیز نبایذد از نظر دور داشت. ماهمیشه به  کفته های طنز امیز میخندیم  هر گه حنیفتر و زشت تر باشد ما او را بیشتر  در درون خویش جای میدهیم ما ملتی از خود رها شده خودرا گم کردهوتنها  در صدد جمع آوری مال وشهرتروشهوت  همه را با یک  تیر میزنیم وانکه  درکنج عزلت. با حقوق باز نشستگی. وکم خوری وکمخوابی سر بر دفتر نقش زمانه کذاشتند وبرایمان نوشتند وگفتند وسرودند. همه را درون یک کاسه میرزیزیم وشربتی تلخ وناگوار از آن درست کرده آن را مینوشیم وبخیال خود.  در کی   آن شخصیت گذاشته ویا نصیحتی به آن بیخبران کرده ایم ، خیر جناب شما نمیتوانید سر که ترش را با انگبین شیرین. یکی بدانید. سرکه ممکن است سفرای شما را بر طرف سازد اما انکبین آن یکی تا قرنها کام  شما را شیرین میسازد واز یاد شما نخواهد رفت ،

منهم میتوانستیم دراین ،پشت بنشینم وچرند گویی ‌فحاشی را  ‌پیشه  سازم نوکر دولت فخیمه باشم در عین حال با. متجاوزین سر زمینم. بازی گرگم به نو اکنم و سری  هم بهان دهکده در  فرانسه بزنم  ‌مزد قلم زنی خودرا بگیرم زیر تام های  دیگری. ‌ناشناس. ،

جناب شاهین  پر آیا شما  اینها را میدانید  یا بیخبرید  ویا خود یکی آزانها هستید که مانند سلفتان دست درون گند کاسه دارید .

متاسفم که سخنان واندیشه پر بار ونصایح  گران بار شما را تیمه کاره قطع کردم ،

  / امروز دیدم خط فارسی از روی لپ تا بهای من گم شده وتنهادو خط ویا دو زبان انگلیسی یا اسپانیایی  حال تا فرای دیگر شما را به خدای خودتان میسپارم  واین  نوشتار هم چند بار تصمیم گرفت که محو شود مانند نوشتارهای گذشته. .،با سپاس 

ثریا ایرانمنش . 19/01/2022 میلادی 

سه‌شنبه، دی ۲۸، ۱۴۰۰

ماه کامل !


 ثریا ایرانمنش  . اسپانیا ، لب پرچین .

این شبها ما ه کامل در آسمان صاف پرستاره میدرخشد اما آسمان ما ابری. و نیمه ابری وکمی تاریک است ،

این ماه کامل نامش ماه گرگ است ودر  اردیبهشت یا عقرب نشسته. طبیعی است آنکه من شناختم نیز همین خصوصیت را داشت اما در ماه ننشسته بود روی زمین صاف میغلطید   هم عقرب بود وهم  گرگی گرسنه  بود گرسنه ای که ناگهان بر سر یک سفره پر برکت نشست خوب خورد  دستش را نیز زیر دهانش میکرفت که مبادا دانه ای برنج از. نوک دست او رها شده ودیگری بخورد. اما واما برای جاهای دیگرش خوب  پرداخت می‌کرد از محرم ونامحرم وش‌وهردار  و باکره   و……….. وزن برادر. ودست آخر  همراه یک خواننده لشی  معروف ،

دیگر نمیشد با آن گرگ گرسنه زیست و پیمانرا نگاه داشت ، 

هرچه. امروز درباره این ماه خواندم در وجود او  دیده  می‌شد آن روزها خیلی  نا دان  بودم هنوز کودکانه میاندیشیم وخیلی زود هم فریب میخوردم  ، 

 چه دستی  از کجا مرا از افتادن به درون چاه نجات بخشید ومرا  بیدار کرد ومرا به سر منزل  مقصود  رساند   به همان دست ایمان دارم ،

امروز در أسمان  تاریک ما تنها ابرهای سیاه  دیده می‌شوند  وهر بار بشکلی  نقش میبنند واز ماه تمام خبری نیست. تا عکس اور در میان امواج خروشان دریا ببینم ‌آرزوهایم را که در درونم دفن شده اند  بر زبان بیاورم . واهسته در گوش ماه بخوانم که ،،،،،،تنهایی  خیلی در د ناک  است  بی همدمی واز خانواده دور بودن و دستوری زیستن و دستوری خوابیدن. و 

نه خبری‌از ماه تمام نیست  خورشید هم کم کم خواهد مرد  وجهان در یک تاریکی مطلق فرو خواهد. رفت ……. و… أیا آن دست نامریی هنوز  در پشت سر من است.  تا با  ایزد بانو های  خودرا برای محافظت ما خانواده کوچک  از   جایی که نمیدانم  کجاست خواهد فرستاد ،گمان نکنم زندگی بی اندازه زشت وکریه است  وتمایل به ادامه آن نیز کمتر دردلی نشسته  همه میل به پرواز دارند ….. به کجا ؟ .ث!

پایان 

هیحدهم  ژانویه دوهزارو بیست ودو 

دوشنبه، دی ۲۷، ۱۴۰۰

یکی بود هنوز هم هست !

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

دل من روزی اینه ای بود  .  لبریز از نقش تو /  دیگر آن آیینه که از نقش تو بود . شکست .

همه را دیدی و نام من از یادت رفت  همه را خواندی  وتصویر من از  روح تو پا ک شد  ققنوس وار درآتش دل سوختم  واز آتش قهر تو  مشتی خاکستر برجای ماند که انهارا روی موهایم  ریختم  تا دل ترا شاد سازم .

تمام روز برای سگمان گریستم درحال مرگ است  قلبش آب آورده  پیر شده کر شده دندانهایش ریخته  اما با زخودرا میکشد تا مهربانی خودرا بما نشان دهد تا سپاس خود را .

تمام روز اشکهای گرم من روی گونه هایم میریخت / اشک گرمی که نه نشان شادی بلکه نشان غم درونم بود . 

 امروز صبح مطابق همه روز  پای اخبار نشستم همان داستان  چهار سوار سرنوشت ! بیماری قرن / سیل/ طوفان / قحطی .گرسنگی وبیماری وبدبختی مردم جهان  چهار سوار سرنوشت را که ما خودمان آنهارا فرا خواندیم  تا بیشتر  داشته باشیم وبتوانم  به کرات دیگر سفر کنیم وانجا را نیز الوده سازیم کلیسا بسازیم  مسجد بسازیم کنسیا بسازیم واهالی آتجارا نیز بترسانیم وسوارشان شویم برده بسازیم  حال برده آهنی یا گوشتی فرقی برایمان ندارد  باید سوار بود پیاده  زیر دست وپاها له میشوی .

اژدهای زرد به رنگ سرخ درآمده است خونی  زیر پوستش رفته وحال میل جهانخواری را دارد  بمبها دردرون اقیانوسها منفجر میشوند وناگهان سیلی  بی خبر همه اهالی یک سر زمین را بکام خود میکشد  نه ! آنها دهان های زیادی بودند سهم مارا میخورند باید بروند درون سیلاب وغرق شوند .

فلان سیاره به خورشید نزدیک شده وجلوی نور افتاب درخشان راگرفته است وکم کم  تاریکی بر جهان سایه می اندازد مهم نیست تن ارباب الکتریسته سلامت حتی میتواند خون مارا بمکد .

 در سویی دیگر نا گهان بیست وهفت کوه آتش فشان با هم طغیان میکنند . واقعا !!!! عجب اتفاقی گویا هفت خواهران آنهارا باهم به حرکت در آورده اند .

اخبار را عروسکهیا نازک وقلمی با سینه های عریان  با عشوه وناز آنچه را که روی شیشه برایشان نوشته اند  طوطی وار میخوانند هنوز کابوس ان سرنگ لعنتی روی زندگی ما سنگینی میکند وهنوز هر روز صد ها تن مواد بهداشتی !!! مربوط به این بیماری لعنتی وسیاسی واقتصادی  وارد بندرگاهها میشوند  هر روز  ارقام  دستوری مرگ وبستری و نزدیک به مرگ انتشار میابد  !!!د رعوض همه کسب وکارها از کارا افتاده  وشهر ها رنگ مرگ بخود گرفته اند  تن ما سلامت ! بوی شیطان وشیطان پرستان  جهانرا در برگرفته دیگر اثری ا زگل رز دیده نمیشود  اثری از نرگس  .آن گل زیر برفها . بوی  گند آن شل مغز ها ودیوانگان قدرت که  تادم مرگ میل دارند جهان را درمیان دستهای الوده خود داشته باشند / همه جارا الوده ساخته است .

آه ! اینه ! ازتو  پرسیدم چه شد آن نقش من ؟  وتو گفتی بر دیوار  افتاده است .

از تو پرسیدم جه شد آن نقش من وتو گفتی درون اب افناده است .  سرم را ازشرم بر زمین انداختم  چرا که دیگر نه سایه .ونه نقشی  ندارم تا بر زمین افتد . ث

پایان 

ثریا ایرانمنش / 17/01/2022 میلادی .

 

شنبه، دی ۲۵، ۱۴۰۰

چه همه غم انگیز .


 ثریا ایرانمنش  ، لب پر چین ، اسپانیا 

مطابق هر هفته روزهای شنبه ویک شنبه راس ساعت هشت صبح. ارکستر سنفونی  برایمان یک ساعت یک برنامه میگذارد وپس از آنکه از زیر خروارها سرنگ وبیمارستلنها و گفتگو ها وفرمایشات مربوط به آن هیولای وحشتناک. فارغ میشویم دل به این یک خوش کرده ایم ،

ای بابا ، همهرا درون یک قاب شیشه ای جا داده اند. با پوزه بندبعضیهاروی پوزه بند خود نام بتهوون را نوشته اند همه هم  اریا های غم انگیز.  که اکثرا از ألمان بر میخیزد به همراه کر. وخواننده هم پس از اجرای برنامه اش کاغذی را لوله کرده از روی سن محو می‌شود 

خوب این تنها دلخوشی ما در زندان. خانگی است. باز هم باید شکر گذار بود. دربعضی از کشورهای گل وبلبل ‌شعر  وترانه ترانه این کارها  گناه است  در اینجا هم. تقریبا بیشتر  موسیقی ها به درد کلیسا ها میخورد .

سالهاست که ما تنها بین اپرای لاتراوی‌تا غلط میزنیم سفر هم برایمان امکان ندارد  

أن روزها. که به لندن میرفتم گردش من در کامنت گاردن بود ودر میان. مغازه های صفحه فروشی. سی دی ها وسپس  دیوی دی ها و  حال مرتب باید انهارا تکرار کنم. .

آن فیلم مسخره ای که انگلیس ها در باره موزرات. درست کردند و کاملا اورا به لجن مالیدند باز برای شنیدن موزیک آن قابل تحمل است ،

 مدتها گشتم تا مردان روستا را یافتم. با یک  کیفیت  مزخرفی گویی تنها همه برنامه در یک. استودیو. ضبط شده بود  موسیقی متن آن بی نظیر است. آزاپراهای  بزرگ‌اواگنر اینجا اثری نیست شاید در پایتخت باشد ما در یک دهکده زندگی می‌کنیم که تنها. آوازهای فولک‌ریک فلامنکو ورقص است پبس …..

نه فیلم تازه ای. نه سخنی . نه گفتاری.  همه در آزمایشگاهها. نشسته ایم وبه رژه سرنگ ها وواکسن ها  ساخته شده شرکت‌های دارویی مینگریم وتنها. سئوالی  که از هم هم داریم تو کدام. را تزریق کردی  ؟؟؟؟ 

دیگرخبری نیست.  دیگر نمیتوان پرسید این بوی خوب تو متعلق به کدام عطر است. گویا عطرهای ما رفتند ‌نشستند در کنجینه  بزرگان . وبودجه  ما کفاف نمیدهد عطر یکصد تومانی را هزار یورو بخریم !!!!

لباسها هم تقسیم شدند بازار دست دوم فروشی رواج یافته.  اگر خیلی دلت میخواهد شیک جلوه کنی میتوانی به یکی از این فروشگاههای دست دوم فروشی بروی و یک دست کت ودامن  یا یک پالتو ویا شال گردن متعلق  به فلان بانوی خود فروش را بخری ،

در غیر اینصورت با همان البسه ای که از جنس آلیاژ مصنوعی درست شده‌اند. زندگی کن خوشبختانه من همیشه درخانه هستم وتنها به گرمکن احتیاج دارم که از مغازه ورزشی می‌توان آنها را تهیه کرد ،

زندگی بس نا جوانمردانه !!!غمگین  ‌سرد است و خیلی غمگین  .  غمگین تر از زمان جنگ دوم .  به امید روزهایی بهتر که دیگر ما  .نیستیم تا برایتان ترانه بخوانیم ،ث 

پایان  ثریا 

پانزدهم ژانویه دوهزارو بیست ودوم میلادی 

جمعه، دی ۲۴، ۱۴۰۰

تذرو


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا

من تذروی خوش سرودم از دیار نغمه خوانی / رشته بند گردن من این سرود جاودانی 

بال من بگشا واز بندم رها کن / پایم ا ز این  رشته  های بسته واکن .............پرکشم تا بیکرانها پرکشم 

پرکشم تا بگذرم از از رنج واز درد زمانه / بال وپر شویم  سحر درچشمه پاک ترانه !

این اشعار زیبا  وپر معنی آخرین سروده شاعر پر بها وگرانمایه ما بود که اورا به خانه سالمندان تبعید کردند  واشعار اوا سوزاندند و هنگامیکه خواننده بزرگ ما آنرا خواند  نوار را توقیف کردند   وامروز از همه  صفحات آنرا پاک میکنند  وپاک کردند  غیرا زاو خواننده جهادی خودشان که آنرا در تالار رودکی  با  کمک  ارکستر بزرگ ورهبری فرهاد فخر الدینی خواتندوآروزی بزرگ بودن را از دلش بیرون کرد وحال دور دنیا راه افتاده نقالی میکند  و.آن یکی زیر خروارها خاک خفته ومن  اطمینان دارم که نوار ااین سروده هنوزدرجایی پنهان است .

بال من بگشا واز بندم رها کن / پایم از این رشته های بسته واکن .....نه کسی نفهمید  هیچکس انگشتری قاسم مهمتر بود وانگشتری آن یکی ویرانگر .

آنهاییکه د ربیرون نشسته اند وهر روز سر از یک پنجره بیرون میکنند  تنها نقش خودشانرا بازی میکنند وبا ساز آنها میرقصند چرا که باید وظیفه برسد  مثلا ساعتها وقت ترا تلف میکنند ونقدی بر کتاب سلمان رشدی  برایت غرغره میکنند ! هر چه باشد باید نوعی گفتگوها صورت بگیرد که نه سیخ بسوزد ونه کباب تنها دود آن به چشم گرسنگان برود.

زین پیش شاعران وثنا خوانان که چشمانشان در سعد ونحس  طالع وسیر ستاره  بود .

بس نکته های نغز  و سخن ها پر رمز ونگار گفتند درستایش این گنبد کبود .

اما زمین که بیشتر از هر چه در جهان شایسته  ستایش وتکریم است .

تنها ماند !........" سایه " 

امروز هر پهلوانی به خاک غلطیده اسست ودرعوض سیه چردگان وافیونی ها قهرمان شده اند . وانسانها حرمت واقعی خودرا ازدست داده است  .

بال من بگشا وازبندم رها کن ....نه هر روز این بند ها  محکمتر  ومحکمتر بر دست وپاهای  ما گره میخورند گرهی که دیگر هیچگاه تا زمان مرگ  نخواهیم توانست انرا باز کنیم  حال در هر نقشی وهر هنری ویا هر پیدایشی .

زمان ما گذشت   نسل ما یا گم شد یا سوخت ویا در خفا جان داد وما نیمه جان همچنان  با امیدی بی معنی خودرا میکشیم بر روی خاک  الوده سر زمنیها بی هیج هدفی .

ای بس که تازیانه  خونین برق وباد / پیچیده  ودر دناک   برگرده ما بزند .پایان 

 ثریا ایرانمنش 14/01/2022 میلادی 


پنجشنبه، دی ۲۳، ۱۴۰۰

دایی جانمان هم رفت

ثریا ایرانمنش. ، لب پرچین ، اسپانیا ،‌

امشب ، گرسنگان  زمین  قرص ماه را ،

از سفره  سخاوت دریا   ، ربوده اند 

اما نسیم مست  ، در لحظه  پهن کردن


این سفره فراخ

تصویر  تابناک  هزاران ستاره  را 

 چون  خرده های نا ن ،  بر ماهیان خرد و نالان   هدیه کرده است ،


خبر خیلی ک‌وتاه بود  کوتاه تر از  گزیدن یک پشه / ایرج پزشکزاد در سن نود وچهار سالگی در لوس. انجلس  از دنیا رفت. ،

همین ،نه بیشتر   دیگربیشتر لازم نبود. کتابهای او که حتی تا سن نود سالگی. در بازارهای جهان. بفروش میرفت نشان شعور بالا و مغز  زنده او بود ،

او در نزد مردمی. زیست که ناگهان همه خاموش شدند  اما به او فرصت دادند تا خود او سخن بگوید  گاهی از دور. دست‌ها صدایی بر میخاست  

ظلم فریاد میزد ،،،.   نابرابری فریاد میزد. 

زور فریاد میزد   وفریب نیز فریاد میزد  ودر همان  حال مردمی که گرد او بودند  گوششان برای شنیدن م‌قعیتها تیز می‌شد .

 او هم رفت. آیا کسی دیگر بجای مانده است تا ما. دلخوش داریم که چرا هنوز   زنده ایم واین زندگی در فشار بردگی مگر چقدر ارزش دارد ،

حال فردا سیل. پیام ها سرازیر می‌شود پیک أگهی گنده  در روزی تامه کهنه قدیمی  خود فروخته   به بازماندگان ودوستداران او تسلیت خواهند کفت، 

 چرا ما قدربزرکان خودرا. ندانستیم . این بزرگان بودند  نه آن غول قلتشن ،

   ثریا ایرانمنش  13/ 01/ 2022  میلادی 

اشعار متن از. نادر نادر پور .




چهارشنبه، دی ۲۲، ۱۴۰۰

چشم کور !


 ثریا ایرانمش. ، لب پرچین ، اسپانیا .

انکه از او گشت سر دار بلند ، جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد 

نه ! خیالن ندارم اسراری را هویدا کنم که چرا همین صفحه نا قابل را تیز از من خواهند گرفت. ومن مجبورم با. ذغال روی دیوار بنویسم که ،

من این خط نوشتم ز. لدل تنگی بیادگار. (. همین الان صفحه های زیرا با تمام احساسم نوشتم وناگهان پاک شد گم شد رفت با لپ تاب مشکل دارم با تابلت هم هر چه میل خودش باشد  مینویسد واگر میل  او بکشد صبر می‌کند تا همه نوشته ها را به یکباره از روی صفحه. پاک کند ، همین و بس. دلم برای آن احساس قبلی. سوخت که با چه هیجانی آن را به روی این صفحه آوردم ، خوب این تکه فولاد شیشه ای که احساسی ندآرد مانند اربابانش.  که سوار بر اسب‌های آهنین خودند و در آسمان‌ها جولان می‌دهند. وهیچگاه . گمان نخواهند  کرد که روزی از آن اسب بر. زمین فرود افتاده  وطعمه همان. حیوان دست ساز خویش خواهند شد و…..

ونوشتم که روزی چشمانی داشتم  که همانند خورشید میدرخشیدند وذات  وجود دیگران را به سلولهای پنهانی درونم منتقل می‌کردند   روزی  ابری تا ر یک  روی چشمانم را گرفت ومن شیطانی را در نقش یک فرشته نجات  دیدیم  وبسویش رفتم ،  در آن زمان دشمنانم  بر چشمانم  خاکستر می پاشیدند   ومن دیگر جایی را نمیدیدم تنها احساسم  فریاد بر میداشت  که حد اقل از خدا  عصا یش را  به عاریت بگیر وبا عصای او خرکت کن  وهمین کار راهم کردم عصا راهم را به راستی نشان میداد  دیکررمقی در پاهای خسته ام نمانده بود ………م  ،

کم کم  چشمانم باز شدند  اما عصا همچنان در میان  دستهایم  محکم ایستاده بود گاهی به او تکیه میدادم 

از آن زمان  که به ان عصا  تکیه کردم اندیشه ها. تبدیل به تجربه ها شدند  کنفیسیوس. فیلسوف چینی عقیده دارد که انسان.  سه راه در پیش دارد ، 

یکی راهی که از اندیشه‌ میگذرد که راه پر باری است ودیگری راهی  است  از تقلید  میگذرد آن راه راه آسان.  وسو مین راه از تجربه ها میکذرد که راهی بس سخت وپر تشیب. ‌فراز است ، .

متاسفانه من هر سه راه را پیمودم ودوباره به آندیشه هایم  برگشتم 

به هر. روی  آنچه را  که قبلا نوشتم  بادی نا مریی ناگهان  انرا با خود برد والان در ذهن ندارم. وباید طبق دستوراتی  که بمن. داده می‌شود  خط به خط بنویسم. وزیر لب زمزمه کنم 

تو از ترس خود مرگ  جان نمیدهی در حالیکه زندگی ترسناک‌تر است. و ننگین تر. .

اما عمر وزندگی   در میان دست من نیست یک دختر زیبای هشت ساله گناهی ند آشت  که در بغل مادرش در یک هوا پیما خاکستر شد او از مرگ نمیترسید  انسان‌ها  اطرافش ترستاکتر بودند 

به هر. روی پایان این نوشته نیمه کاره  تا بعد 

12/01/2022/ میلادی 

ثریا ایرانمنش 

دوشنبه، دی ۲۰، ۱۴۰۰

چرا بترسم؟


ثریا ایرانمنش ،  لب پرچین  ، اسپانیا …

در دلم بود که بی دوست نباشم هر گز ……..چکنم سعی من ودل باطل بود 

در دلم همیشه مهر ومهربانی. همچنان یک  جویبار جریان داشت. به همه اعتماد  داشتم ودست دوستی انهارا هیچگاه رد نمیکردم . نمیدانستم چرااصرار دارند بمن نزدیک شوند. اما زمانیکه. میدیدم که من همان کد خدای ده هستم که انهابه چپاولگر دهکده آمده اند فورا انهارا کنار میگذاشتم 

اامروز تنها هستم همه أدم های های منفی را از اطرافم  رانده ام روزی برای بدرقه من   ویا پیشواز من ویا بردن من به خانه هایشان سر ودست میشکستند   اما امروز همه. روی بر گرداندند ، چون دیگر زیر چتر آن مرحوم نیستم  وخودم هستم  ،

 گاهی از اوقات. برای این افراد دل میسوزانم  که تا چه حد تهی وخالی بوده وهستند وبرای داشتن چند سکه بی ارزش یا چند تکه استخوان که جلوی آنها  می اندازند خودرا تا کجا حقیر میکنند . 

  در وجود من یک استوانه محکم وجود دارد من به او تکیه داده ام  بقول یک  معلم از آسمان غیر از برف وباران وسنگ پاره چیزیی نمیبارد معحزه  در وجود خود ماست همان انرژی مثبت  و همان  قدرتی که در دور دست‌ها برایش لانه وخانه  وکاشانه هم ساخته ایم ‌پارچه های حریر ومخمل ‌شمش های طلایی را به جای او ستایش می‌کنیم. در حالیکه او در کنار مارراه می‌رود سایه اش ونورش در دل ما نشسته است. تازمانی که روح مارا زنگ وپلیدی کرفته باشد اورا  نخواهیم دید  باید سینه ای صاف ودلی پاک وخالی از هر کینه ای را داشت تا او در آنجا منزل کند  .

هر حادثه ای را که  برایم اتفاق میافتد  انر بفال نیک میگیرم ومیدانم که در پس پرده  چیز دگری بوده است .

امروز تنها برای آن انسان‌های منفی ‌تهی. دل میسوزانم . بی اندازه بدبخت وتو خال بودند  اما زیر نام همسر یا قدرت مالی خودرا گنده میپنداشتند. مانند یک ……. چاق که سر  انجام به تنور خواهد رفت  و خورده خواهد شد .

روزی بر من خرده میکرفتند که چرا به همراه دخترانم لباس میپوشم وچرا اندازه آنها هستم گویی سه خواهریم. روزی  ایراد میکرفتند که چرا خودرا از هر چه رنگ تعلق دارد آزاد کرده ام ودیگر خودرا نمیسازم وبه نمایش عموم نمیگذارم  آنها از آنچه که در وجود من بود بیخبر بودند وهستند. . قانون طبیعت تنها. دو نیرو را میشناسد ریاضی ‌فیزیک را  در گذشته،گویا ما اینها.ر ا در دبیرستان  فرا کرفته بودیم وامروز در زندگی روز مره آنها را گم کرده ام وبه دنبال ذره میرویم ذره را نیز گم کرده ایم   تنها باید ذات هستی را یافت تا   در وجود خود کاشت .  .

باد شدیدی از شب گذشته همه چیز را به هم ریخته وصدای بهم خوردن کرکره ها و  سایر  زباله های بیرون تقریبا خواب را از چشمانم گرفت  بیدار ماندم ‌بفکر فرو رفتم  وبه انسان‌های حقیری آندیشیدم که لوله کردنذچند اسکناس میان سینه شان چه نشاطی به آنها میداد  وچه فخری  میفروختند برای این خود فروشی امروز همه به زیر خاک رفته‌اند ومن روی  آنها راه می‌روم  وبه آن نیرویی که هر روز در درونم رشد می‌کند بیشتر میناندبشم تا آن انسان‌ها ی  بدبختی  که مانند باد کتک تو خالی یکی یکی در هوا گم شدند ،پایان 

ثریا ایرانمنش. . دوشنبه  دهم ژانویه دوهزارو دو میلادی

شنبه، دی ۱۸، ۱۴۰۰

امروز !

مولانا در اول مثنوی مولانا. اینطورسر‌ده ؛ بشنواز نی  چون حکایت  می‌کند  ،،،،
وز جدایی‌ها شکایت می‌کند   

 ثریا ایرانمنش ،لب پرچین ، اسپانیا ،

امروز  تب دارم  بیمار هستم. در تلویزیون دختری  نوزدهساله  داشت  ویو لا میزد سلو. رهبر ارکستر تیز یک دختر خانم بیست وهفت ساله بود  ،،امروز تب دارم خیلی خسته ام اما دلم گرفت. زنان. ما هم داشتند به جلو میتا ختند   و میرفتند  تا خودرا جهانی سازند 

سیل غارتگر اومد  همه جا را  ویرانه ساخت  همه را کشت ومشتی فاطمه  کماندوی. چماق به دست را راهی خیابان‌ها ساخت تا  بکوبند زنان  را وبه حجله  حاج آقا بفرستند . .‌یاد عروسی کوکب خانم افتادم.  داستان آوارا سالها پیش نوشته آم  دختر کوچک. حاج شیخ آلریس  ………رهبر شیوخ یک دختر پانزده ساله. که میبایست به عقد یک مرد چهل وپنجساله دراید. روز بند آنداز او بود. اشک‌های اورا هیچگاه  از یاد نمیبرم سپس اورا به اطاقی خلوت  بردند تا جا های دیگرش را تیز بند بیاندازند تا. کوکویی شود و حاج آقا  لذت بیشترببرد 

 فریاد و فغان وگریه های او مرا فراری دار حالم از هر چه ازدواج فامیلی بود بهم خورد  ،

این داستان‌ها. دوباره تکرار شده اند همه زنان برای آن خلق شده آند تا به نفس آن مردان کثیف وریشو که تنها زور بازو دارند  لذت برسانند. زن دوباره مرد ورفت  زیر خاک حال  باید درانتظار پروین دیگری بود که از خاک بر خیزد وزنان را نیز از زیز خاک وخاکستر بیرون بکشد وبه آنها بفهماند چند النگوی طلا وچند تکه پارچه ابریشمی ملاک  شاد کامی  نیست شما برده شده اید برده ،

امروز تب دارم  اما سعی دارم با  بیماری بجنگم. هنگامی که چای بی رمق خودرا سر میکشیدم. با خود گفتم اگر میلیونها  ثروت هم داشتی حاضر بودی بدهی تا دوباره همان زن. دیروز باشی. یکتب  تر از پای انداخت ، 

برخاستم واهسته.  به اشپزخانه  رفتم یک عدد تخم مرغ با یک آب زرد بنام  چای  قورت دادم و  ‌پیام فرستادم که من بیمارم ‌تب دارم ،

حال فرشته نگهبانم  در اشپزخانه مشغول پختن اش است ، 

روز گذشته. مانند یک شیر غریدم ناهار بچه هارا دا ام  انهارفتند به سر زندگی خودشان من ماندم ظروفی که بمن دهن کجی میکرد.

 پایان 

شنبه  هشتم ژانویه دوهزارو بیست ودو  

هنوز اول عشق است اصظراب مکن  ،،،،،،

پنجشنبه، دی ۱۶، ۱۴۰۰

کارناوال ها

ثریا ایرانمنش،  

لب پرچین  

 امروز روز شاهان وششم ژانویه  دوهزارو بیست دوم است  عده ای کار میکنند وعده ای در تعطیلی بسر میبرند  اندالوسیا همیشه در شادی بسر میبرد حتی عزا داری هایشان نیز توام با. شادی آست   آواز ‌رقص. امروز کارناوال های شب گذشته را تکرار میکنندالبته بعضی از جاها.  خبرنگاران جلوی. نمایشات را میگیرند. تا. مبدا که  خطی جا بجا شود شاهان امسال.  درون لباسهای دیگری بودند  خیل اعراب مسلمان از گرانادا   و بقیه از آفریقا.  وستاره ها درخشان بالباسهای  سپید ‌نقره. ای سوار  بر اسکیتها و،…..یک اژدهای زرد بزرگ سوار بر ارابه که کره زمین . روی زبانش بود. !  عده ای دیگر در نقش خفاش  جلوی یک حیوان هیولا. میرقصیدند  خوب انهاییکه. قرار  بود. گفته هایشانرا در رمز و اصطرلاب بزنند زدند وانهاییکه باید بفهمند فهمیدند. وفعلا. باز. سر مردم با شل مغز چینی. بقول آن گوینده اخبار و. رقیبش جناب مکدونالد. گرم است وکاری ندارندبه هجوم وفشار. دست پرودگان . برده داری آنها به کار خودشان مشغو‌لند

 امروز. سر انجام توانستم یک تکه از آن کیک خوشبختی را که لبریز از  سفیده تخم مرغ وشیر بعنوان خامه بود با یک لیوان اب. نوش جان کنم  وبه تماشای ملتی بنشینم که از هر وسیله برای نجاتخود. میکوشد وملتی خمار که جوهر  اصل جواهر را داد وخرمهره را سجده می‌کند، و،،،،، دیگر هیچ . .باغچه ام نیز از سرما  یخ زده  وخودم بیاد شاهنشاهبودم که در غربت. تنها بی یار ویاور  چگونه جان داد گویی این سرنوشت ماست. بلی سر نوشت  .

پایان 

 ثریا ♣️606/01/2022  میلادی 

چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۴۰۰

شب عیداست !


ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ،اسپانیا ،

 

امشب شب  شاهان است وشب کریسمس بعضی از  فرقه های مسیحی مانند ارامنه ویا روسی ویا سایر ین ، امشب قرار بود شاهان با آب نباتهایشان  بسوی خیابان‌ها  روان شده وزیر سرمای سخت که سنگ میترکد ابنبات پخش کنند که ناگهان ،،،،، ناگهان باز سر ‌و کله آن دیو سیاه. پیدا شد و   کله گرگهای زوزه کشان فریاد کشیدند که ای  وای.  باز شب تاریک است و دیوی سیاه زنجیر بریده وتاخته همه بیمارستان‌ها لبریز از بینارهستند چند صد نفر مرده آند جنازه ها وسط خیابان یخ زده اند واما خوب………. تیم رئال جام خودرا گرفت   ،

خوب راستش را بمردم بگویید میل دارید درب‌های کلیسا را ببندید ودر دیگری باز کنید عیبی ندارد  مردمی که عقیده دارند درخانه هایشان به عبادت  میپردازند  ‌کسانی هم از فرقه شما هستند که در مجمع شما شام میخورند این بچه های کوچک که دلخوش  آن شاهان دروغین وپاپا نوئل  دروغین بودند آن ر ا  گر کها از آنها گرفتند  در عوض  میلیو ن  میلیون پول زبان بسته از طریق هنر بندان  و آنهاییکه تن به بردگی شما  سپرده اند سرا زیز صندوقی می‌شود که باید به اقتصاد اربابی  کمک کند ،

  اول بردگی را رابا خال کوبیدن و  پروتیین  اضافی وباشگاههای بدن سازی  شروع  کردند  امروز  اکثر مردان شبیه همان برده زنان اسپار تارکوس ویا نرون  هستند وزنان نیز غرق آرایش  مشغول خود فروشی به آن بنگاه صادراتی ،

در این  میان  تنها مردمی قربانی می‌شوند که نه میل به بردگی  ارند ونه میل به خود فروشی ،.

اوه  حمله سگهای که واق واق کنان  شروع  حمله  دوباره این  دیوارا    بما  نشان دادادند  آنهم شبی که برای فردایش  شکم خود را  صابون مالیده بودیم کمی از آن کیکی  بخوریم شاید شا نس ما   نیز عوض شود  و قرعه  فال این بار به نام ما  رقم بخورد ،

خیر همه چیز ساکت ودر رکود فرو رفت  یک هفته  تمام این کاغذ پاره من  راهش بسته بود و در   انبار خوابیده  بود  دوباره حتما راهش را خواهند بست  اما دیگر گمان نکنم انرا باز کنند  بهر روی دیواری دیگر هست که من از آن بالا بروم ،.

جانتان سلامت  وروز شاهان وعید میلاد مسیح بر همه معتقدان آن  شاد و تهنیت میگویم ،

پایان 

 ثریا / 5/01/2022  میلادی 


 

  ،. 

دوشنبه، دی ۱۳، ۱۴۰۰

روز از نو !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

در گشودند  به باغ گلسرخ /  ومن  دلتنگ را /  به سرا پرده رنگین  تماشا بردند !......." سایه " 

هیاهو  خوابید  ودر گوشه ای ازدنیا هنوز هیاهو برپاست اقتصاد کمی جان گرفت اما هنوز محتاجند وباید باز عده ای را به سلابه بکشند جنگ یعنی همین یعنی کشتار دیگران وبردن مالشان وخوردن آن .

ما دل به دلدادگان  رواتکاوی سپرده ایم ! ارام باشید  ! چاکرا هار قوی کنید !  میلی به هیچ چیز نداشته  باشید !  خوب است بازار رمال و فال گیری با برگ ئاورت نیز کلی رواج یافته است خبری از یک موسیقی وشعر زیبا نیست پسرکی تازه باللغ شده با کت وشلوار ولبان کلفت باد کرده برایمان  اشعار مولانارا تشریح میکند پای به دریایی گذاشته  بی انتها اقیانوسی که خودش به زودی درونش غرق خواهد شد  /

مولانا که فعلا اسیر دست سلطان اردوغان است هرسال با شروع یک نمایش مسخره کلی به   اربابان دنیای توریستی  وخود  ترکیه چند میلیونی تزریق میشود .عده ای  هم انجارا زیارتگاه دلها دانسته  درانجا اشک میریزند .

فرهنگ ما  جمع اضداد است  از روز ازل نیز  دو جفت  امدند شر ونیکی  این جمع اضداد هیچگاه با یکدیگر جفت نشدند همیشه ازهم دور بودند از دور به هم سلام ودلدادگی داشتند   درفرهنگ ما همیشه یک برگزیده داشتیم و به او پیوند میخوردیم  مهر ومهربانی  میان جمع اضداد بود  نه درفراسوی ان  امروز عرفان ما نیز  عوض شده بازاری شده پر برکت برای عده ای که هنوز تتمه  ای از زرنگی ها در چنته شان  دارند .

حال این مردک کوچک با کت وشلوار وکراوات وسنجاق سینه با موهای  بالا برده ورنگ شده وارایش شده  درکسوت یک عارف  به سر چشمه های نفوذ کرده که پایانش نا پیداست  وعده ای نو جوان نیز به این اراجیف گوش فرا میدهند وفردا ردای استادی را نیز بر شانه ها ی او  میاندازند . 

جهانی است عشق  / جهانی است از عجایب / که تسبیح وزنار  و می برنتابد 

روزی عرفان ما دری بود میان تاریکی روح  میان ما   وچشمانی که درتاریکی میدرخشید  همان گوهر شب چراغ وامروز دکانی است برای خدمت به بالاتر ها ! از کوچکی شروع میکنند وکتاب را به دست کودکی میدهند که از روی آن بخواند و هر کلمه را نیز به همان نوعی که خوانده ترجمه /کند ! 

اگر یک ذره را تودردلی  بشکافی  / ببینی که اندر آن دل  چه جانهاست 

ما روزی داشتیم به معرفت انسانی نزدیک میشدیم حال فرسنگها ازآن دور شده ایم با جهان پیش میرویم وبه دنبال جهانگیری هستیم دیگر به دنبا لحقیقت نمیرویم حقیقت گم شده  حال انسان دیگری بوجود آمده است که نه ما اورا میشناسیم ونه خود  خودرا .

در واقع بی نشان شده ایم درتاریخ سر گردانیم وره گم کرده  حال دوقسمت شده ایم کافر ومسلمان ! نه انسان .  حال دونیر وی محکم بر ما حاکم است  ویکی باید تابع دیگری باشد  تا ارامشی نسبی برقرار گردد .

وارد فلسفه بافی  نمیشوم  هنوز عید ادامه دارد سال نو تا روز ششم ادامه  دارد وما هنوز از پشت شیشه های کدر به چراغهایی زرد رنگی که مانند  آویزه ها ی درون یک راهروی بزرگ بیمارستان اویزانند  انهارا مینگریم  درهمان  بیمارستان بزرگ ایستاده ایم  وهر صبح  چشمانمان با حضور یک سرنگ بزرگ  به روی روز باز میشود این سرنگها حال  حالا  ادامه  دارند  تا صندوقها پر شوند.

 با زبان بلبل خواندم .

در  سماع شب سروستان / دست افشاندم /  در پریخانه  پر نقش  هزاران  آیینه اش  خویشتن را دیدم 

 با هزاران  سیما و با لب تشنه  خندیدم . پایان 

ثریا ایرانمنش / 03/01/2022 میلادی !



یکشنبه، دی ۱۲، ۱۴۰۰

یک یادداشت کوتاه

یکشنبه  دوم ژانویه  22،

داشتم زندگی ژاله کاظمی د‌وبلور  معروف وزیبای ابدی  را به قلم بصیر نصیبی میخواندم  ،  افسوس خوردم که چه زود از دست رفت  آشنایی کوتاه مدتی با هم داشتیم. ژاله چندان. دوست نمیشد اما همهرا دوست داشت. تنها یک زمان کوتاه. بین طلاقش از ایرج گرگین به خانه ما آمد. در آن زمان من صاحب د‌و بچه  بودم. وزیر نظر پسر حاجی واقوام اجازه نداشتم با هر کسی که در کار هنر هست رابطه داشته باشم ،

با هم به سینما رفتیم تا فیلم تازه ای را که او دوبله کرده بود ببینیم. فشار سرد وخشونت امیز همسرم ژاله را فراری داده ورفت دیگر هیچگاه اورا ندیدم تا خبر مرگ اورا شنیدم  .

امروز  به گفته بزرگ مرد موسیقی  جهان  میاندیشم که گفته /  

هر کس خوب ونجیبانه رفتار کند  می‌تواند حتی بر بدبختی‌ها نیز پیروز شود ،  ژاله تن به هیچ مصاحبه ویا  بگو مگویی نداد   زمانی که من به ایتالیا رفتم او تازه انجارا  ترک کرده  بودومن نتوانستم اورا ببینم او یک بانوی به تمام معنی. بانو بود نه مانند همکاران معتاد ش به الکل و سکس ومواد   که در پایان خودرا. به جمهوری هم بفروشند وجایز ه سیمرغ هم بگیرد  بعد هم با سر ‌صدا. ‌ زیاد. بمیرند بر شانه مشتی لات به گورستان حمل شوند وبر ای ابد نیزفراموش گردد . ژاله  تا ابد پایدار است   صدای زیبای او با چهره معصوم ‌زیبایش هنوز در. اذهان خیلی ها. منجمله ایرج پزشکزاد   نقش بسته‌است . ایرج خان نویسنذه داستان معروف دایی جان ناپلئون تنها یک بار. جلوی دوربین  رفت ومصاحبه کرد آنهم تنها. ژاله این شانس را داشت   وچه اثر مطلوبی روی این نویسنده بزرگ ما برجای گذاشت ،

 هر زمانی دنیا تنها یک قهرمان به جهان عرضه می‌کند که بی همتایند  این روزها  دیگر طبیعت حوصله. هیچ کاری ندارد. ترجیح می‌دهد  خودرا به بخواب  بزند ودنیارا بسپارد به دست شیطان و پرستندگانش ، ژاله در غربت آرام وبیصدا از جهان رفت ، یادش ونامش ابدی وجاودانه باد ،

ثریا  ایرانمنش 

شنبه، دی ۱۱، ۱۴۰۰

سال نو 😂


 ثریا ایرانمنش . از  لب پرچین ، اسپانیا 

سال بیست ودو هم شروع شد وتا ما سرگرم گفتگوها بودیم سه تا موشک به هوا رفت یکی از آنها هم ولایتی  ما بود یعنی ایرانی وهنوز نرفته تلقی یک جای افتاد  محموله  اش هم هرچی بود به ما مربوط  نیست بین خودشان ورفقا   حل وفسخ می‌شود. اگر فردا سر از خواب بلند کردید وسونامی سیلی و آتش سوزی و اتفحارک‌وهی  را دیدیدید شمارا سوگند میدهم انرا تقصیر طبیعت ‌ ویا  پروردگار نگذارید این دسته‌هه ‌ای کثیف ‌الوده  انسان‌های بی ارزش است که  انگشت تو سوراخ کرده اند ومیخواهند خدای جدیدی از. زمین سبز کنند وبرایمان. شاخ کنند این  خدااهم زمینی است آسمانی  نیست بنا بر  این. به هنگام دعا ‌نماز سرتان.ر ا روی زمین خم کنید واگر علف نا جور یا یک تکه هیزم  زمخت دیدید که ناگهان سبز شده بدانید. ان  خدای  جدید است فورا تعظیم کنید ،.از خبرهای دیگر هم اینکه. دیروز تصویر زنان خود فروش  اما مصنوعی یعنی رباط را به نمایش گذاشتند کارهایشان ا دا اط‌واارشان وبقیه هایهایشان ،،،،،، ‌ بالاخره همه کا ر شان طبیعی بود.   طبیعی.  

قبلا فیلم انرا بمانشان داده  بودند برایمان چندان تعجب اور نیست ،

 اپرا ‌ ‌آهنگ‌های امروز. روز اول سال هم مربوط است به. فضا نوردان.  است   تا ظهر که به تماشای موزیک سالیانه  که از وین پخش  می‌شود . از سر صدقه. اون بزرگان ببینیم.  آنهم ضبط شده خیال نکنید ما در آنجا لژی داریم یا حضور. خیر  کار ما این است که نان. ر ا  پشت شیشه پنیر بمالیم ‌بخوریم .

 ،،،، آرتیست سریال دختران طلایی و آخرین خبر دختر طلایی. بتی وایت هم. در ست 

در سن نود ونه سالگی جوان‌مرگ شد طفلکصد سال را ندید 

 در عوض من در تلویزیون اینجا زنان یکصدو ده ساله را دیدم که هنوز هوش ‌وحواسشان  سر جا بود  ‌ا‌واز هم میخواندند 

عکس ضمیمه هم سفره شب سال نوی من است  می بینید نه شامپاین. روی آن هست ونه شام. تنها شمع ‌شکلات   به هر روی سال. بیست ودو مبارک. عدد بیست ودو عدد شناس است.   

اگر این  لامصب گذاشت من بنویسم.  ،،،،،، خوب تا روزی دیگر. شما را به خودتان میسپارم تا  ظهور خدای جدید. امین .‌

ثریا 

 1/1/22