چهارشنبه، فروردین ۱۱، ۱۴۰۰

کاوه ما یک زن خواهد بود


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

کاوه ما یک زن خواهد بود و این زن  "فاطمه سپهری " پرچم اورا بلند کرد و رو در روی زندان ایستاد وآن شیخ ریا کاررا  را مورد عتاب وخطاب قرار داد کاری که از مردانی که همیشه دستشان بر پایین تنه شان   است 

تا نشان دهند تخم دارند بر نیامد .  این کاوه ا زنوع معصومه قمی وسایر زنان خود فروش اهل نایاک وپایا وبی بی سکینه نشین نیست  زنی معمولی روبروی زندان وکیل اباد شیراز .  ایستاد وفریاد کشید  پاینده باد این زن شجاع وبزرگ بانو سپهری !

امروز شاید بهتر باشد بجای زندگی کردن در رویا ها  برای اینده زندگی کنید  وبفکر اینده خود و فرزندانتان باشید  .من نمیتوانم فکر کنم  چرا درگیر دشمنی جدی هستم  که همه ساعات روز وشب مرا بخود مشغول کرده است  خدای شما مهربان است  خدای ایران نیز مهربان است ونامش اهورا مزدا میباشد  من تنها دررویاهایم میتوانم به سوی شما پرواز کنم  همه زندگی من دریگ گور انحصاری دفن شده است . 

مانند ستاره ای درابهای  دریاهای بزرگ سرگردانم  تنها میتوانم گاهی ناله ای سر دهم  و سرودی بخوانم   دستهای ملت ما همیشه در زنجیر بوده است تنها یک پرانتز کوچک باز شد وفورا بسته شد  ومن دراین فکرم که چرا مردم بندگی را تحمل میکنند  چرا بر نمیخیزند وزنجیر هارا پاره نمیکنند  زنجیر ها بردستهای انها  اثر گذاشته وزنگ زده است درانتظار کدام خدای نادیده هستند ؟ .

من زنجیر پاره کردم  وبا پاهای عریان درمیان بارانی شدید خودرا به ازادی رساندم  به همراه گنجشکهایم که هنوز تازه سر ازتخم درآورده بودند من بردگی وبندگی را قبول نکردم وبه زیر زنجیر استبداد همسری نرفتم  اگر امروز تنهایم اما سر افرازم وسر بر اسمان میسایم که خودرا نفروختم به هیج جیز وهیچکس 

امروز گرگها بر فراز سر زمین من آوازمیخوانند  وسگهای درنده شانرا درهمه جا پخش کرده اند  درهمه جای   دنیا رها ساخته اند حتی درکنار گوش من !  در اطراف من صحرا هست ونیستی  در اینجا  حتی یک پشه هم عبور نمیکند  تا مرا پناه دهد  در بیرون سرما ودردرون نیز سرما  حال بفکر دشمن سومی هستیم که بر سر زمین ما غالب میشود .

هیچ دلاری را پرداخت نخواهند کرد  پول خودرا بصور ت ارباب به کارگران مجانی ایرانی خواهند پرداخت وزنان ودختران مارا برای خوردن خواهند برد کودکانمان مرده به دنیا خواهند آمد . اگر کمی دیر بجنبیم .

آهای ملت دربند و زنجیر . روز برخاسته  ستاره ای دمیده است  ستاره ای روشن وسپید  بر اسمان . و شب خواهد گریخت  نگذراید شفق زیبای شما باخون الوده شود  نگذارید سرخی خون وشرم چهره هارا بپوشاند  همه ما از اسارت بیزاریم  واز شب اسارت ترسناک وهراسان ..

دشمنان ما خون جوانان مارا ریختند  نسل مارا نابود کردند  شعله زندگی رادر میان همه ما خاموش ساختند  اما هنوز خون اجدادی ما دررگهایمان جریان دارد  وفریاد میکشد برخیزید دشمن پشت درایستده است . پایان 

ثریا ایرانمنش 31 /03/ 2021 میلادی برابر با دهم فروردین 2580 شاهنشاهی !


سه‌شنبه، فروردین ۱۰، ۱۴۰۰

کجا میرویم ؟

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا 

 بدون آنکه دژخیمان وآدمکشان بدانند / من  آوازم را بسوی تو روانه میسازم .

هر نوایی که از دل من بر میخیزد / برای توست ای سر زمین من 

 و....تو الهام بخش  شعر منی  .تویی که اشکهای شبانه ام ترا میخوانند 

من بتو درود میفرستم ای اینده زیبا و درخشان . درود و این درود را از دورترین زوایای جهان بشنو .

---------------

 آن روز که ناگهان از چهار چو ب پنجره  بلوغ تازه من . سر کشیدی  انروز ترا نفس کشیدم وزنده شدم 

آینده طلایی را  در وجود تو ساختم  و افتاب تابان سر زمینم را  و دشتهای سر سبز و خرم شمال را و کویر تشنه را در سینه تو نقاشی کردم .

پا به پای تو از صخره ها  بالا آمدم  زمانی زخمی شدم ودرنیمه راه ایستادم ودوباره در پشت تو به حرکت خود ادامه دادم . 

در میان راه چشمان من کلاغان و زاغهای نیمه مرده را میدید که قار قار کنان به دور سرت میجرخند  تو میرفتی گویی چکمه های ان مرد را پوشیده بودی  کمی برای پاهایت بزرگ بودند اما تو همچنا ن میرفتی .

از منزلی  به منزل دیگر کوچ می کردی من نیز در پشت پنجره  به تماشای تو می ایستادم  گاهی بمن نزدیک میشدی وزمانی  فرسنگها دور  من از تو فاصله میگرفتم . نه ! برگردم این راه نیست .

اما یک شب ناگهان  رویای سحرگاهان  چون نور خورشید داغ بر سرم تابید بیدار شدم . هی برخیز او ازتو فاصله گرفته  برخیز تا به او برسی .

هر سایه ای را نقشی از تو پنداشتم  وآن نقش محو و تکه تکه میشد  به  راهم ادامه دادم . 

سپس ایستادم ؟ به کجا میروی ؟  آن سر زمین تو نیست  هیچگاه نبوده است  .چیزی درآنجا پنهان نداری .

بر گرد  / بر گرد .  ازتو و سایه ات دور شدم آنقدر دور تا ترا گم کردم .

حال  تنها شدم تنها بدون تو وبدون همه وبدون سر زمین  . پاهایم  د ر روی این زمین میلرزند  این زمین  لرزان  وغیر قابل اعتماد است . هر آن امکان زلزله ای مهیب را درذهنم بیدار میکند .

 باید جانی دوباره میگرفتم . اما چگونه  ؟ . 

نیمه شب درب خانه اترا کوبیدم وخودرا دراغوش تو پنهان کردم  . آغوشی که بوی وطن را میداد .

مرا دریاب . مرا درآغوشت بقشار بگذار تا بوی ترا . بوی خاکم را احساس کنم ........به چشمانت نگاه کردم  اثری ازآنهمه  عشق نبود چشمانت مانند دوکاسه یخ .منجمد به دور دستها مینگریست .

دران زمان دانستم که دریک غروب سرد زمستانی ایستاده ام  و هرآن امکان انرا دارد که طوفانی مرا با خود ببرد .

خورشید شامگاهی فرو مرد  ومن زیر سایه روشن آن  به تدریج اب میشدم  و به سایه بلندی می نگریستم  که هر آن دراز تر میشد و من قامتم کوتاهتر  .

همسفریم با تو به پایان رسید اما همچنان ترا دنبال کردم  وراز کودکیم را تا پیری در سایه تو که میرفت تا گم شود میدیدم .

امروز همه ما درزیر اتشی را که ابلیس بر افروخت  میسوزیم و  در میان دلقکان  و فاحشه های سیاسی راه میرویم بی هیچ هدفی  همه رباط شده ایم . 

تمام تاریخ ما لبریز از ظلم وجنایت ودروغ و ریاست  حال من به کدام تاریخ تکیه کنم ؟ ........ث

پایان 

ثریا ایرانمنش . 30/ 03/2021 میلادی . 


 

یکشنبه، فروردین ۰۸، ۱۴۰۰

سخی که با تو دارم


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

آه. در باغ بی درختی ما  /  این تبر را بجای گل که نشاند 

چه تبر اژدهایی از دوزخ /  که به هرسو دویده وریشه دواند 

بشنو از من  که  این  سترون شوم /  تا ابد بی بهار خواهد ماند 

هیچ گل از برش نخواهد رست / هیچ بلبلی  بر او نخواهد خواند /

======================

سر کار علیه بانو  یاسمین اعتماد مقدم ! 

مصاحبه شمارا با زبان فصیح انگلیسی در یک قفس دیدم مانند یک قناری  گرفتار  معلوم بود که متن را بارها خوانده وتمرین کرده اید ..مهم نیست زندگی خود شماست سخت به خانواده خود بچسپید وفضای انهارا از هر الودگی پاک کنید بخصوص سیاست را به خانه راه ندهید اگر هم میل دارید درهمان حول وحوش جناب بایدن وخانم پلاسی درکمپین آنها بچرخید بیشتر بشما برازنده است  چرا که نه ایرانی  هستید ونه ایرانرا میشناسید  حفظ وحراست فامیلی شما ازهمه مهمتر است ! آفرین برشما بانوی بزرگوار ....ولی چرا حالا؟!.

شمارا ترساندند ؟ یا جز.همان گروهک های گلو باالییستها لقمه ای بردهانتان میگذارند  وکمی چربی خوک هم به ان اضافه میکنند .

مادر همسر گرامی شما که شاهکارش را بخرج داد لزومی ندارد درباره آن بنویسیم تاریخ قاضی خوبی است .و قضاوت با تاریخ / اگر تاریخی باقی بماند !!

ما آوارگان ودربدر بی خانمان مانند شما زندگی اشرافی نداشتیم ودستمان درکاسه دولت "جیم الف" ویا دیگران یا از ما بهتران نبود از زحمت وبازوی خود نان خوردیم ومیخوریم  اما یک چیز را نباید فراموش کرد ازما گذشت من دل برای ان مردمی میسوزانم که به شما دلبسته بودند نا جایی که دربعضی از کامنتها شمارا شهبانوی اینده خطاب میکردند که بنظر من کمی زیاده  روی بود .

معلوم است که شما وخانواده شما هیچ تعهدی به ایران وایرانیان ندارید ؟ ! باید هم نداشته  باشید دلم برای مردمی میسوزد که ناگهان  شوکه شدند وبه مرز خودکشی رسیدند وسر انجام کشورنیر بفروش رفت خوشا بحال شما .

خانه تان گرم است وجایتان امن است وحامیانتان درکمال قدرت از شما حمایت میکنند  اصلا برای شما مهم نیست که بچه های گرسنه درون سطل اشغال برسر یک تکه کاهوی مانده  یکدیگرا لت وپاره میکنند  بشما مربوط نیست که زنان  پا بسن گذاشته وشریفی که امروز میبایست در صدر مینشستند ونقش مادر بزرگرا بازی میکردند حال درگوشه خیابان درون یک کارتن باید بخوابند  / نه ابدا بشما وخانواده شما ارتباطی ندارد !

اما واما این گونه نخواهد ماند اگر شما مکافات آنهارا پس ندهید فرزندانتان خواهند داد دنیا قانونی دارد بنام جبر زمانه هرچه را بدهد  پس میگیرد 

خود فروشی بسیار آسان است همه میتوانند خودرا بفروشند چه زنانی که درکنار خیابان میایستند و چه کسانی که خودرا درنقش یک سیاس به دیگران  عرضه میکنند  فرقی ندارد .

 میهن ما  دوهزار وپانصد وهشتاد سال شاهنشاهی را به ثمن بخش فروخت  شازده کوچولو را مادر بزرگ مادر وشما تربیت کردید  وان یکی آن مردی که داشت مرد میشد از بین بردید یا بردند ! حال شما به رقص خود درمیانه ادامه دهید و مواظب خانه باشید ودر حفظ و حراست آن بکوشید مبادا که دیوار موش داشته باشد یا ماری ویا عقربی ناگهان وارد شود .

خوشبختانه من از آنهایی بودم که هیچ بشما وهمسر گرامی  و مادر همسرتان  نه ارجی میگذاشتم  ونه دلبسته بودم میدانستم که درپشت پرده چه ها میگذرد وآنهاییکه بشما دلبسته بودند مرا ازخودشان نمیدانستند انگ های زیادی بمن میزدند اما من با احساسم  زندگی میکنم و احساس من تا امروز بمن نه خیانت کرده ونه دروغ گرفته است / من عاشق شاهنشاهم بودم وسر زمینم . 

روزی که بالانس زدن همسر گرامی را روی صندلی دیدم آن یک ذره امیدی راهم درته دل داشتم ازدست دادم .

امروز برای سر زمینم میگریم میدانم برای شما جهان وطنی ها ملی گرایی ووطن دوستی معنا ندارد  اما من قدیمی هستم از ان دلهای سخت قدیمی درمیان سینه ام میطپد وآب وخاکم را میپرستم .چاره نیست زور است تا الان زیر باز زور نرفته ام ( حتی واکسن هم نزدم ) !!! بعد ازاین هم نخواهم رفت ودرگوشه ای برای سر زمین محبویم مویه خواهم کرد ومیدانم که نسلهای اینده مخلوطی از چین ونژاد افریقا خواهند بود خوشا بحال بی دردان ..

بس دیر ماندی  / ای نفس صبح  / کین  تشنه کام چشمه خورشید 

 در آرزوی لعل شدن مرد / و امروز زیر ریزش  ایام / خود سنگواره ای است زامید .......... " سایه"

پایان / ثریا ایرانمنش  28/ 03/ 2021 میلادی / برابر با 2580 شاهنشاهی !



شنبه، فروردین ۰۷، ۱۴۰۰

گوسفندان

میلیونرها گوسفند  را باید یافت 

تا با زبان علف ، کلام را برایشان خواند  

کلام را باید بر روی علف نوشت 

علف سبز. ، نه زرد 

ملیونها گوسفند که چشم بر ماه دوختند 

علفزار خودرا از دست دادند و.... اژدهای زرد  ، از پشت کوهها بیرون جهید  

او که خو قصاب جانوران ‌ و انسان‌ها بود 

گوسفندان بع بع کنان  ، اورا به غاری هدآیت کردند 

غار. را روشن ساختند  که او هم بتواند ماه را ببیند !

شیر گوسفندان خشک شد 

بره هایشان در نطفه متلاشی شدند 

وعلفزارشان  خشکید 

اما ......گوسفندان همچنان بع بع می‌کنند 

پایان 

پیوند چین ‌ایران مبارک باد //// ثریا / اسپانیا 

شنبه  بیست وهفتم مارس  دوهزارو بیست ویک میلادی 

باران ویاران


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

چشمت که فسون ورنگ میبارد از او  /  افسوس که تیر جنگ میبارد از او 

بس زود ملول گشتی از همنفسان  /  آه  از دل تو که سنگ میبارد از او ........." حافظ شیرازی " 

به گمانم چاره نیست غیر ازانکه  تاج شاهی ویا قبای اطلس جمهوریت را برتن  همان جناب  اهل شمال نمایند ویا شاید هم یکی از وا پس ماندگان قجر را دراب نمک خوابانده بسوی بهشت بفرستند ویا  سر انجام  دوباره شیخی وخانی وخان زاده ای بر هر تکه آن سر زمین حاکم شود وحکم برده داری را نیز صادر فرمایند .

روز گذشته مصاحبه بانوی همسرشاهزاده را که  به زبان انگیسی پخش میشد  دیدم  مانند طوطی در قفس یبلبل زبانی میکرد  ومعلوم بود که  قبلا هزار بار تمرین کرده است وداشت حال درس خودرا به معلم چواب میداد . خوب من هیچگاه به این قوم دل نبسته بودم که حال  جانم ملول شود دلم برای آنهایی میسوزد که در گوشه وکنار سر زمینم فریاد کشیدند وجان سپردند وحال عده ای نیر بی امید وعده ای سر شار از خوشی با دم خود گردو وفندق را میشکنند .

من وعده دیگری که دل از دیار برکندیم ودیگر نه میلی ونه راهی برای برگشت نداریم تنها بعنوان یک تماشاچی به نمایش مینگریم ازهمه مهمتر دلسوزی پدر رسانه بزرگی که با پول عربستان   توسعه میبابد ودلسوزی کودکانه وگفته های تکراریش حال مرا بهم زد مزدور کثیف کوری زاده که یک امپراطوری را اداره میکند  بیشتر مرا به خنده وا داشت تا اینکه  یک دلسوز یا یک سیاستمدار  گفته ایرا بر زبان بیاورد شارلاتی او   بر هیچکس پوشیده نیست  او اولین کسی بود که عکس شاهنشاه را درون اتش انداخت وبا آن خنده کریهه خود چشم درچشم خبرنگاران دوخت ! از این شارلاتانها بسیار ند وهریک گوشه را گرفته حکم پدرخوانده و اخبار جهانرا دارند  ونمایشی دل میسوازنند .

روز گذشته  یکی از بستگاه همسرم از پاریس تلفن کرد  پس از سالها که ازاو بیخبر بودم ....چه اخبار خوبی را بمن داد ! همسرش دچار بیماری سرطان خون شده خواهرش جهانرا ترک گفته برادرش در کما بس میبرد ووووو از حال عمه پری وخاله صدیق پرسیدم حالشان خوب بود هنوز زنده اند !!! حتما آن مارمولک خواهر کوچکه عمه پری هم هنوز چانه اش میجنبد . 

خوب !  دراین فکر بودم  ایا من کار درستی نکردم که تن به عمل جراحی  ندادم وبا همان میهمان درکنار هم زندگی را ادامه میدهیم ؟ برای چند سال بیشتر زنده بودن وتماشای این جهان متعفن  نمی ارزید که من خودرا آویزان هزارن سیم ورگ ونخ ودارو بکنم حتی از واکس زدن هم سر پیجی کردم وبه دکتر گفتم که " نه" .این زندگی آنچنان ارزشی ندارد که من  خودرا زنده نگاه دارم ودر گوشه تنهایی درزندان انفرادی  جشم به در  وانتظار  که چه موقع ملاقاتی خواهم داشت . 

چناب بیل گیت فرمودند که دنیا درسال 22 به حال اولیه خود بر میگردد طبیعی است تا ان موقع عده زیادی جان داده اند وواکسن ها نیز فروش رفته اندودکان خیریه ملینا/ بیل /  لبریزاز دلارهای سبز رنگ خواهد شد برای نسل بجا ماندهشان  باقی بماند .دراینده انها راه پدررا ادامه دهند !

من هنوز نمیدانم  جمهوریخواهم یا  شاهنشاهی را ترجیح میدهم ؟ این بازی کثیفی را که درانتخابات امریکا دیدم دلم ازهر جه جمهوری است بهم میخورد حد اقل اگر شاهی بر تخت بنشیند تنها یک سمبل ومشغول زد وبند وبستن قراردادها باشد ودولتی هم برای اداره مملکت درست کند بنظر من بهتراست تا این انتخابات وسروصدا ومکر وریا ودروغ .

"" گلو بالیستهای جهان ! من مطمئن هستم که شما  درراهتان شکست میخورید حال هر تبلیغی را که میل دارید بخورد مردم بدهید شما شکست خواهید خورد من میدانم بخویی این را احساس میکنم .""

وایکاش ملت ایران دچار نومیدی نشود ومردی از میان برخیزد وان سر زمین همیشه ابادرا نجات بخشد  ومردم دیگرفریب تار موی ابلیس درکتاب اسمانی را نخورند وچهره منحوس  آن پلیدرا درماه اسمان نبیند ودچار توهم نشوند .

آن موی لای درز ایات کتاب مقدس رفت وکتاب  برای همیشه بسته شد . گمان نکنم دیگر کسی رغبت کند لای انرا بازنماید اگر چه به صد زیور طلایی نیز اراسته باشد .

امروز شیطان درنزد مردم ستم دیده خداست وهنوز فرق شیطان وخدارا  نفهمیده اند عده ای مسخ شده  وعده ای برای منافع هنوز خودرا به این ایین چسپانیده اند .

وما دراین سوی دنیا خون  خودرا درون ییاله چند هزارساله بجای شراب مینوشیم . ث

پایان / 27/03/ 2021 میلادی برابر با 2580 شاهنشاهی !



پنجشنبه، فروردین ۰۵، ۱۴۰۰

از ما گذشت


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

سرود ملی کم کم از یاد ها خواهد رفت  واگر کسی از ما بپرسد اهل کجایی باید بگوییم اهل محلی روی نقشه جغرافیا که محو شده است وبه زیر اب یا آتشفشانها فرو رفته است .

شب با دیدن چهره آن مرد جوانی که بخیال خود داشت مبارزه میکرد ودل به کسی بسته بود که ما میدانستیم کسی نیست ونخواهد بود شاید تنها یک سایه یا یک شبح باشد حال بکلی کنترل خود را ازدست داده واعصابش بهم ریخته بود نمیدانم تا چه حد کارهای این مبارزین  ! حقیقت دارد و ایا فرستادگانند یا خود مانند ققونس از آتش بر میخیزند .

ما همیشه اسیر بوده ایم  وخیال میکردیم که آزادیم  حتی درون خانه نیز اسیر بودیم این مذهب شیعه تنها مذهبی است که باعزا ومرگ یگانه شده است همیشه باید عزا دار بود وگریست  وآن جوان که داعیه ولایتعهدی داشت در فرنگ بزرگ شده بو بکلی  با همه مسایل بیگانه بود ه وهست  نیز میداند که با این مذهب نمیتواند کنار بیاید واین درخون ورگ .پی مردمان آن سر زمین فرو رفته است  گورستانها لبریز از رفتگانند وتنها گردشگاه مردمان اسیر ان سر زمین هما نگورستانها میباشد گویی درکنار مردگانشان احساس امنیت بیشتری میکنند .

حال آنکس که جرئت ندارد تا برخیزد وسینه سپر کند  / نکس که با زندگی حقیر خود  آرامش یافته وسخت به آن چسپیده است  انرا از شرف وطنش گرامی تر میداند او بخوبی میداند که ما " همیشه اسیر بوده وهستیم " /

دیگر کمتر به آن گورستانهایی که مردگامان درآنجا مدفونند میاندیشم  وهرر وز شاهد به خاک افتادن  چند صد هزار نفر به عناوین مختلف  خودرا ارامش میدهد میبخشم که خوب زندگی همین است  امدن / نشستن .رفتن باقی بهانه است .

همه رفته اند تنها گلهای رنگا رنگ در گوشه وکنار هنوز  زمزمه میکنند ودر پای پنجره های بیگانگی  نشسته اند  آنها نیز به زودی پژ مرده میشوند درختان نیز خواهند مرد .

امروز دیگر از آن مردان بزرگ واندیشمند خبری نیست واین جوانان تازه بالغ/ خورده های آنهارا غرغره  میکنند وگاهی هم نوشته های آنهارا به نام خود میزنند ! 

دیگر نمیتوان به نام پر افتخار وطن نازید ویا بنا م پر افتخار بشریت ؟ بشریت نیز رو به نابودی است . کشتی غول پیکر درست در کانال سوئر به گل نشست تاراههای ابی را ببندد ! ودر بهشت خیالی  ما ایسلند کوهای آتش فشان همچنان غرش میکنند وآتش را به هوا میفرستند دراین سو اخبار مرتب آمار مردگانرا به رخ ما میکشد .

دیگر نباید به قهرمانی وپیروزی اندیشید  همه پیامبران دورغین وهمه آنهاییکه به نیرنگ وریا مردم را میفریبند راه همچنان ادامه دارد دروغهای پست  وزندگی بی امید میگذرد  ومیلیونها انسان بیچاره دربی ابی وخشکی وگرسنگی جان میبازند  قانون حقوق بشر درش مهر وموم شده است حیوانات  بیشتر حق دارند ! 

دیگر کسی نمیتواند سهم خودرا از این دنیا یکسان بردارد  چپاول گران همهرا برده اند وقطره هارنی خشکانده اند  حال چگونه باید فریاد کشید که : ای سر مین محبوب من  ؟ ....باید گفت ای سر زمین محروم من مرگ تو به زودی فرا خواهد رسید آنهم ب دست خودی ها نه غریبه ها .

برای آن جوان نوشتم : 

من از روز اول  میدانستم که این تحفه چیزی نیست پدرش تنها دریک جزیره بیمار درکنار نهر آبی نشسته بود مادرجان با خبرنگاران خوش وبش میکرد وخود او در سر زمین دیگر بین دختران وزنان میلیولید و درانتظار ارث بود .

خوب گویا با اعلام این خبر بهحت اثر میراث بتو خواهد رسید دیگر کسی نمانده تا شریک تو باشد همه رفته اند تنها یک خواهر تریاکی  داری ویک مادر علیل که هنوز لباس شهر بانوییش را از تنش بیرون نکشیده است .

خوش باش که زندگی همین است دمی بیش نیست ماموریت تو و مادرت تمام شد حال باید دید چه سرنوشتی بر ای آن سر زمین بی اب وعلف وخشک تهیه شده است .

من خوب میدانم که دراوج کهن سالی  /  چشمان تاریک مرا  از صبح ایینه / دیگر امید روشنایی نیست 

اما هنوز / ای بخت  ! / ایا میان خرمن موهای سپید من  /... تار سیاهی در شب پیری تواند رست ؟ 

" نادر نادر پور "

پایان ثریا ایرانمنش / 15/03/ 2021 میلادی / برابر با 2580 شاهنشاهی گذشته !


سه‌شنبه، فروردین ۰۳، ۱۴۰۰

یک پاسخ


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

دوست نادیده ومهربان  !

نامه بلند بالا ولبریز از مهربانی شمارا را به هنگام شکوفایی بهاران و شکوفه های گیلاس دریافت کردم  من معمولا خیلی کم سر به  ایملهایم میزنم  وگاهی وقت دکتر را نیز از دست میدهم !  واین اولین   مهربانی بود  که درطی این سالها بمن رسید  به همانگونه که شما  نوشته اید من شاهد زنده زندگیم اما بسیاری را در درون قلبم پنهان کرده ام تکرار دردها  خود دردی مضاعف است .

در حال حاضر در دنیایی زندگی میکنیم که از هم پاشیده واز همین روزها باید در انتظار پلیس های مسلح باشیم که درون خانه را نیز جستجو کنند " همان کاری را که هم اکنون در ونزولا انجام میدهند "  از پایین ترها شروع میکنند اول ماسک / سپس واکسن ودست آخر سرا زیر گورهای دسته جمعی  بنا براین این جهان چندان خوش ایند من نیست که خود را محافظت کنم !

روزی سر زمین و کشور من  صلح و دوستی  و منطقه ثبات بود امروز جایگاه فواحش ومافیای مواد مخدر واسلحه وکارشان کشتن است  مانند یک جلاد  به جان یکی یک مردم می افتند درون زندانهای ما لبریز از مردان وزنان وارسته ووکلای نام دار وحامیان صلح ودوستی است اما همین اراذل را به آنجا میفرستند تا بدترین توهین هارا به آنها روا دارند .

در رژیم گذشته من خود یک زندانی سیاسی داشتم که میبایست هر هفته به ملاقات او بروم هیچ اشکالی برای من پیش نمی آمد تنها مرا جستجو میکردند  نامه ای تیغی  چاقویی درمیان لباسهای زندانی ویا خوراک او نگذاشته باشم هیچ توهینی بما وارد نمیشد  گاهی هم میتوانستیم ملاقات خصوصی داشته باشیم با حضور پلیس  " در آن زمان من تنها هیجده سال داشتم " !.

امروز همه این اختیارات از مردم گرفته شده است  عده ای ایستاده میخوابند جا برای نشستن ندارند زیرشان ادرار میکنند کسی به انها توجهی ندارد  حال اگر فلان شاعر یا نویسنده در آن زمان بخاطر توهین به مقامات برای چند روزی به زندان رفته وسپس برگشته وآنرا تاج سرش کرده و افتخاری برای خود میداند  هیچ ارتباطی به این زمان ندارد .

درآن زمان همه چیز داشت جای خودش را میگرفت نا/گهان طوفانی برخاست طوفانی از شن وماسه واتش سرخ و ابر های سیاه بر سر مردم بیچاره وبیخبر فرود امد امروز ورزشکاران ما با آوردن چندین مدال  باید جاروکش مزرعه دار باشند آن روزها ورزشکاران ما تا آخر عمر عزت واحترام داشتند . هنرمندان همه  محترم بودند  بلی ! همه چیز داشت جا می افتاد  که خانه ویران شد حال این ویران سرا را چه کسی میخواهد اباد کند ؟ حضرت ولایتعهدی شصت ویکساله با پرنسیبهای شخصی خود ؟  یا سازمان دفاع مقدس ؟ یا سازمان های رنگا رنگی که بوجود آمده وآن پیر مرد ردرآغوش گرفته اند ؟.

یک سر زمین سالم یک روح سلامت  ویک مفهموم کامل از یک ارزشها را لازم دارد امروز گمان نکنم هیچ روحی درآنجا سالم باشد اعتیاد بیداد میکند فحشا  آنهم درمکانی مقدس که روزی تنها مرجع درماندگان وافتادگان بود ! 

آن روز ها تمام کوهستانها  لبریز از شکوفه های گیلاس والو بالو میشد وما میتوانستیم اواز پرندگانرا به راحتی بشنویم  وطعم  گیلاس را درزیر زبانمان احساس کنیم  امروز دیگر برای من  خیلی دیر است که میل داشته باشم دست به کاری بزنم / خیلی دیر .

حال اشخاص پا  به سن گذشته به سنتهایشان چسپیده اند وجوانترها رو به سوی دنیای ازادی دارند که کم کم دارد درها را به روی همه میبندد . معنی ازادی را باید درون یک لیوان اب خنک یافت  نه درجایی دیگر حتی ازادی روح مارا ازما گرفته اند .

 حال درباره نوشته شما ! از موضوعی سخن رانده اید  که به نظر من کمی غیر عادی بنظر میرسند شما رنجیده خاطر شده اید ؟  ااینکه شاعر شمارا به زیر سئوال برده ام این حق من است من دران خاک سهمی دارم وکسی حق ندارد سهم مرا بدون اجازه من به دیگری واگذار کند آن روزها این گفته ها معنا نداشت تازه پس از سالهای سرگردانی ودر بیغوله های سر زمین های یخ فهمیده اند که بهشت را ازدست داده اند چرا دیگر اثری از آن همه شور وشاعری  نیست ؟ چرا دیگر ترانه ای ساخته نشد ؟ چرا دیگر بلبلان  آواز سر ندادند ؟ حال همه تنها یک بت ساخته اند واورا ستایش میکنند بتی از موسیقی دان بزرگ آنهم زیر تیز رس محافظین حرم !!! کدام حرم ؟ مگر که ما درزمان هارون الرشید زندگی میکنیم ؟ بجای ساختن مدرسه پانزده هزار امام زاده ساخته شده همه جعلی ودروغین !!! تازه به ما چه مربوط است ؟ .

غاصبین جایشان محکم است یکصد ساله هستند . همین وبس. پایان 

 ثریا ایرانمنش / 23/ 03 /2021 میلادی برابر با 2580 شاهنشاهی 


دوشنبه، فروردین ۰۲، ۱۴۰۰

کیوان ستاره بود

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " 

این تیتر واین اشعار متعلق به هوشنگ ابتهاج متخلص به  " ه. . الف. سایه" میباشند که پس از  شکست خوردن در انقلابب شکوهمندشان سرودند با آنکه هیچ ایرادی به اشعار ایشان ندارم وگاهی از آنها استفاده میبرم  اما حاضر به اعتراف شکست خود نیستند مانند اسمعیل وقا یغمایی حد اقل تاریخ را کاوید وآنرا برای ما نگاه داشت واعتراف کرد که راه را اشتباه رفته  او وهمراهانش .

ما از نژاد آتش بودیم !   " عجب " 

همراه افتاب بلند ما / با سرنوشت تیره خاکستر / عمری میدان کوره بیداد سوختیم / (" در آن زمان ایشان ریاست کل  سازمان رادیو  وموسیقی را بر عهده داشتند " )

او چون شراره رفت / من با شکیب خاکستر ماندم 

 کیوان ستاره شد  / تا بر فراز  این شب غمناک  / امید روشنی را با ما نگاه دارد !

کیوان ستاره شد  تا بگوید  / آتش ! آنگاه آتش است که  در درون خود بسوزد  !  / وین شام تیره برفروزد 

من درتمام این شب یلدا / دست امید خسته خودرا  / دردستهای روشن او میگذاشتم 

من درتمام این شب یلدا  / ایمان  افتابی خودرا !!!  / از پرتو  ستاره او گرم داشتم 

کیوان ستاره شد /  با نور زندگانی کرد / با نور درگذشت ..........تاریخ سرودن 1358 حجازی !

زیاده عرضی نیست به جز سلامتی این قشر توده اسلام زده که ملتی را به خاک وخون کشیدند  سر زمینی را بباد فنا دادند با پشیبانی شهربانوی عزیزشان که رویای  سلطنت  را درسر میپروراند با آن کاسه طلایی که برسرش نهاده بود .

وسر انجام هم آخرین خنده بلندرا از طریق بلندگلوی  حضرت ولایتعهدی به گوش ملت فلک زده رساندند شاید اگر کمی سنشان کمتر بود خودشان  پایه های تخت سلطنت را  پیچ ومهره کرده وبر روی ان تکیه میزدند .! اقسوس دیگر رمقی نیست . شاید نورشان بر تاریکی های پیروز شود !!!

باید دید بزرگتر ها چه تصمیمی گرفته اند  تجزیه بهتر است  یا یک پارچگی کدام بیشتر منعفت دارد ؟!ث

پایان / ثریا  ایرانمنش / 22/3/2021 میلادی برابر با سوم فروردین 2580 شاهنشاهی !

یکشنبه، فروردین ۰۱، ۱۴۰۰

روز اول .


 " لب پرچین " ثریا ایرانمنش /

شب آمد .و دل تنگم هوای خانه گرفت  / دوباره گریه بی طاقتم بهانه گرفت 

شکیب درد خموشانه ام  دوباره شکست  / دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت 

نشاط زمزمه زاری شد وبه شعر نشست / صدای خنده فغان شد و درترانه نشست 

صبح روز اول فروردین  ( چند تاریخی )  سر از خواب برداشتم  نه گلهای اهدایی نه شیرینی ها نه خنده های زورکی نه هیچکدام دردلم نشاطی باقی نگذاشت  با بچه هایم از طریق  ویترین شیشه ای حرف زدیم !!!وهمه  به غیر یکی دوتا بقیه درون بطری جادو گرد هفت سین کوچک مینیاتوری من جمع شدند . 

شب تمام شد  صبح تشنه بودم  نه  اب گوارای شیشه  نه کاسه میوه ونه هیج ابی قدرت آنرا نداشت تا تشنگی درونی مرا فرو نشاند  همه ذهن من در حول وحوش واطراف آبشار بزرگ وآن کوهستان بلند سر زمینم میگشت که امروز اثری از آن باقی نیست تنها یک سنگ برای نمونه آنجا گذاشته اند ! آن ده باصفا آن خروش اسب ها ودویدنهایشان آن کره خرها آن مهتابی بزرگ  آن زیلوهای  دستباف  آن درختان سر درگریبان یکدیگر فرو برده وبا نشاط روز بهاررا جشن گرفته بودند  صدای زمزه  آب رودخانه از دوردستها وجیک جیگ پرندگان وخواب صبح گاهی  بیداری  وصبحانه با خامه  با سر شیر وکره وشیر تازه !!!! 

نه همه رویا بود تنها یک رویا بود  حال هیچ چیز قادر نیست آن تشنگی مرا فرو نشاند پنجاه سال گذشت بی آنکه بدانیم چگونه گذشت حال درکنار چند شمع مردنی ویک کاسه سبزه و چند سکه دلخوش کرده ام که نوروزآمد / پیروز آمد !!!!

به تماشای تلویزیون نشستیم  سر زمین زیبایی است همه چیز دارد اما متعلق بمن نیست زمین زیر پای من هم متعلق بمن نیست  پاهای  من مانند همان تشنگی درونیم روی زمین  دیگری میلرزد  چگونه میتوانم خودرا فریب بدهم ؟دیگران توانستند ودر  قند آب سر زمینها ذوب شدند به همراه  شرابها  ها ومواد مخدر به عالم هپروت سفر میکنند شر اب هم بمن غیر یک چرت بی حیا چیزی نداد .

جناب شاعر توده که این غزلیات شیوارا سروده اید خودتان درغربت  در سن نود واندی سال خوشحالید ؟

 پسرم آمد ومژده داد که سفارش یک اتومبیل برقی را داده  وبه پاس این نعمت بزرگ بمن یکد دست مبل به هرقیمیت که میل دارم کادو بخشید !!!! مبل جای امنی برای من نیست  خانه من نیست جایگاه من نیست 

من ره گم کرده اهل ده فرسنگی در میان کویر داغ هیچگاه نمیتوانم مانند شما با این اسباب بازیها دلخوش باشم  دلم تنگ است . 

لیوان قهوه / بطری اب وکاسه میوه  نه /...... من تشنه ام  آن آتش درون مرا هیچ آبی  قادر نیست فرو بنشاند خیلی ها از ریشه بریدند  ودرهمه  جا ریشه دواندند وخود شدند یک تنه درخت بی مصرف  یک تکه ذغال اما من هنوز همان درخت ایستاده ام که به میوه هایم مینگرم آنهارا روی برگهایم وساقه هایم نگاه داشته ام اما ریشه ام کف پاهایم را میسوزاند  . اینجا سر منزل تو نیست خانه تو نیست حاک تو نیست  ریشه فریاد میکشد وطلب اب میکند تشنه ام  تشنه . 

زهی بخیل ستمگر  که هرچه داد بمن / به تیغ باز ستاند وبه تازیانه گرفت 

چه جای  گل که درخت کهن  ز ریشه بسوخت  / از این سموم نفش کش  که در جوانه گرفت " سایه "

همه دست به دست هم دادند وسر زمین مادری مرا به یغما بردند  ما ماندیم وخاک غربت  وحال هرکدام سرنوشت آن سرزمینرا تعیین  میکنند با تاریخ های گوناگون   حال من از کدام تاریخ بنویسم  هزارو چهارصد سال حجاز ؟ یا دوهزار وهفتصد سال  از اولین بیابان گردی که دران سر زمین خیمه زد ؟ کدام تاریخ ؟.........ث

پایان / ثریا ایرانمنش  / 21/03/2021 میلادی ! اسپانیا 




جمعه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۹

چهل سال فریب


 چهل سال رنج وغصه کشیدیم وعاقبت 

 تقدیر ما به دست می دوساله بود !

چهل سال چشم  مردم رنج دیده بسوی او بود چهل سال آلبوم عکسهارا تماشا کردند چهل سال افسوس خوردند که چرا. شاه رفت و دل به این  هسته خرما بستند. که زیر نظر فرمانده بزرگ مادر شکل مگیرفت ،

در خاطرات علم آمده که روزی علم شرفیاب شد وگفت اعلیحضرت ‌والا حضرت  را میبینم که چگونه با این طیاره کوچک  پرواز می‌کنند  شاه فرمود ایکاش باندازه همین چند قطعه حلبی کمی هم مسیولیت می پذیرفت ،

شاه غمگین بود وروزهای آخر  دیگر ازهمه چیز بریده و دست  کشیده بود حتی بیماریش را از همسرش پنهان داشت کم کم از او هم ‌ًواهمه  وکمی ترس به دلش راه یافته بود. تاج. را   بر سرش گذاشت تا زهر در غذایش نریزد. و.....ریخت 

امرو نوچه ودست پرورده اش  که سوگند وفاداری برای خدمت به مردم وسر زمینش خورده بود خودرا کنار کشید حوصله  ندارد. ایران دیگر برای او ‌مادرش جای امنی نیست آنها در همین پناهگاههای ضد ضربه  بیشتر خوشند دختران بازی می‌کنند مدل می‌شوند آرتیست می‌شوند وسر انجام از فرط  بیکسی وبیکاری به مواد روی میاورند که به وفور در دسترشان  هست ،.علیرضای نازنین که همت داشت  چپولها اورا کشتند تا امروز نتواند سر بلند کند ، 

خوب خدا حافظ ایران باستان.  در این روزهای آخر که باید دعا کنیم. ایزد یکتا. سر زمین مارا از شربلا حفظ کند باید بگوییم خدا حافظ سر زمین محبوب من ،.حال امیر الدین فنر اور با قانون اساسی وتقویم دوهزارو هفتصد ساله اش در بغل رفیقا خواهد آفتاد وقانونی دیگر بر یک کشور چند تکه شده خواهد نشست یک تکه را هم  نصیب ایشان می‌کنند. چین وهند اسراییل وروسیه ‌انگلستان ‌فرانسه مانند موریانه بر پیکر مادر وطن افتاده تا آخرین قطره خون اورا خواهند مکید ویک ویرانه بجای خواهند گذاشت وسپس امیرالدین  مبارز دوباره بر خواهد خاست ،.

انروز  دیگر ما نیستیم تا غریبی دیگر را شاهد باشیم ،.

پایان. آخرین نوشته در سال شوم 

ثریا ایرانمنش. . وبلاگ  لب پرچین. ٪۱۹٬۳٬۲۰۲۱ میلادی ،


پنجشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۹۹

بهار خونین


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " 

بهار آمد  بیا تا داد عمر رفته بستانیم / به پای سرو ازادی  سرو دستی  بر افشانیم 

الا ای ساحل   امید سعی عاشقان دریاب / که ما  کشتی  دراین طوفان به سودای تو می رانیم " سا یه " 

------------

این دوران وحشتناک و تاریک دورانی  بس سیاه  بر ما گذشت  شاید اسمان  سوگند خورده است که سر زمین " ایران" هیچگاه روی خوشبختی را نبیند  شاید ما مردمان بد کار وبدکرداری داریم .

ایا اسمان سوگند خورده  که تمام این سر زمین را ویران سازد  از سر تا سر آن سر زمین تنها خون میریزد  ونیمی از جهان به روی ما  اسلحه میکشند  ایا جنگها نزدیکند ؟ .یا بهاری تازه بوی خوش زندگی را دوباره به مشام جان ما مینشاند .

همه در ظاهر یک هدف مشترک دارند از بین بردن استبداد دینی را وخرافات را همه میل دارند این زنجیر ها را پاره کنند  اما زنجیر های دزدان وراهزنان کلفت تر  از دستهای بی رمق ماست  شاید روزی آنقدر توانایی داشتیم که از نعش ملاهای ان سر زمین پلی ساختیم  واز روی آن با بولدوزر ها رد شدیم کسی چه میداند اگر همه دست دردست هم داشته باشیم واگر خیانتکاران پشت پرده که کارهای  نامربوطشان برای همه روشن وواضح است از پااندازی برای عربهای آنسوی نهر تا دفتر ولایتعهدی ومهره سیاه  دست نشانده "سی ای ا. " همه ا ورا بنام میشناسند وعده ای تنها با چهره او آشنایند نام شهریاررا باخود میکشد  نامی که برازنده شاه ایران بود برازنده رضا شاه وپسر نازنینش بود .

اگر ما پیروز نشویم  او برما پیروز خواهد شد وما دیگر " یکی " نیستیم پیکری با قطع های گوناگون .

چهره یک ویروسی که از طائون بد تر بود نیمی از مردم را به سینه خاک سپرد ونیم دیگر به دست دژخیمان کشته شدند تا " اقایان" بتوانند نفس بکشند هوای پاکیزه میخواهند  اطراف  زمین دیگر جایی برای حرکت دادن یک ماهواره  نیست زمین بی نفس وبی رمق دور خود میگردد.

در انتظار کدام معجزه نشسته ایم  هیچ سر زمینی با ما اتحاد ندارد مگر انان که از برکت ملاهای سیر وپر شده اند آنها نیز دشمن ما میباشند که روزی روزگاری از دوستان ما بودند !! 

حال همه به گله های کوچک و بزرگ تقسیم شده اند و تنها یک چراگاه دارند  واگر اعتقادی  با ازاجیف آن مردان کور دل نداشته باشی به سختی کیفر خواهی دید!/

زمین برای همه جای دارد نه برای یک عده بخصوص و زمین متعلق بماست زمین مادر ماست  دشمنان سر زمین من خون قلبهارا ریختند  تا شعله زندگی خودشان واطرافیانشان  روشن باشد  شاید دیگر دررگهای جوانان ما خونی باقی نمانده یا ازفرط گرسنگی توان حرکت ندارند وآن مردان  فربه وغول پیکرآنهارا نیز بر سر نیزه خواهند چرخاند ؟.

 بهار با تمام عشوه وزیبایش از راه میرسد اما برای ما  غربت نشینان همچنان زمستان است ودر پناه یک گرمای مصنوعی خودرا فریب میدهیم  وبیاد عهد درخشان زندگیمان به اوازهای قدمی گوش میدهیم  ....برگردیم به سالهای چهل وتولدها وبازیهای کودکان وبیخبری  از آنکه درپشت سر ما  دشمنان ما مشغول چه توطئه  وحشتناکی میباشند نیمی از جوانان مارا به سرای بیکسی بردند و پیرشان کردند از آنها رباط ساختند  آنهاخون خودرا درقربانگاه  مریم ریختند  چه به هنگام خواب وچه دربیدار ی به انها تجاوز شد .عده ای باج گیر وخدمتکارا نی  دست به سینه  درخدمت آن بزرگواران خود فریب وبرده دار ایستادند بی آنکه به پشت سرشان بنگرند حقوق ماهیانه نقد میرسید ! مهم نیست به پشت سر نباید نگاه کرد حال را دریاب منقلی وبساطی وعرقی وعیشی ومعاملات ارزی واملاک !!!

.شروع قرن حجاز  وپایان قرن ما . 

شرار  ارغوان  واخیز  خون نازنینان است  / سمندر وار  جانها  بر سر این شعله بنشانیم 

شقایق  خوش رهی  در پرده  خون  می زند . سایه / چه بی راهیم اگر همخوانی ابن نغمه  نتوانیم 

شروع بهاران را .نوروز همیشه پیروز را به همه شما عزیزان تهنیت میگویم سالی  لبریز از خوشی وشادی وبه دور از هر حادثه ای را برایتان ارزو دارم . ث

پابان / ثریا ارانمنش  /18/03/ 2021 میلادی / اسپانیا .


سه‌شنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۹

پایان ماموریت

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است وخطا  / من چرا عشرت امروز به فردا فکنم ؟.............

خوب ! با پیام  شاهزاده  مامانی  دکان طرفدارن پرو پا قرص  شاهنشاهی  تعطیل شد  حال باید رفت به دنبال یک سر باز واقعی  که ریاست جمهوری را برعهده  بگیرد طبیعی است که این سر باز در اب نمک سود شد] واماده است وناگهان سر بیرون خواهد آورد .

چهل سال پیش گفتم ماموریت این مادر وپسر سرگرم ساختن ایرانیان خارج از مرز است تا  دول بزرگ  نقشه هایشانرا تکمیل کنند  همه بمن خندیندند . در تمام اطراف  او نه عکسی از شاه ونه عکسی از رضا شاه بزرگ درکنارش نبود تنها ننه جان همه جا مانند خورشید درحمام میدرخشید . وامروز تمام شد هر چه بود به پایان  رسید حال ملت ایران باید استعفا نامه ایشانرا از ولایتعهدی درخواست کند وایشان با همان پولهایی که در  بانک مانهاتان در سپرده مخصوص است بقیه ایام را به خوشی بگذرانند .

ماما جانشان هم گاهی با مادام پلاسی وزمانی با سرکرده صخره بزرگ لاسی میزنند  که هوای پسر را داشته باشند .

بیجاره ملت ایران را چگونه سر کار گذاشتند ودیگر ملیت واحد وجو.د نحواهد داشت از همین الان نقشه کردستان بزرگ را آماده کرده اند جنوب را نیمی به هند ونیم دیگررا به چین فروختند شمال هم دردست روسهاس وچین است  میماند تهران  وقم وکاشان  شهر نو های تازه اش با ملاهایی که باید  صیغه بخوانند .وخرافاترا در گوش فرزندان ایران بنمایند  هرچه از گشته بوده ویران خواهدشد اثری ازانهمه تمدن باقی نخواهد ماند همه گذشته ها باید پاک شوند ایشان هم به فرمان  اربابانشان امدند واب پاکی روی دست ملتی که  :شاه برگرد به ایران : ریخت ورفت . معلوم بود که او هیچگاه به ایران برنمیگردد فرانسه وامریکا برایش بهترین ممالک جهانند  بقیه اش نمایش است یک تراژدی بزرگ برای ملت ایران  .تبریک میگویم فرح خانم ماموربت خود را خوب انجام دادید  حال در انتطار یک ارامگاه باشکوه باشید تا قربانیان شما به زیارت ان بیایند  شاهنشاه تک و تنها در گوشه ای از مسجد افتاد  قبرستان پاسی در فرانسه دربست دراختیار فرح خانم وخانوتاده میباشد .  این بود پایان ماجرا .

شاها ! دلم برایت سوخت شب گذشته برایت گریستم چه شادمان وچه بزرگ منشی داشتی تا اینکه این زالو زداه آمد از قبیله زالو زادگان وهمه چیز را بهم ریخت  روانت شاد وروان پدر بزرگوارت نیز شاد من بی اتکه صاحب نعمتی  باشم ترا صمیمانه دوست داشتم چون تو ایران وطن عزیز مرا دوست داشتی  حال هرچه بود تمام شد .

پایان ماجرا .

ثریا  ایرانمنش  16/03/ 2021 میلادی  /  (برای ما دیگر تاریخی وجود نخواهد داشت ) !



 

دوشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۹۹

روزهای گمشده

لب پرچین )/ثریاایرانمنش 

 بهار آمد گل ونسرینی نیاورد  ..

هفت سین را بطور کامل نقاشی کردم  ودر میان شاخ های گلهای مصنوعی جای دادم آنچه را که باید در سفره بچینم نداشتم تنها سبزه بود وسیب وشاخه سنبل   که می‌رود تا کم کم  خشک شود .

روزها را گم کرده ام اگر دوستی زنگ نمیرد وبمن یاد آوری نمیکرد که امروز دوشنبه است من همچمنان در یکشنبه  قفل شده بودم   روزهای پریشانی فرا رسیده اند  در این فکرم که آیا  این آدم‌ها نوظهور وجدید باخودشان فرهنگ جدیدی خواهند آورد ؟ روزهایی که در سر زمین من نوید انرا می‌دهند  که کم کم نان خشک هم سر سفره ها نخواهد بود .

ویروس صادراتی عده ای را که لازم نداشتند با خود برد حال کاشف بعمل آمده که واکسن ها در حال کشتن مردم میباشند. آیا اگر جنگی بر پامیشد بهتر نبود ؟

حال همه از هم دور. بوسه ها گم شدند ‌آواز مرغان عاشق نیز خاموش گشت .

مردم. بینواهنوز در انتظار قهرمانند که نوری را باخودش بیاورد  ومن هنوز در انتظار پیامی هستم به  همراه شکوفه های گیلاس وعطر وطعم ترش آلو بالو  نمیدانم امروز که دراین کنج  نشسته ام تا چه حد سود مند به حال دیگرانم وتا چه حد مزاحم ؟!!! و زمانی کمی موغظه اخلاقی می‌کنم اما اخلاق از میان رفته رقیب بزرگی در گوشه اطاق جای خوش

کرده   امروز برای من وهمسن وسالهای من  جهانی بس مشکل  در پیش است 

و....این دستگاه اجازه پر نویسی را نمید. همین جا خاتمه  میدهم 

چهارشنبه سوری برای شما شادی آفرین باد

دوشنبه پانزدهم مارس  دوهزارو بیست ویک  تا دیدار ونوشتار بعدی 


شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۹

هفت سین !

ثریا ایرانمنش . «لب پرچین . 

  شب گذشته   پاسخی داشتم از جوانی که گاهی دستور غذایی وسبزی کاری ویا آکواریوم را می‌دهد  . به او نوشتم آنچه شما در این برنامه آوردید از دسترس من دور است  هنوز اجازه  بیرون رفتن غیر از سوپر و بیمارستان را نداریم  ،

درجوابم نوشت مهم نیست خاک پاتم  سیم ‌سه پایه وسوزن وسکه وسنجاق  هم سین دارند مهم آنچه که دردل تو میکذرد ،

مانند سال قبل هفت سین را نوشتم وبه  شاخه گلی آویختم در کنارش سنبل که دارد می‌ می‌میرد سبزه ای که به سختی میل ر دارد خودرا بالا بکشد  .

به هر روی سنت است واین سنت باید پایدار بماند اگر چه روی کاغذ باشد ، 

بسختی و درد کمی اطاق نشیمنرا تمیز کردم  بقیه بماند برای دیگری   آنچنان خسته ام  ودر کنار آفتاب زیبای بهاری بادی تند میوزد  وبیرون نشستن کاری بیهوده است .

موزه پرادو در مادرید یک قسمت جدید را افتتاح کرده با نقاشی های جوان ‌بیشتر در باره زن !؟زنی که هنوز هم به دست این مردان کشته می‌شود وهنوز هم قدرتی ندارد  اگر هم داشته باشد درقشر بالای جامعه می‌باشد. آنچه که جلب توجه مرا کرد مایای برهنه فرانسیسکو  گویا بود که حال در چهره یک دختر چهارده ساله نقاشی شده بود نه در چهره یک زن زیبای بیست وچند ساله اکثر نقاشیها از دختران کوچک وعریان بودند !!!! خیلی میل داشتم که به موزه میرفتم وداستان این نقاشی ها وچهرهای ج‌وانرا   میفهمیدم هر چند لازم نیست. در حقیقت پیامی است که دنیای نوین  بما می‌دهد دیگر به زنان بالای سن ومردان میانه سال احتیاجی ندارد . رباط ها خواهند آمد برای رفع تکالیفهم در آزمایشگاهها می‌توانند  تولید کنند به همان گونه که گوسفندی را تولید کردن تنها یک ژن کافی است  . 

هر ماه ازیک موسسه مذهبی که من گاهی کمکهایم را به آنجا میفرستم. چیزکی برایم میفرستند همه‌ را درون یک جعبه نگاه داشته ام. شب گذشته چشمم به دو تسبیح  افتاد یکی قدیمی که در انتهای آن صلیب بود همان روزاریوی. قدیمی ‌دیگری صلیب پنهان شده در پشت یک عکس ودر انتهای آن بجای صلیب عکسی که نمیشناختم از مردانی که ندیده بودم. ...... وبدینوسیله   دانستم که ........جناب پاپ فرانسیکو آخرین پاپ خواهد بود و ....دیگر هیچ . 

 .پایان یک گزارش 

ثریا  ، اسپانیا سیزدهم مارس دوهزارو بیست ویک میلادی  بقیه بماند 

جمعه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۹

دنباله !

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " . اسپانیا 

نمیدانم چند سال است که مینویسم  باید  نزدیک بیست سال باشد ! اول دفترچه هارا سیاه کردم وسپس وارد این دنیا شدم  همه چیز درعمق وجودم نشسته  در میان زجر هاومصیبت ها ونگرانیها  ودست آخر از دست دادن سرز مینم  برای من این روزهای غمبار  چندان آسان نیستند  اما شاید  همین نوشتن مرا تسکین میدهد .

نمیدانم ایا شریک فکر ویا اندیشه دارم یا نه ؟  از کسی نپرسیده ام  تنها من به تحولات  وجنگ بدون ایمان اعتقادی ندارم  این ایمانرا نیز درکسی نمیبینم که با خود حمل کند درمیان  این مردم غریبه  باید سپاسگذارشان باشم .فاصله جغرافیایی من با این سر زمین  به اندازه همان اختلاف فرهنگمان میباشد  بعضی از کارهایشان مرا بیاد بعضی از هموطنانم میاندازد اما آنچه مهم است  اینها هیچ به یکدیگر درهیچ کجای دنیا ظلمی روا نمیکنند بلکه اگر عزیمت هم کرده باشند باز یکدیگرا یافته به کمک هم میشتابند .

بیشتر به گفته های  مردان وزنان !  قدیمی گوش فرا میدهم  از یادبوهایشان تاریخ زندگیشان وسپس خط مشی آنها درزندگی آینده .

هنوز این ارزو دردلم هست که یک آپارتمان کوچک رو به افتاب در سر زمین مادریم  داشته باشم  وبیاد همان روزهای کودکی  باز درختی را بیابم ومیوه انرا بچینم سالهاست که غیر از میوه های کال یا یخ زده وارداتی یک میوه  تازه را نخورده ام وسالهاست که مزه وطعم شیرینی هایمان را ازیاد برده ام وسالهاست که فراموش کرده ام یک انسانم  نه یک حیوان زندانی !.

زمانی که خودت درمیان میدان بازی نیستی  توقع نداشته باش که توپ تو به دروازه اصابت کند  مانند امروز من که خرید مرا کس دیگری انجام میدهد وشام وناها رمرا کس دیگری جلویم میگذارد بی آنکه از من بپرسد  خوب روغن برایم مضر است و شیرینی هم مضر است کره هم مضر است .......ماست خوب اسست ونان !

در جایی نوشته ام که به روح انسان اعتقاد دارم  که بعنوان بهترین  مقدس ترین بخش انسان درهمه ادیان است  اما امروزکمتر انسانرا میبنم تنها هیولاهایی را  میبنم که تنها بشکل انسان راه میروند وفاقد روح .

ترس را سالهاست کنار گذاشته ام  هراسیدن از بیمارستان وجراحی  نیز برایم تنها یک نمایش است یک جابجا یی  وهنگامی که میاندیشم مرگ یک انسان تنها  افتادن او از عمودی به افقی وروی زمین است دیگر واهمه ای  ندارم  تا توانسته ام به دیگران کمک کرده ام اما دیگر امروز اینکار ازمن ساخته  نیست خود درمیان انبوهی از اثاثیه بی مصرف نشسته ام نه توان ویارای آنرا دارم که انهارا بیرون بریزم چون قدمت تاریخی دارند ونه تحمل دیدن انهارا  سرخوردگی نلخ است . خیلی هم  تلخ ومن این تلخی را زیر زبانم مزه مزه میکنم .

 زمانی که به گذشته میاندیشم میبینم همیشه درخواب راه میرفتم  حال سی سال از بیداری من گذشته  هیچ نمایشی  ندارم نشان بدهم  به هیچ رویدادی نه دل میبندم ونه بیزارم / بی تفاوت . 

 به انبوه لباسهایم مینگرم  ایکاش یک  منبعی وجود داشت ومن میتوانستم همه آنهارا برای زنان وکودکان سر زمینم بفرستم در طی این چهل واندی سال هیج منبعی هیج جایی را نیافتم که امن باشد تا بتوانم کمک هایم را  به آنها بسپارم  همه یا سیاسی  هستند یا دزد .  حال امروز تنها با خودم اشتی کرده ام   این اشتی درونی  بمن  وهمه انسانها  به انهایی که دراین ساعت درمنزلهایشان زندانی هستند  وآنهایی در فقر بدون پشتیبان  وبستری راحت  زندگی را به شب میرسانند  صدای منهم به انها برسد  وکورها چشمانشان باز شده  و متکبرین ونو کیسه ها  بیاد داشته بانشد که مغلوب شدن درآخر کار چندان خوب نیست . 

خوشحالم که دربهترین  سالهای زمان زیسته ام وهرچه خواسته ام داشته ام اگر چه درکنارش مجبور بنوشیدن ابی تلخ نیز بوده ام زندکی مالیات دارد آنهم ما لیاتی بسیار سنگین   وباین  نتیجه رسیدم که هرکه دانست توانست  .  من نداستم ونتوانستم ! 

شب گذشته نگاهی به شامی که جلوی من گذاشته بودند انداختم وگفتم این غذارا حتی به یک زندانی هم نمیدهند در کنارش کمی سس یا روغن یا لیمو !!! خیر   انرا تماشا کردم ماستی را سر کشیدم وبه رختخوابم رفتم . پایان 

ثریا ایرانمنش 12/03/2021 میلادی برابر با 22 اسفند 2579 شاهنشاهی 

پنجشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۹

گفتاری چند

 ثریا ایرانمنش «لب پرچین»

 چندان کار دلپسندی نیست  برای کسیکه نویسنده نیست. تنها نویسندگان را دوست دارد  تنها در این راه خاطرات  نا خوشایندی را بیدار می‌کند   خاطراتی شناخته یا نشناخته  تصورات خصوصی  وخوشیهای زود گذ ر.گاهی فکر می‌کنم هر یک از این نوشته ها  به تنهایی یاد آوری دردناک  از دوران کشمکش ورنج تنهایی بوده  ، دورانی  که من با دشمنی وعدم درک  وشناخت انسان‌ها در میان آنها چون توپی دست بدست میشدم  ودرنهایت از افکار شادی بخش  وکارهای  خوب دور افتاده بودم  باتقدیم این نوشته ها به دوستی نازنین  ومحبوب  ‌عزیز برای تسکین  درد  این سایه های زشت  که تنها در تمام عمرم مرا دنبال کرده بخصوص این روزها که در زندان اجباری  بیشتر عمق یافتند  خود را تسکین میدهم ،.این سال اخیر شاید زشت ترین ‌بدترین سال زندگیم بوده ‌ادامه دار خواهد بود. ، انسان به آتش جهنم نیز عادت می‌کند . تنها مهربانی نازنینان که از  نظر بعد  فکری از هم دوریم   و آنها نخواهند توانست  بر داشتی روشن از این یادداشتها داشته باشند  (چون بخیال خودشان در یکی از بهترین سال‌ها به راحتی وخوشی زیسته اند مالیاتی هم در اینمورد پرداخت نکردند. مالیاتها بر عهده من بود ) ..


زمانی اوقات فراغت  من با مردان وزنان عالم وبزرگ میگذشت  از آنها میاموختم  کتابهای زیادی را با هم رد و بدل میکردیم  غیر سیاسی من به روح پاک اعتقاد داشتم  (امروز همه ارواح شرورند )  به مسیحیت احترام داشتم  بعدها شاهد ظهور هیولاهایی بودم در قالب انسان  وفاقد روح فردی وانسانی  وسر انجام ....رسیدیم به این زندان اجباری ،،،،،

.بقیه دارد 

 یازدهم مارس دوهزارو بیست ویک / اسپانی 

چهارشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۹

اوه ....چقدر دلم سوخت

 ثریا ایرانتمنش " لب پرچین " !

قطرا ندوه  چنان بود !

که دراین روزهای خاکستری 

ا ز هیج منفذی 

عبور نمی کرد !

 چقئر دلم سوخت !

عروسک برهنه شده در صحنه  نمایش 

با چشمان غمگین  به عرض یک سلام 

عروسک های دیگر را  شادی بخشید !

.دیگرانرا  !! را غمگین .

گفتار واشکهای مصنوعی وبازی  قابل تحسین عروس دربار امپراطوری  ابدی که بیشتر به درد جایزه اسکار میخورد چقدر غمگین بود !

مرا بیاد زنان "یمن" انداخت که درکنار فرزندانشان بصورت اسکلت در میان بیابانهای بی اب وعلف افتاده بودند بیاد زنانی انداخت که در سر زمین من برای سیر کردن شکم خود وخانواده تن به هرحقارتی میدهند وچه بازی شومی را این " پیک جهانی"  وطرح نوین جهانی  مطرح کرده اند . 

ایا ما بیداریم یا خواب ؟ تمام اخبار جهان  رادیوها تلویزوینها  تنها تحت الشعاع این برنامه از پیش تامین شده  بود خبری از مرگ صد ها هزار پرنده تشنه نبود خبری  از مرگ زنان گرسنه  درون سطل زباله ها نبود  تنها  چند قطره اشک مصنوعی که با قطره چکان درچشمان سرمه کشیده آن خانم ریخته شده بود جهانرا تکاان داد؟ .......

هویت ملی هویت خانوادگی  هویت انسانی هویت زن بودن ما دارد بباد میرود واین بانو طرفدار فمینیستها! هستند که معنای خاص خودرا دارد .هویت زن بکلی از بین برود  اخلاقیات نابود شود جهانی شوم  جهانی ناشناخته در دو قسمت ارباب ورعیت دیگر هیچ .

از این نیرنگ  گوشت واستخوان  این عروسکها ی خارج از مدار  داغ دردها  اینها که درپشت سر شیطان پنهانند واز عقوبت آن بیخبرند  آزاده ورقصان  به همه خانه ها سر زد ودر قفا به همه خندید . 

او بما نیاندیشید که درزیر ابهای سرد زمان خفته ایم  بالاپوش های ما یخ  وسقف ما اسمان است وهنوز اتشی دردل داریم  که خاموش شدنی نیست به ان  آتش ابدی .

ما به عمق اقیانوسها غلطیدیم  جایی که دیگر رخوت  جای نداشت  تنها خوابهای طلایی را تعبیر میکردیم  وعشق ر ا که کم کم گم شد .حال با چند قطره اشک مصنوعی  دنیا لرزید .

آه چقدر ! !دلم سوخت !!! باید صلیبی بر گردن بیاویزم که نماد چرخه زندگی  ما بود که بر بالای سر کوروش نصب شده بود   و دزیده شد توسط مسیحیان باید به دنبال هویت خود بروم . تو نیز دخترک  به دنبال هویت خویش باش . 

پایان / ثریا ایرانمشن  / 10/03/2021 میلادی برابر با 2579 شاهنشاهی . اسپانیا .

آیا این صدا بگوش کسی میرسد من بلند گو ندارم !!!!

سه‌شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۹

هوای خانه دلگیر است

 ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا!

سفره ای سبز گستردیم /با د 

پیاله ها را پر کرد 

ما نوشیدیم از آن پیاله /می تهی لبریز آتش را 

------ هوای خانه سرد است هیچ آتشی آنرا گرم نگاه نمیدارد خانه ایکه درآن چند نفس گرم نباشد هیچگاه گرم نخواهد بود اگر چه شعله های آتش تا آسمان زبانه کشند .

میل نداشتم چیزی بنویسم اما دیدن  برنامه خانم  اپرا وینفری و آن بانوی خود شیفته که پسرک را مانند مومیایی درمیان دستهایش شکل میدهد  وادارم کرد که چند خطی را به روی این صفحه بیاورم وسپس خود را به زیر دوش برسانم اگر حمام گرم شده باشد !!!! 

این بانو چه مقدار پول ازآن رسانه های گلوبالیستی گرفت که زندگیش را فروخت  برای او که ازیک خانواده تهی دست بیرون آمده مهم نیست خود فروشی کار او بوده است دلم برای آن پسرک میسوزد قابل ترحم شده است حال نه بهشت را دارند ونه با زگشتی به جهنمی که ازآن نام برده اند درمیان برزخ خواهند زیست مگر تا چند سال دیگر آن بانو میتواند مدل یا شو گرل باشد ؟ .

تو نیم وچبی میخواهی با یک امپراطوری عظیم که نیمی از دنیارا زیر سلطه خود دارد وبا نیم دیگر دنیارا بهم میریزد مبارزه کنی یا اربابانت ؟ .

بهر روی بعد از ساسی مانکن که سر مردم ایران را گرم کرد تا بندر چاه بهاررا به هند بفروشند ایشان هم سر مردم دنیارا گرم کرده تا رفقا درقفا کارشانرا انجام دهند .

خانم اپرا وینفری ملکه بی تاج وتخت صاحب میلیونها دلار وقصرها وخانه واملاک است میتواند پایه های تخت یک سلطنت  را بلرزاند او ورفقایش همه دست دردست هم  داده تا امپراطوری را جمع کنند  برای دنیای جدید دیگر شاهی وملکه ای لازم ندارند تنها یک رهبر یک دین ویک روش !!!! ملکه همان ملکه زیبایی است وشاه همان همان چهارشاه درورق های بازی است .واین تحفه را نیز بانو میشل وهمسر عزیزش درکاخ سفید  ساختند وپرداختند وتحویل آن پسر بیگناه ازهمه جا رانده دادند او هم احتیاج به یک مادر داشت واین مادرخوبی برایش خوهد بود ؟!.

 از نیمه شب بخاری را روشن کرده ام تا حمام گرم شود بیاد حمام خودمان افتادم   که هرصبح  از تختخواب پایین می پریدم وبه درون حمام میرفتم همسر نازنین  ومهربان وخوش بیانم فریاد میکشید !! باز حمام  ؟؟ زن ! هفته ای یکبار با بقیه به حمام بیرون برو وبده صغرا خانم کیسه کش  ترا کیسه بکشد  مرتب آب را حرام میکنی  ودوش میگیری مگر تو خارجی هستی !!!!

گوشهایم باین چرندیات عات کرده بودند  پیکرم با بهترین  لوسیونها چرب میکردم عطر میزدم ومیرفتم سر میز صبحانه  پس از آن بکارهای دیگر خانه میرسیدم قصه دوش گرفتن من مانند افسانه چهل طوطی درشهر پیجید وشد دستمال دست همه خاله زنکها !!! تازه عده ای هم مرا سر زنش میکردند که چرا لاک ناخنمرا پاک نکرده به حمام میروم غسلم واجب نیست !!! غسلی نداشتم نه ارتعاشی ونه ارتماسی ونه جنابت وحیض بکسی مربوط نبود .

حال  نمیدانم همسرم درگورش تا چه حد بمن میخندد که میبیند با چه فطرتی باید دوش روزانه ام را تبدیل به هفتگی کنم وحسرت صغرا خانم کیسه کش را بکشم تا دستی برپشتم بمالد .

خانه سرد است خیلی هم سرد است همه زمستان بدون آفتاب وتابستان بر عکس . این سر نوشت است کاری نمیشود کرد کاش میشد منهم زندگیم را بفروشم ویک خانه مجلل با همه تجهیزات در گوشه ای از دنیا بخرم اما من که عروس دربار نبودم عروس یک حاجی بازاری بودم  عروسی بدون لباس عروسی .   فعلا این مخارج باشد برای بعدها ! دیگر بعدی  وجود نداشت .

شاید هرکسی با ستاره ای به دنیا میاید ستاره من درمیان مشتهایم شکست . 

ایکاش علف بودم 

 وبه زمین چسپیده بودم نه به توهمات 

 با ریشه های سست درخاک دیگری 

کاش علف بودم ونمیتوانستم از جای بجنبم 

حال چهره ای بی نامم که آیینه اش را گم کرده است 

پایان / ثریا / 09/03/2021 میلادی .

دوشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۹

هشتم مارس

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا

من سنگم / من آهنم . 

مرا بشکن وبشنا س

هشتم مارس  روز ازادی زنان از زنجیر عبودیت واربابی مردان قلدر که تنها زور بازو دارند وبس واسلحه  "زن آزاد شد " اما چگونه ؟ هنوز درصحرای برهوت وبی کفایت ما زنان زیر یوغ آن هیولاها هستند تنها عروسکهای  رنگ شده عر وسکهای ساخته شده آنها ازادند . زن تنها یک وسیله ورفع مایحتاج مردانی هستند که به دست زنان تربیت شده اند از بطن زنان بوجود آمده اند ..

در سر زمین من  هرشاخه شکوفه ای  وهر اندامی زنانه  راز مرگی  پنهانرا درباطن دارد  راز قلب دخترکان کوچک را  پنهان میکند  .

در سر زمین من  همه مردان آما ده  پاره کردن وپاره شدن روح دختری یا زنی میباشند  وسپس کشتن او به دست دژخیمان .

در سر زمین من دختران نور س نرسیده چیده میشوند  مانند بوته های انار کال  ودرتنهایی خونین خود  احساس میکنند که دیگر وجود ندارند  / دختر وجود ندارد  هر دانه اناری مزه  وطعم  یک دختر چهارده ساله را میدهد  در سر زمین من درچهارده سالگی به آسانی ترا بی سیرت میکنند وسپس رسوایت میسازند 

در سر زمین  من  درهر شهری زنی برای سیرکردن شکم خویش وبچه هایش  تن خودرا میفروشد وچه ارزان / مهم نیست که عریان بااشی  یا گرسنه  تنها کافی است که پیکرت از تنهایی یخ بسته باشد  کافی درخلوت خویش از شدت تنهایی بلرزی  زوزه ات بگوش  هیچ کس نمیرسد مرده باشی  صدایت را کسی نمیشنود  ونامترا کسی نمیداند  تودرتاریخ گم شده ای وتنهایی درانتظار همان آخرین دشنه ای که بر پیکرت فرود اید .

مگرآنکه مردانه با ائها حرکت کنی با قمه وشمشیرو ونوحه و فرهنگ آبکی  آنگه ممکن است ترا ببیند باز هم وسیله ای برای تکان دادن درختان انار وریختن دانهایش بر روی زمین هستی .

امروز روز ی بود که ما در سالهای پیش توانستیم کمی معنای  ازادی رها شدن از زنجیراسارت   را بو بکشیم ناگهان سیلی دیوانه وار سرازیر شد وما دوباره به زیر خاک  اسارت رفتیم وچه اسان تن به این حقارت دادیم وچه آسان آ نهمه زیبایی وظرافت زنانه خورا به ثمن بخش فروخیتم .

امروز هشتم مار س روز ازادی زنان جهان است اما ما ازجهانی دیگریم . این روز ا به زنان وارسته وبزرگ  از دست رفته خودمان تهنیت میگویم .

روان بانوی بزرگ فرخ روی پارساوسایر زنان سازنده شاد /

ثریا ایرانمنش / 08/03/2021 میلادی .


جمعه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۹

آغل


 ثریا ایرانمنش " " لب پرچین " اسپانیا " 

روز هشتم مارس  روزازادی زنان و اجتماع کردن ممنوع شد ! همه چیزممنوع است !! حتی نفسهایمانرا نیز میشمارند تا ببینند چند بار  ازت بیرون داده ایم !یا گار کربنیک   اکسیژنی که نیست همه روی دهان بیماران !!! است بیماران سیاسی اقتصادی زمانه !

زمستانرا درآغل بسر بردیم وسکوت کردیم اما بهارانرا  نمیتوانیم از پشت شیشه های کدر وبخار گرفته تماشا کنیم !

آهسته اهسته بی انکه خود بفهمیم درون زندان خواهیم رفت که  " ایران "  امروز رفته است ." ایران" برایشان  امتحان خوبی بود ودیدند به راحتی میتوان همه چیر را بهم ریخت  امروز شاه اسپانیارا بیرون کرده اند وکم کم خانم عروس تازه دربارانگلستان نیز به کمک یارانش ! وآنهاییکه اورا به پسرک بیگناه معرفی کرده اند کم کم زیر پای شاهان وامپراطوری بزرگ را نیز خالی خواهند نمود یک ارباب برجهان حاکم خواهد شد با یک دین ویک رهبر مادام العمر ماهنوز درانتظار معجزه نشسته ایم ودلمان خوش است که درفلان سوی شهر مردی دستش را باتیغ بریده تا اعتراض خودرا بگوش جهانیان برساند !! کدام جهانیان ؟؟؟.

هر صبح پاکتی سر بسته را روی میز خبرنگاران وگویندگان خبرمیگذارند وآنها طوطی وار آنهارا برای ما نه یک بار بلکه چند بار میخوانند  همه هم یک حرف را میزنند همان دستوررا تکرار میکنند وما نامش را " اخبار" گذاشته ایم !!!!

درخانه بیشتر از چهار نفر اجازه نیست جمع شوند دررستورانها بیشترازچهار نفر اجازه نیست دوریک میز بنشینند وما چگونه میتوانیم ایام نوروز خودرا با خانواده مان  دورهم باشیم نخود نخود هرکس رود خانه خود  برایشان بوی سبزی پلو وماهی را خواهیم فرستاد ! سفرها ممنوع  آزمایش از دهان گذشته  وارد مقعد شده اند تا از انجا مارا بو بکشند .

چه اسان خریده شدیم وچه آسان تحمل کردیم و چه اسان پذیرفتیم حال جناب دونالد ترامپ از انسو فریاد بکشد گوشها درونشان موم است نه پنبه بی فایده است  اقوام وحشی  وصاحبان صادرات  / واردات  باید کارشانرا بدون دردسر انجام دهند هرکجا  لازم است اسلحه بفروشند وهرکجا که لازم است موادمصرفی  را وارد کنند وهر جا لازم شد بمب هارا فرو بریزندو درحال حاضر ارباب بزرگ دنیا اژدهای سرخ است ما همان راهی را میرویم که  پیشینیان این آزدها رفتند  انقلاب فرهنگی و.......  به کسی هم مربوط نیست  "ونیر" شهر زیبایی که روزی  آمال واروزی هر توریستی بود امروز  ناگهان گندولوها وقایق هایش به گل نشستند وکسی نپرسید چرا وچگونه ؟ وکسی نیست تا آنرا نجات دهد .

شهر ها کم کم ویران میشوند هرچه قدیمیتر زودتر مجسمه ها فرو میریزند همه گذشته  ها پاک خواهند شد تاریخی وجود نخواهد داشت  ما چیزی را بیاد ئخواهیم اورد دلمان برای گذشته ها تنگ نخواهد شد باید یکنفر را ستایش کنیم وجیره  روزانه خود را بگیریم ودراردوهای کاری که هم اکنون ساخته شده اند مشغول  کار شویم همان دنیای میمونها  همان دنیای جرج اروول همان دنیایی که قبلا برایمان کارتونش را ساختند سپس فیلمش کردندو دست آخر انرا به مرحله عمل دراوردند تا شوکه نشویم وچه درخوابیم ما  وچه درآرمشی بسرمیبریم ما دلمان خوش است که اتومبیلمان  قرمزرنگ است ودرونش شیک ! اگر شیک نیست پس از دوحال خارج نیست یا باید دراروی کار جان بدهی ویا کشته شوی نان زیادی نیست تا بتو بدهند .

خوب کورنا که نیمی از جمعیت را کم کرد حال انواع واقسام واکسنهای ساخته شده از اب ونمک وسدیم وفلزسمی والرژی زا بقیه را درو خواهد کرد  جمعیت باید درهمان حد پنجاه میلیونی جناب بیل گیت بماند  وایشان بتواند ابرهارا حایل خورشید نمایند وجهانرا دراختیار خود داشته باشند  البته ایشان تنها پادوی  آن اربابان بزرگوار هستند ارباب کسی دیگری است .

بهاران از راه رسیده  من با دوعدد گل بنفشه ویک شاخه شمعدانی درون باغچه ام به ان خوش آمد میگویم وبه اوای پرنده ای که هنوز زنده است و هر صبح اواز میخواند گوش میدهم تا زمان فرا برسد . کدام زمان ؟ ....پایان

باران  بهاری ! 

آرام وبیدار می بارد 

ریز ونرم  وسرمای زمستانرا با خود میبرد 

ما دراعماق زمین پنهانیم  

درچاهی به عمق قد وبالای خویش 

ودیگر نخواهیم دید  باغی را باعطر گل سرخ 

باغی راکه بردیوارش  گلهای خودروی یاس بالا میروند 

باغی که مارمولکها درزیر برگها پنهانند  

چشمان  من باز وروشن است  وبسوی جهان 

جهانی  که میرود تا زیر ورو شود ومارا درگرداب نیستی 

به ابدیت بسپارد.

پایان 

ثرریا ایرانمنش / 04/03/2021 میلادی . 


پنجشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۹

شب آمد و....

ثریا ایرانمنش "لب پرچین " اسپانیا 
---------------------------------
شب آمد ودل تنگم هوای خانه گرفت  / دوباره گریه بی طاقتم بهانه گرفت .........." سایه" 

آن سایه هایی را که  در چهار چوب  پنجره روشن دوران جوانی  مرا دربر گرفته بود .آینده روشنی را  مانند نور خورشید بر قلبم میتابید  تبدیل به تاریکی و ظلمات شد .

 آ ن سایه هایی که همراه  نور خورشید درکنارشان راه میرفتم  از من دور شدند ومن در نیمه راه تنها ماندم 
 نمیدانم کدام یک پا به پای دیگری حرکت میکردیم ؟ هرچه بود راهی  راست بی نشیب وفراز بود  ومن آماده صعود به قله های بلند  خود را از همه برتر میپنداشتم  تنها سوار من بودم و بقیه پیاده مرا همراهی میکردند .
ناگهان درمیان دشتی بی اب وعلف  خودرا تنها دیدم  همه آن رویاهای آینه  مانند یک تصویر سیاه جلوی چشمانم ایستاد  ومن دیدم که هر سایه ای نقش خودرا بازی میکرد  وسپس نقش زمین میشد  هیچ سایه ای درپی من نبود  حتی خورشید نیز مرده بود .

میل به بالارفتن از صخره هارا درخود کشتم  پاهایم  توانایی آنرا نداشتند  که مرا به جلو برانند  آنهم بی توشه وبی همراه .
دراولین  شب تاریکی  یک زمستان سرد از خواب عمیق جوانی بیدار شدم  شبی اندوهگین بود  دیگر آتشی در آتشدان خانه نبود وشمعی نبود تا روشنایی بدهد  تنها شعله های مرگ آفرین  بالا و پایین میشدند  اولین بیماری را درهمین ویرانه سرا امتحان کردم واولین بیمارستان را وپزشکانی که تازه آموخته  بودند  آموخته هایشان کم بود وناقص ومن  برایشان یک موش خوب آزمایشگاهی شدم . 

شعله ها کم کم بالا آمدند  احساس میکردم که گام هایشان بی صدا اما رفتارشان ترسناک است  دیگر هیچ دق البابی نشد وهیچکس درب را نکوبید  من بی هراس  در میان قطره های سرد آبی که درکنارم بود لبهای خودرا نمناک میساختم .

دیگر دودی نداشتم  تا چشمانی را کور ویا تار کند  تنها آتشی درکمینم بود که مرا درمیان بکشد  شعله ها میرقصیدند ومن انهارا به رقص شعله های شمع تشبیه میکردم ودلخوش بودم که  درکنار چنین رقصی خفته ام .

امروز از میان قاب پنجره به  زمین افتاده ام  همچنان عکسی قدیمی درمیان قابی گرانبها  از بلندا روی بر زمین نهادم  وحرارتی  که بر پیکرم نشسته بود  دانستم که دوزخ همین جاست  وآسمان درهمین جا واژگون شده است  ومن باید درکنار همین بوی های ناشناس درانتظار خاکستر پیکرم بمانم  .

عمر بود که درزورق زمانه نشسته بود وداشت میرفت وچه سرعتی داشت . 
شعله های امید دردلم خاموش شدند و...من ماندم . هوای خانه غریبه ها . پایان 
ثریا ایرانمنش " برداشت از یک یادداشت قدیمی" پنجشبه 04/03/2021 میلادی . اسپانیا

 

چهارشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۹۹

آوای فاخته

ثریا ایرانمنش «لب پرچین» اسپانیا 

 

معمولا هر صبح بین ساعت پنج ونیم تا شش. از خواب بیدار میشویم وروز را از همان ساعت آغاز می‌کنم ،.بهاران نزدیکند گلها ، برگ‌ها ،پرندگان. همه به وجد آمده اند اگر چه زیر پاهای یشان برف ویخ باشد میدانند که به زودی از همه جدا ماندم  نه گرگر ونه گوسفند  تنها چشمانم میبینند گوشهایم میشنوند  این یخها آب میسوند. سیلاب میشند رودخانه می‌شوند وسپس به دریا میریزند 

هر صبح پرنده ای زیبا جلوی باغچه من مینشیند گویی حرف می زند  اورا نگاه مینکرم وسپس میپرسم :

از چه کسی وچه پیامی برای من آورده ای ؟

سئوالم بیجواب است پرنده زبان مرا نمیفهمد اما من  تمام گفته های اورا معنا می‌کنم  وسپس او پرواز می‌کند به دور دست‌ها  ،

سالهاست که از رمه بره ها  وسایرین جدا مانده ام  اما همچنان بره وار زندگی می‌کنم  بی آنکه بره باشم  معصومیت   انتخاب یک مرگ بزرگ است به ناچار باید  گاه گاهی  گرگ باشم. درین  زمان پنجههایم را توام با فریاد فروخفته ام را. زیرعنوان یک “کامنت”برای. بازار سر کوچه میفرستم بازاری که در آن سیاست را میفروشند با قیمت استیکر. وچه ارزان است  می‌توان خروار خروار گفته های انهارا بار کرد ودر جویبارها ریخت مگر چند نفری. که هنوز به عقیده ومرام خود وفادارند ،

تنهایی مکافاتی است که من برای آگاهی شعورم  انتخاب کردم 

پایان 

 ثریا ایرانمنش  سوم مارس  دوهزارو بیست ویک /اسپانیا

سه‌شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۹۹

پرستش



 ا زپرستش سنگ /

به آیینه رسیدیم  واز پرستش آیینه به خود/

وسپس خدارا افریدیم 

دراین سر زمین ناشناس  آنقدر ماندم  که از من چهره ای دیگر پدید آمد  وامروز پیرانه سر  چهره جوانیم را  در یک ایینه خاک گرفته  مبینیم که با من ناشناس ! آشناست /

سالهای از آینه گریختم  تا خودرا دران نبینم وخودرا فرامو ش کنم اما  چهره های گوناگون در اطرافم بمن  یاد آوری کردند که هنوز زنده ام وجنبشی دارم میتوانم حرکت کنم / برخیز ! ما بتو احتیاج داریم  .

سالهاست که درب بروی همه جهانیان بسته ام  حتی از یاد آوری  روزگاران گذشته نیز فراریم / 

داشتم درخود میمردم مانند همان جانور دریایی . ناگهان فرشته ای از در آمد با عروسکی گه خود ساخته بود  یک خرس کوچک  با قلبی که دردست داشت ساعتها روی آن کار کرده بود از پلاستیک ومقوا   همان پسرک نه ساله ام  بمن ندا داد برخیز  برخیز  خودش را درآغوشم انداخت  .

باید بلند میشدم وباید  نشان میدادم که هنوز زنده ام ومیتوانم راه بروم و........اورا دراغوش گرفتم گردن بلورین اورا هزاران بار بوسیدم این کودک تازه راه افتاده هنوز ریا ومکر وفریب را نشناخته درون دستگاه کوچکش مشغول ابتکارات است ودنیای جدیدیرا کشف کرده هرروز چیز تا زه ای را میسازد .

روز گذشته مشغول تماشای یک سریال بودم  ساخت همین دیار  که حدود بیست وپنج سال از عمر آن میگذرد دریکی از صحنه ها زنی داشت روزنامه میخواندودرصفحات آخر  برای پیر مرد بیماری که درکنارش نشسته بود اینطور خواند " 

موحمد رضا پهلوی از ایران رفت وحمینی به ایران آمد  ....آنهم درصفحات آخر  مردک خندید وسپس به زبان فارسی گفت مثل خر ترا دوست میدارم !!!! زن تعجب کرد  پرسید یعنی چه ؟ گت  احمق خر یعنی بورو! من مثل یک بورو ترا دوست میدارم !!!!! بیاد ندارم که ما درزبان فارسی چنین کلامی زیبایی؟! داشته باشیم که طرف مانند خر  کس دیگری ر ا دوست داشته باشد  منظورنمایش دادن این صحنه را نیز فهمیدم که این اتفاقات درهمان سال شوم شورش پنجاه وهفت افتاده واین خانواده نیز در دام یک دیکتاتور  یک سرهنگ ارتش افنداه اند که حتی پسر خودش را نیز با هرویین کشته ! چه چیزی را میخواستند بیان کنند ؟ ...ارتش  شاهنشاهی را یا افسران ما نیز بدینگونه بودند ؟! یک هدیه به جمهوری اسلامی که برایشان نفت مجانی میفرستد ونوچه  هایشانرا دربهترین ویلاهای شهر پذیرایی میکند ؟  برایم خیلی عجیب بود این گفتگو ابدا به صحنه نمایش ارتباطی نداشت  آئها درباره چیز دیگری حرف میزدند وناگهان درصفحات آخر یک خبری که اابدا ارزش ندارد ؟!!! خوانده میشود .

روزهارا طی کردم 

از دیوار روزها وشبها بالا رفتم  که لبریز از سنگلاخهابود

 روزهایی  در سرمای سرد ویخ بسته زمستان  

تاریک  درتنهایی خوفناکم 

بیاد روزهای افتابی شهرم بودم 

همیشه چیزی هست که بر من سایه می اندازد 

میان ابرهای سیاه و نوار سرخی که از پشت آن هویداست 

بین من واین دریای بیکران 

ره درازی است 

تنها درمیان ابها چهره خودرا تکه تکه مبینیم 

.........

وهنوز همان راه ادامه دارد در شهر  ناشناسان در میان غربیه ها  افتا ن وخیزان  راه میروم بخاطر دیگران .پایان 

ثریا ایرانمنش  02/03/2021 میلادی !