" لب پرچین " ثریا ایرانمنش " اسپانیا / نیمه شب یکشنبه 20 سپتامبر 2020 میلادی !
------------------------------------------------------------------------------------
بیخوابی زده بسرم گویا گرسنه بودم شام یادم رفته بود بخورم یعنی اشتهایی نداشتم بچه ها ناهار خوردند ورفتند منهم زود خوابیدم !
به دخترم گفتم ایکاش میشد این دست نوشته ها را یکجا جمع میکردم وبه چاپ میرساندم ! گفت کاری ندارد میدهیم به یک پابلیشر !! گفتم پابلیشرها برای دولتهای مخصوصی کار میکنند واین نوشته هارا از میلیون صافی ردمیکنند بعد هم پول کلانی میگیرند وکتابهارا بخودم تحویل میدهند !!!
بیاد زیر زمین خانه افتادم ! آری زیر زمینی ساخته بودیم با یک حمام ودوش اضافی وتوالت درکنار موتورخانه دستگاه تهویه برای این زیر زمین من نقشه ها داشتم اما هفت سال تمام اثاثیه خانه برادر بزرگ درآنجا انبار شده بود تاسر انجام رفتند !
دیوارهای آنجارا با پارچه های قلمکار اصفهان پوشاندم از متقال با خر مهره پرده های زیبایی درست کردم وبه ان اویختم چند تشکچه مخملی با فرشهای کوچک وچند نیمکت ویک میز درگوشه اطاق که روی آن سماوری میجوشید این جارا مثلا برای دولتمردان اهل کتاب وفرهنگ ساخته بودم نه میل نداشتم مادام دواشتال فرانسویبا شم وانجا را مرکز امد ورفت هنرمندان کنم تنها با جند نفر اخت بود م که اهل شعر موسیقی وکتاب بحث وجدل بودند ومرحوم نادر نادر پور آنرا افتتاح کرد اما ازهفته بعد آنجاشد معبد دلدادگان مشروب وتریاک وقمار وتخته نرد وخوانندگان ریز ودرشت در کنار دو منقل بزرگ با یک بشقال تریاک سناتوری !
تابلویی داده بودم به یک خطاط روی بنویسد این بیت را گویا از خاقانی شیروانی باشد :
این نه کعبه است که بی پا وسر آیی به طواف / وین نه مسجد که دران بیهوده ایی بخروش
این خرابات مغان است دران رندانند / از دم صبح ازل تا به قیامت مدهوش !
رفتم بازار بزرگ دریک مغازه عتیقه فروشی مقداری لامپ وظروف وسینی های برنجی کوچک با قندان واستکانهای کمر باریک برای چای خریدم اما درون ان استکانها کنیاک سرو میشد !!!
میز کوچکی درکنار درب ورودی گذاشتم که روی ان خاویار ویسکی با لیموترش وکره ونان تست !
انواع واقسام تنقلات پای منقلی که اقا خریده بودند ویک تشک مخصوص هم در بالای اطاق برای خود انداخته خان وار روی ان با شلوار پیزامه می نشستند....ده دست شلوار پیزامه ازشر کت بخانه امد برای رفقا !
نادر نادرپور وسایر مترجمین ونویسندگان وشاعران رفتند جایشان انجا نبود ! درعوض بانو دلکش . عماد رام توکل وهمسرش وآن خواننده کرد وخاتم هایده وگپایگانی ویک بار داریوش امد من دیگر گم شده بودم درتاریکی بین درب ورودی وکنار پرده مینشستم وبه این جماعت مینگریستم یکی داشت تخته نرد بازی میکرد دیگری داشت پوکر بازی میکرد سومی داشت تریاک میکشید وبه دولت ایراد میگرفت !!درحالیکه یک تکه تریاک باندازه یک کله گنجشک روی وافورش بود داشت سخن رانی میکر د بصورت پج پچ ...بلی اقا روستارا صنعتی کردند بیل را ازدست کشاورز گرفتند به او اسلحه دادند ایشان دست آخر نوکر مجاهدین شدند .
خانم توکل درمیان یکم ملافه سفید مشغول تریاک کشیدن بودند عماد رام در پشت کتاب رباعیات خیام یادگار مینوشت وناگهان فراموش میکرد که نام صاحبخانه را ببرد درخانه من نان وگوشت کوبیده وتریاک میخورد ومیکشید تملق دیگری را میگفت ! نسیان عارضشان میشد ودست آخرنامی هم ازاین حقیر میبردند که من ـآنراخط میزدم دکتر باقر عاقلی . تیمسار دهدشتی درگوشه ای افتاده ازکباب فروشی ارمنی نزدیک خانه سینی سینی کباب برگ وکوییده بخانه میرسید من کم کم میرفتم بیرون وروی پله ها مینشستم روی پله ها بوی عطر گلهای پیچ امین الدوله پیچیده بود ویک حوض کوچک به شکل ستاره که فواره ای وسط آن بود هوارا تازه میکرد من تنها یک تماشا چی بودم آنسوی حیاط زیر الاچیق درخت انگور یاقوتی وگلهای یاس ودرختان مروارید ودرآنسو درون باغچه سی وسه نوع گل رز کاشته بودم یکی از آن رزها نامش" رز ثریا " بود که بنام ملکه ثریا آنرا ببازار داده بودنذ ومن تما م روزبه تماشای این گل زیبا مینشستم با چه رنگهای دلپذیری باز بسته میشد .......کم کم خود رااز ان جماعت کنار کشیدم ویک خدمتکار شبانه برای این جماعت استخدام کردم تا خدمت اقایان وبانوان راانجام دهد وخودم درکنار بچه ها بخواب میرفتم از عصرپنجشنبه تاصبح شنبه این جماعت آنجا میخوردندمینوشیدندمیخوابیدند وصبح شنبه میرفتند تاهفته اینده !!! خانم هایده تنها یکبار به انجا امد وچقدر ان اطاق را دوست داشت اما همسرم بخانه خواهر ایشان میرفت وتاصبح درانجا به اواز ایشان گوش !!! میداد !
گاهی هم رفقایی که خبر داشتند دراین خانه محفلی است دسته جمعی هوار میشدند دیگر جای نفس کشیدن نبود یک روز خسته شدم همه چیز را جمع کردم وروی یک کاغذ نوشتم وبه شیشه زیرزمین چسپاندم که این مکان تا اطلاع ثانوی تعطیل است !!! خودم با بچه ها به اروپا رفتیم هنگامیکه بر گشتم دیدم اش همان اش وکاسه همان کاسه تازه به طبقه بالا و وسط سالن میهمانخانه نیز حضور بهم رسانده اند وپیانوی دخترم نیزمورد استفاده رفقا قرار گرفته جایش عوض شده گویا اشخاصی از ان استفاده میکردند .
این پیانو سه پداله بود ومن آنرا از دوستی خریده بودم ودخترم ر ا که تنها پنج سال داشت به نزد استاد معروف موسیقی ملک اصلانیان برده بودم تا ثیلا موسیقی کلاسیک یاد بگیرد اما خوب ! پاک پرت بودم وبقول همسرم دیوانه !!!
دیگر حوصله ام سر رفته بود زندگی یعنی همین ؟ همین ریاها همین دروغها همین چاپلوسی ها .....همین می خوردنها و گفته های بیسر وته وجوک های رکیک ها وپشت دیگران بدگویی کردن وبه دولت ایرادگرفتن وبقیه را بشکل مضحکی محکوم کردن ؟!کثافتکاری ها با پولهای باد آورده ؟! نه ! این نبود آنچه را که من میخواستم .
این نوکیسه گان ناگهان به نوا رسیده دیگر خدارا نیز بنده نبودند .
بچه ها کوچک بودند ومن اجازه مادام العمر از حضرت والا داشتم که به سفر بروم تنها وآخرین شاهکارم را انجام دادم همه را گذاشتم وبه اروپا آمدم دریک آپارتمان یخ کرد وسرد درشهرلندن .
روز ی شهبانو برای افتتاح کارهای دستی به فروشگاه فردوسی رفته بود درآنجا صاحب آن کالا که یک اصفهانی هفت خط بود یک قلیان نگین کاری به شهبانوهدیه داد ( بعد هم با همان رژیم دوم ساخت ودکانش بزرگتر شد ) منهم یکی را خریدم تنها دلم برای آن قلیان میسوزد امروز درمیان دستهای چه کسانی است > وکتابهایم که بدون اجازه من از کتابخانه ام به پایین وزیر زمین برده میشد تا اشعار بزرگان را بخوانند وبا نی بنوازند یکی یکی گم میشدند از آن زیر زمین تنها همان خط شعر را برایم فرستادند تا چندان غمگین نباشم امروز نمیدانم کجاست شاید درون کارتن ها جای دارد .
چیزی از آن اثاثیه خانه بمن نرسید حتی یک تکه فرش همه بباد رفت تنها چند تابلوی مینیا توری بود که آنهارا دراین شهر دزدان از من ربودند نه چیز دیگری از آن همه مبلمان زیبا که چشم همه را خیره کرده بود بمن نرسید نمیدانم کدام یک از مفتخوران آنهارا به یغما بردند ! مهم نیست .
من آن زیر زمین را برای نشست ادیبان و شعرا و و ونویسندگان ومترجمینی که آنهارا میشناختم ویا هنرمندانی ارزنده تزیین کرده بودم که مبدل شد .به .... کافه بهشت لاله زار !!!! تار وتنبور دنبک واواز تخته نرد وپوکر ورقص و خاویار ! وتریاک زنانی که نمیشناختم وبه همراه مردانشان میامدند مردانی را که نمیشناختم به همراه هنرمندان میامدند . بساط مفصل واماده بود وآشپزخانه خوب کار میکرد !!!! هرچه بود تمام شد تنها دلم برای کتابهایم میسوزدوبس .
پس از شورش ومرگ همسر برای مدتی کوتاه به ایران رفتم در یک کنسرت که در کشتارگاه بر پا شده بود وچند خواننده ناشناس میخواندند واستاد بزرگ جناب توکل آنجا مینوازیدند !!!! با خانم توکل که حال ملکه روز شده بودند برخورد کردم ....ا حال شما چطور است خانم ؟ رویش را برگرداند به طرف دودخترش یعنی که من این خانم را نمی شناسم ....مهم نبود امروز دیگر نوبت آنها شده بود ونوبت شاعران مدیحه سرا ......پایان
خوابم گرفته !!!!!! بروم شاید شبی خوبم برد / ثریای بینوا