جمعه، مرداد ۱۰، ۱۳۹۹

میهن پرست یا تو ده پرست !

ثریا ایرانمنش  " لب پرجین / اسپانیا 
---------------------------------
زین آتش نهته که در سینه منست 
خورشید شعله ایست که دراسمان گرفت 
------------------------------------
در مذهب ما خامی ونپختگی وحماقت نشان کفر است نه سایر اراجیف !  چند نفری مرا به چالش کشیده خیال مناظره ویا کوبیدن مرا دارند  من بی اعتنا وبدون پاسخگویی از کنار آنها میگذرم وتنها یک سئوال دارم  واگر جوابی درخور آن داشتند ومرا قانع کرد من همه گناهانرا خواهم پذرفت .

موضوع وقتی داغ شد که نوشتم معرف  علیا مخدره آخرین ملکه ایران شخصی  از گروه چپی ها بود   ودست بیکی کردن  اینها با آن اردشیرجوان داستانها دارد که بماند بمامر بوط نیست تاریخدانان خود آنهارا خواهند شکافت .
این خانواده همه متعلق به گروه چپ یعنی حزب توده بودند اما نام خودرا ایرانی ووطن پرست گذارده بودند ! دسته جمعی سفری به مسکو کرده  وحا ل برگشته توشه شهر مسکوی استالین زده  را برایمان به ارمغان آورده بودند وزنان ودخترانی که درنانواییها کار میکردند ویا در خیابانها بکار عمله گی مشغول بودند با پوست سفید وچشمان ابی وموهای بور آنها  این مردان وطن پرست !!! را سخت آزرده کرده بود که چرا مثلا ما باید درناز ونعمت باشیم آنها در حال زحمت !!! همه تحصیل کرده دانشگاه  دیده وغیره سفرنامه ها به چاپ رسید که من یکی از آـنهارا دارم با عکس وشخصیات همه اقایان سفر کرده  که متاسفانه اش ولاش شده است .
این وطن پرستان آز ان روسیه یخ بسته ومردم بد عنق وسر زمین ومردم فلک زده که حتی جرئت اظهار نظر نداشتند در غیر اینصورت جایشان د رزندانهای سیبریه  بود  - آنچنان با آب وتاب تعریف کرده بودند  که  دل آدمی پر میزد بسوی آن گلستان برود  اما بادیدن عکسها من ابدا میل نداشتم بسوی آن جهنم یخ زده بروم  این عالیجنابان  نامشان وطن پرست بود هنوز گلهای صحرایی ولاله های سر به زیر دشتهای سر زمین خودشانرا ندیده بودند اما چنان از یوگسلاوی  وشهرکهای  کمونیستی آن  با اب وتاب تعریف میکردند که انسان بهشت را د رنظر  میاورد . ... موسیقی ایران به آنها دل اشوبه میداد اما راپسودی پنج ویا شماره 2  لیست انهارا به عالم دیگری سوق میدا د من عاشق  ترانه های ایرانی بودم وآنهارا با صدای بلند میخواندم  عاشق رهی معیری بودم عاشق ساز خرم وتجویدی بودم  عاشق پینوی مشیر همایون بودم ...نه من بد حوری امل وعقب افتاده اما پررو بودم !!!" وچه خوب شد که من بیشتر این سر زمیننهارا دیدم "
این چگونه وطن پرستی بود که شما همه سر زمینها جهانرا بر کشور خود ترجیح میدادید قبول دارم نواقص زیادی در آن سر زمین ما  بود از همه  مهمتر بیسوادی وبی شعوری اشخاص وگوش دادن به اراجیف ملاهای بیسواد شهر درروی منبر وروضه خوانس هفتگی ونذورات اینها همه ناشی از بیخردی بود !ونجس وپاکی وکردادن واینکه دختر نباید تا ازاو سئوالی  نپرسیده اند لب از لب باز کند !!! به همین دلیل من در نظر انها دختری پررو ودریده بودم ! چرا که حر ف میزدم اعتراض میکردم اظهار نظرم را صریع بیان میداشتم مانند ستارگان سینما لباس میپوشیدم  ایوای دنیارا بهم ریختم جنگ جهانی سوم شروع شد وآتش وسیل در سان فرانسیکو رخ داد همه بخاطر ان بود که بلوزها و لباسهای  من بدون آستین بودند ! من هنو زهم ازآ ستین بیزارم تمام بلوزها ولباسهایمرا از بیخ وبن آسین آنهارا بریده ام  اما با یقه پوشیده مشگلی ندارم (.بازاز مرحله پرت شدم ) ! این چه نوع وطن پرستی بود  که آن مردان شاهد مرگ وفرو افتاددن ستارگانی  در پیش پای خود بودند بی  هیج احساس و  بی اعتنا میگذشتند وچشمانشان بسوی غرب وروسیه بود ؟  بمن بگویید این وطن پرستی بود ؟  اگر آنهمه بارانی که در انگستان میبارید یک قطره آن درایران میبارید ایران بهشت روی زمین بود   اما فرزندان ما زیر دست مردان  دیوانه ای نظیر احمد شاملو  درس بگیرند والفاظ را پس وپیش کنند  شاملو تنها حسنی که داشت نان قیافه وصدای گرم خودرا میخورد مردی بسیار عیاش کثیف ومشروب خور قهاری بود  تا جایی که من صبح یک روز که درلندن بخانه دوستی رقتم جناب شاعرا  درون  وان خفته دیدم  از فرط مستی تمام شب دروان حمام خوابیده بود !!!!وبی ادب پر مدعا حتی .جواب سلام کسی را نمیداد سیگار او امان نمیداد که حرف بزند اینها  استادان زمان ما بودند  استادان اصلی را بگوشه ای رانده واین  زباله ها در میان جوانان بخصوص  خدایگان بودند وملکه جوان هم درمیان آنها میخرامید !
بیچاره شاه با مادر زنش تخته نرد بازی میکرد ! بلی اینها  مردان  وطن پرست ما بودند وما خایین بالفطره که عاشق میهنمان بودیم امل وعقب افتاده واز دنیای آنها فرستگها به دور بودیم .......باقی بماند حال ملکه پیر هشتاد ساله دخترک کاکل بسر ا مانند  جغد دربغل کرفته وهمه جا عکس اورا تکرار میکند .واز ماست که بر ماست  . نه از دیگران .
پایان 
 ثریا ایرانمنش  . 31 ژولای 2020 میلادی / اسپانیا /

پنجشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۹

اواره ام ....هی..... آواره ام !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
/----------------------------------
غمم هست چرا  نیست صاحبدلی . واهل دلی که بر آنها خرده بگیرد  ومصنفی یا دانشوری  برمن بتازد  خیلی خوش دارم که تاختن دلهارا ببینم وتنها باید باز بر گردم به سوی ایینه وا زخودم بپرسم  
من عقیده  دارم هیچکس  " جاودانه" نخواهد ماند مگر آنکه راه حقیقترا درپیش بگیرد البته این روزها این راه گمشده لبریز از سنگ وکلوخ وخاک شده به همین دلیل میل دارم دوباره برگردم ورور درروی آیینه بایستم وتنها خودمرا ببینم  لبریز از حقیقت .
امروز در میان نسلی زندگی میکنم لبریز از تضادها  هیچ ادعایی ندارم  اما دروغ وریا را نمی پسندم س بازی با احساسات وعواطف  دیگرانرانوغی جنایت میدانم و نمی پسندم خشمگین میشوم میتازم برایم مهم نیست آن شخص که باشد وچه باشد .  من نویستذه  دوران خودم نیستم  من متعلق باین نسلم  نسلی که دارد میتازد وجلو میرود وفریب نمیخورد  اما هنوز زنان ومردان گذشته دویب  میز نشسته  ومشغول  فریب دادن دیگرانند من تنها عصبی میشوم ناگهان چیزی را مینویسم  نه  نمیترسم پای نوشته ام وگفته ام ایستاده  ومیایستم .
من از روز اول واز روز اشنایی شهنشاه با ( آن زن )  دچار یکنوع رنج شدم وهر روز در این فکر بودم که چه زمانی  شاهنشاه ما بیدار خواهندشد  اونقش خودرا خوب بازی کرد بسیار هم خوب بازی کرد امروز در تمام جهان بیشترین  عکسها و گفتارها درباره اوست  وهر  روز خبری تازه منتشر میکند او خوب میداند که کجا ایستاده است .آخرین  نقشی را که در سالهای آخر بازی کرد وبا شاه رقصید از طرز نگاه  داشتن دست او در میان دستهای شاه فهمیدم که این باز یرا او به راه انداخته تا نقش دیگری را پنهان دارد  دران روزها همه خبرها درمورد دختری ( بنام طلا بود) که شاه را شیفته خود کرده بود ومومنین  مقدس اورا از پنجره به خیابان پرتا ب کردند وکسی چیزی نفهمید .
این زن . یک مرد بود درلباس زنانه  اماد ه ویرانگری  خوب با  ان عفریت ساخته بود باهم میرویم وباهم خواهیم خورد اما دزد سوم امد وخرشانرا زد وبرد .
امروز نقش مادری رنج کشیده را بازی میکند  وهر ساعت درانتظار دوربینها است عاشق دوربین است وعاشق شهرت .
امروز هنگامکیه عکس اورا ومصاحبه اورا درکنار آن لجاره معصومه قمی دیدیم دیگر برایم مسلم شد که همه دستها دررون یک کاسه است ومردم بیخوددرانتظار ظهورند .
هیچگاه خرف مادرم از یادم نمیرئد روزعررسی  این زن ا زجلوی تلویزیون برخاست وگفت :
من از چشمان سپید این زن میترسم  او این خاک را برباد خواهد داد  واز درب اطاق بیرون برفت . آن روززها ما باورمان نمیشد چگونه یک دختر بیچاره که مادرش با خیاطی اورا بزرگ کرده وبرای تحصیل به خارج فرستاده میتواند سر زمینی را به ویرانی بکشد  اما عکسهای  گوناگونی کم کم  در همه جا دیده میشود مردانی درلباسهای شاهی در نقش پدر بزرگ ایشان ویا دایی مهربان ایشان ویا اقوام ایشانند  مقابله با آن بانوی بختیاری ان ملکه قلبها زنی که ابدا کاری به سیاست نداشت  تنها نقشی که باو واگذار شده بود همانرا اجرا میکرد .
ایشان دست دردست مافیای قدرت جهانی مانکن خاور میانه شدند وشد آنچه که باید بشود آن مردک متالیخولیایی احمد شاملو بهترین  دوستش بود با پولها ی او مغز ویرانش را عمل کرد همه این پسر ان تازه سر از تخم در اورده روشن فکر دوستانش بودند  کانون پرورش کودکان   دردست توده ای ها بود وافکار کودکانرا تمیز میکرد  نه اینها را کسی نمیداند ویا نمیخواهد بداند  او دست دردست مافیای همین رژیم دارد برایش دیگر مهم نیست روزی در ارزوی ا ن میسوخت که ملکه سر زمین شده وبر تخت بجای شاه بنشیند در انتطا ر مرگ او بود میدانست بیمار است شاه بیماریش را از او پنهان کرده بود  داورهایی که باو میدادندباید مطمئن میشد که از ناحیه ان زن باو نرسیده  است . وشبی که شاه داشت جان میداد او مانند یک مانکن ارایش کرده بر بالینش با لبخندی مزورانه نشست  صددرصد مطمئن بود که فردا تاج وتخت را  دراختیار خواهد گرفت تنها یک چیز را فراموش کرده بود که بزرگانی که باو وعده داده بودند هدفشان چیز دیگری بود ویرانی مملکت وبرای درس دادن باو ونشاندنش سرجایش دو طفل بیگناه اورا کشتند اما هنوز باز هم دوربینها را فریاد میزد .
میدانید  خانم فرح با این  کار آخرت حال مرا بهم زدی  دیگر  مردم را بیشتر فریب نده بگذار معصومه قمی رییس جمهور شود او جوان است وخوب میداند چکار باید بکند همسرش نیز از گروه از ما بهتران است  ما دیگر فریب ترا نخواهیم خورد بیهوده بچه هارا برایمان جلو نفرست .ونوررا بجای تاریکی منشان که تو تو تاریکی هستی /
روز گذشته کلیپی دیدم که دختر علیرضا سرود ای ایرانرا با ویلون میزد وتک وتنها درکنار مقبره پدربزر گش نشسته بود مگر او نوه تو نیست ؟ !  نوه های تو تنها همان سه تا دختر مامانی هستند ؟ از دختر بزرگت خبر داری کجاست ؟ تنها در مراسم های مخصوص درگوشه ای د رسکوت مینشیند  دسئتهایت بخون آغشته است بانو . 
دیوارها  های کور کهن  فریاد میزنند 
- مارا چرا  به خاک اسارت  نشاندید
ما خشت ها به خامی خود شاد بودیم 
پایان 
 ثریا ایراتمنش / 30 ژولای 2020 میلادی/
 اسپانیا .

چاه متعفن

ئوشتار نیمه شبان !
---------------
خواب از سرم پریده است  سرو صدای ها بیرون خالی کردن سطلهای زباله وریسایکل کردن انها درمحل ! وصدای موسیقی درون اتومبیلها وا زهمه بدتر ضعف وگرسنگی مرا بیدار نگاه داشته است نمیدانم از چه ساعتی بیدار بودم  رفتم به تماشا و وگردش  گوگل و خوب شناسنامه اشخاص مهم !!!!  
آنچه معلوم است اشخاص مهم خیلی مهم  قفل محکمی بر در  آن شناسنامه  زده اند و تنها چند سطری در باره کارهای روزانه شان نوشته شده است اما بعضی اشخاص خیلی خیلی مهم  بخصوص هموطنان من هستند که میل دارند راست ودروغ را بهم ببافند ودر ویکی  پدیا بگذارند البته بعضی ها هم  مورد لطف نیستند وویکی پدیا هر چه دل تنگش میدخواهد در باره انها مینویسد .

نمیدانم چرا بیاد آن مرد گوینده وبرنامه ریز  قدیمی افتادم که دیگرا مروز میان ما نیست سالها درهمین شهرک کنار ما میزیست زن شلخته ودیوانه ای داشت با یک پسر  مرد محترمی بود ا زپیشکسوتان بود عکاس خوبی بود  به هرکاری دست میزد تا بتواند زندگیش را بگذاراند درکنار او هنرمندان قدیم هم بودند که همه گرسنه وبیکار مشتی ایرانی که ابدا با هیچ جوال دوزی بهم دوخته نمیشدند دراینجا گرد آمده بودن بدبختی ماهم حضور داشتیم  شبی دست جمعی دریک لابی هتل تابستانی نشسته بودیم همه بودند  همه !!! موزیک لایو بود یک تور تازه انگلیسی با مشتی زن پیر وپاتال  از راه رسیده بود وزنان خوشحال  مردان خوشحال تر در وسط پیست میرقصیدند . ناگهان آن مرد محترم در کنار گوش من گفت : 
فکر کن ازهر کدام از اینها  ده دلار بگیری با انها بخوابی چه پولی میشود !!!! من همان نبود که سکته کنم ! لیوانم را روی میز گذاشتم نه هنوز چیزی ننوشیده بودم به پیر زنان با انبوه چربی آنها نگاه میکردم .باین مرد جوان  !!!! شاید حق داشت  باید مخارج پسرش وهمسرش را میداد زن او  واقعا شلخته بود وبیعار وبیکار . حال امشب  مراسم یاد بود اورا درامریکا دیدم چقئر دلم سوخت  چه رنجی کشید  تا توانست با آنهمه تحصیلات وانبوه  داشته ها خودش را به آنجا بکشاند  تنها چند سال زنده ماند سرطان اورا برد .
رقتم سر چاه دیگری را باز کردم ! اوف /// بو ی گند او تا همین الان بینی مرا میازارد وحالم را بهم میزند اول خیال کردم آبی روان است جویی است روان که دارد میرود  اما امشب دیدم ای وای چه تعفنی از او بر میخیزد وهمسرش ؟!  اگر ادم حسابی بود  همسر او نمیشد .
آه خداوندا !  من با چه کسانی نشست وبرخاست داشتم کجا بودم وبه کجا رسیدم  چندان تشنه نبودم که درانتظا رقطره ای آب له له بزنم  اما بد جوری احساس دردوتنهایی داشتم  به دنبال کسی میگشتم  تا با هم مراوده داشته باشیم افکارمانرا باهم تقسیم کنیم  ....خیر دنیا تمام شده وهر چه هست دررون همان چاهکهای  متعفن است تنها درهای چاه فرق میکند .

همه رفته اند  همه مرده اند وان چند نفری هم که زنده  اند خودرا پنهان ساخته درخلوت مینویسند دردهایشانرا دیده هایشانرا وگفته هایشانرا واسرا ردلهای  سوخته شان را .
دیدیم که چگونه میتوان رنگ عوض کرد چهره عوض کرد ونام وفامیل عوض کرد وشد ادم دیگری ومن همچنان پا فشاری دارم همان  که بودم باشم نه میل ندارم خودمرا  عوض کنم ...عوض کنم ؟ برای کی ؟ بر ی چی ؟برای کجا؟ برای این دنیا ی بیمار وپوسیده که بو ی گندش همه جارا فرا گرفته یک بیمارستان درکنارش یک گورستان !  در ب همه چاههارا گذاشتم نا بوی گند آنها بیشتر مشام مرا نیازارد باز من ماندم همین قلم ! یا دکمه ها وهمان کتب قدیمی وخاطراتی که باید مرتب نشخوار کنم وبالا بیاورم ویا نشخوار کنم دوباره قورت دهم  اوف بیماری زاست باید هوای تازه ای بخورم !!!! اما کجا قرنطینه هستیم !
تعطیلی دخترم از جمعه شروع میشود باو گفتم ایا بیابان رفتن ودرکنار درختی نشستن وچادر زدن ممنوع است ؟ در غیر اینصورت کاروان کاررا سوار میشویم  اما کجا باید  پارک کنیم ؟ همه جا بسته است .
زندان بدی است  خیلی بد همه دچار افسردگی  شده ایم آیا همان زمانهای زشت بهتر نبود ؟! ثریا/ اسپانیا /نیمه شب  پنج شنبه /

چهارشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۹

مارک آنتونی وکلئوپاترا !

دلنوشته !
---------عکسی از والاحضرت شاهدخت شهناز پهلوی درکنار همسر دیو سیرتش در زایشگاه هنگامیکه تنها دخترشان مهنازرا به دنیا اورده بود روی ایینستا گرامم بود ! خنده ها همه مصنوعی دهان اردشیرخان باندازه تغار ماست بندی اکبر مشدی باز بود اما دروغین! او سر ش گرم بود کارهای مهمتری را  داشت .
پسر  خاله اش عکاس بود الیزابت تایلور را به همراه پسر خاله  به ایران فرستاد  آنقدر فرش جواهر وابریشم ولباس با او هدیه کردند که دیگر جا نداشت باندازه همه عمرش همه در آمد فیلمهایش او در این چند روز ه درایرانم جهاز جمع کرد بامید آنکه مارک انتونی سر سزاررا ببرد وخودش بر جای او بنشیند واو همان زن مشرقی ویا کلئوپاترای واقعی شود . اما نشد .
شاهنشاه اورا به دربار  فرا خواند نه برای عشقبازی او  از جمله زنانی نبود که بتواند شاهنشاه را بخود جلب کند پستانهای بزرگ قد کوتاه باسن پهن  ! نه تنها یک صوت زیبا  اما آتچه را که شاهنشاه باید بفهد فهمید ودیگر داستان مارک آنتونی وکلئوپاترابه پایان رسید .او با طیاره  شخصی وهمه اجناس گرانبهای والماسها ومرواریدهای یمنی وسایر هدایا عازم  سر زمینش شد  سفری پر بار بود ! 
اما مارک آنتونی پر بیرحم بود  درخود ایران دختران بسیاری را بدبخت کرد بعضی هارا کشت ودر جوی اب آنداخت وشخص دیگر  را ربجرم قتل گرفتند  وسپس ازادش کردند یکه تاز بود هرکاری دلش میخواست انجام میداد در وزارت خارجه که ریاست آنرا داشت همه از دست او به ستوه آمده بودند به هیچکس رحم نمیکرد.
دوستی داشتم که نوه امام جمعه بود بسیار زیبا پوستی سفید موهای بور چشمانی روشن وبسیارجذاب همسرش عضوارشد وزارتخانه بود او آن زن با دو دخترش مرتب دراروپا بودند   ////  از ترس جناب مارک انتونی  آخرین عکسی که آز آن زن زیبا دارم درروز تاجگذاری درصف اول کنار امام جمعه ایستاده است یک کنتس واقعی بود سر انجا م هم بعنوان یک تعطیلی وسپس استعفا از وزارتخانه عازم قرانسه شدند دو دختر زیبای او فاطی ولعیا !!!!! کجا هستند ؟ 
بلی این جناب پیر نا میرا  جنایتهای بسیاری کرد امروز هم دستش در خون ایران وایرانی تا آرنج فرو رفته است چه بسا نیمی از کوه دماوندرا صاحب شود برای جه موقع ؟  دفن شود مثلا ضحاک شود > 
آه لعنت بر شما لعنت بر همه شما ملکه سرخ پوش وتو  وسایرین . 
پایان 
چهارشنبه 29  ژئلای 2020 میلادی .اسپانیا /

دام تزویر

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
-------------------------------
کشتی شکستگانیم - ای باد شر طه برخیز
باشد که باز بینینم  دیدار آشنا را
حافظ شاه غزل .

روز گذشته سری به کتابخانه درهم برهم خودم زدم همه چیز رویهم انباشته بود  کتاب اشعار فروغی بستامی را برداشتم  ....آه برگشتم به همان سالهای دور  صدای نازنین فخری نیکزاد با چشمان خمار وآن لبان برجسته وآن نجابت " 
کی رفته ای زدل که تمنا کنم ترا 
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم ترا 
با صد هزار جلوه برون امدی که من 
با صد هزا دیده تماشا کنم ترا 
آه چه دوران خئوشی بود موسیقی همه اطرااف مارا فرا گرفته بود هرکدام  برای خود یک نت بودیم یک اهنگ یک ترانه جواب عاشقانه را با اشعار زیبای درون کتابهای اشعار بزرگان میدادیم  وچه غروی داشتیم .
تا اینکه خان مغول احمد شاملو  ناگهان پریارا سرود صبح جمعه وکوجه را سرود آنهم با جا بجا کردن الفاظ وکلمات ویا کپی کردن از روی اشعار  شاعران خارجی امثال "نرودا " برروی همه چیز  سایه انداخت ما شدیم امل وجوانان کوته فکر ما رفتند به دنبال روشنگریها وروشنفکر ی!  فرها د با ان صدای انکر الصواتش جمعه را خواندوما کم کم دور شدیم دور تا اینکه این اشعار وزین وسنگین تنها دریک  مقطع جای گرفت " گلها"  واین گلها امروز پر پر  شده ه  هر برگ ان زیر دست وپاهای  دیگران  افتاده است 
 سر زمینی بر باد میرود سلطان ابن غاصب اردوغان  همه خیابانهای شهراترکیه را بنام شعرای نامی ما کرد بدون هیچ اجازه ای وهمه شاعران مارا صاحب شد درعوض قوم بدتر از مغولان  شوریدندشاعران وگورهای انهارا ویران ساختند بجایش امام زاده هارس ساختند تا زمینها را به یغما ببرند  مشتی موش مرده زیر عبا وعمامه پنهان شدند  مشتی غاصب ودزد و چپاول گر زیر عبای دین سر زمین مارا به سوی بدبختی کشاندند وغارت کردند درعوض برایمان سر هر چهارراه  بجای توالت عمومی یک امام زاده من دراوردی  ساختند  وملت را به زور به آنجا  کشاندندلاتهای محله همه دین دار ومتدین بودند به همراه چاقوهای ضامن دارشان وکلفت های  دهاتی قدیم همه پرستو شدند پرواز کنان بسوی دشتهای دور .
دسته های عزا داری به راه افنتاد  حسین دوباره  شد شاه زمانه ! ولاتهای کوچه وبازار وتهی مغزان شدند سگ درگه او /
مردک مفنگی شد امام دیگری شد رهبر وسومی شد مداح دیگر راه گریزی نبود همه خیابانهارا به دست خود مرد م بستند همه چهارراههارا ممنوع الورود کردند کاخها سر بفلک کشیده شد قران را دام تزویر ساختند وبرپیشانی شیطان پرستان مهر کردند عده ای بیصدا درکنج خانه هایشان جان دادند وجنازهایشان پس از چند روز پیدا شد  دزدانی که فراری بودند قاتلان به دنبالشان رفتند اموالشان را  کرفتند وخودشانرا کشتند وجنازه را با شریفات عالی به خائه بر گرداندند.

امروز حقارت وبدبختی از سر وروی این ملت میبارد آن مردان ناقص العقلی که درمجلس اعیان نشسته بودنند به اروزیشان رسیدند ( ایران باید چیز ی پایین تر از  پاکستان وبنگلادش باشد ) حال ببینید ...

وما دیدیم این مردان نفرت انگیز وچندش آورا بسوی سر زمین .ما گسیل دادند  شعور باطن هر یک از مردان وزنان تنها باندازه   یک فندق بود نه بیشتر  چیزی در دردرونش جای نمیگرفت .
امروز دیگر برای من وامثال من خیلی دیر است / دیر  ونسل سوخته واتش گرفته ما جر قه ای نیز به میان نسل اینده انداخت که آن را هم میسوزاند  دیگر  کسی نیست تا بگوید 
خوش آنکه حلقه های سر زلف باز کنی
دیوانگان سلسله اترا رها کنی
کار جنون ما به تماشا کشیده است
 یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی
-
 نه دیگر خبر ی از سر زلف وسلسله دراز نیست . 
غزل گفتی  ودر سفتی  بیا وخوش بخوان حافظ
 که بر نظم تو  افشاند  فلک عقد ثریا را 
پایان 
 ثریا ایرانمنش / 29 / 07/2020 میلادی  / اسپانیا 

سه‌شنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۹

سایه روی دیوار

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
-------------------------------

آه.....دیوار !
چه شد  آن سایه من ؟ 
که شبی ماه به رخسار تو رقصاندش !
---------------
خانم دکتر گفت : 
نه اخبار  را ببین ونه بخوان  بلند شد وتلویزون  رات که روی اخبار 24 ساعته بود خاموش کرد نگاهی به قفسه فیلمهایم انداخت وگفت بنشین فیلم تماشا کن / موزیک گوش کن !  اخبار بی اخبار ! خبر بی خبر  وسر زمینت را نیز فراموش کن ! هرچه بود تمام شد تو اینجا هستی درکنار ما وما ترا دوست داریم . اشکهایم جاری شدند /...آه ببخشید خانم دکتر نازنین وزیبا دست خودم نیست اما این خاک خاک من نیست این خانه نیز از ان من نیست .
کفت : تملک چیز بدی است هرکجا که راحتی وخوشی به زندگیت ادامه بده   این خانه توست این زندگی توست واین سر زمین توست که برای قانون ان سوگند خوردی >
ـآه ...!!! بلی . متشکرم کنه مرا بیاد قانون انداختید ؟ قانون !در ذهنم قانون  وحروف ان بالا و
اپیین میشد قانون  راست میگفت .
سپس هنگامیکه رفت از بیرون به دخترم زنگ زد وگفت مگذارید نه اخباررا ببیند  ونه چیزی د رحکم خبر هارا بخواند .
راست میگفت این سر زمین من است من برای حفظ قانون آنها سوگند خوردم پسرم درهمین سر زمین به دانشگاه رفت واین خانم دکتر همکلاسی او بود  امروز نوه ام به دانشگاه میرود نوه دیگرم  فاراغ التحصیل دانشگاه شد اما کاری گیرش نیامد  کارها خوابیده اند شرکتها  فروشگاهها تنها چند ساعت بازند  این بیماری هم کم روی من اثر نگذاشت  حقوق ها نصف شدند  همه چیز خوابید ماهم از جمله دزدان وقاچاقچیان نیستیم وودرحدمت  مخبرین  هم نیستیم  ما تنها میدانیم باید کار کنیم برای زنده ماندن  نه بیشتر / بیشتر را نمیخواهیم  لباسهای من درون کمد درحال خاک خوردنند خودم با یپراهن خوابم راه میروم  هوا داغ است .  تلویزیون خاموش  اخبار را بستم تنها به دنبال کسی میگشتم که دوروز پیش یک برنامه در باره تشکیل ساواک وروسای آن درست کرده بود اما هنگام اجرای برنامه مرتب عرق خودرا پاک میکرد سپس گفت در محیط کارم گویا یکی از همکاران کورنا داشته بمن هم سرایت کرده کمی تب دارم  فردا باید بروم تست کو.رنا را بدهم اگر سالم برگشتم که باز درخدمت شما هستم درغیز اینصورت برای همیشه خدا نگهدار...... جوانی بلند قامت قوی البنیه ورزشکار وتحصیل کرده بود پدرش ریاست تشریفات گارد شاهنشاهی را داشت وخودش فدایی شاه بود . نگرانش شدم برایش روی فیس بوکم پیامی گذاشتم .نامشر ا فراموش کردم چون برنامه اش را   با نام دیگری اجرا میکرد ......
خوب خانم دکتر  اخبار را  نمیخوانم اما از این گونه اخبار نمیتوانم بی تفاوت بگذرم .

تمام  شب ار فشار گرما نتوانستم بخوبم هوا بدجوری گرم وشرجی بوداحتمالا باز جایی آتش گرفته وباز اتش را به دم گرگها بسته انهاراروانه چراگاهها کرده اند به زمینها احتیاج دارند . نه دیگر خبر هارا نمیخوانم  دیگر برایم چیزی مهم نیست .اگر چه کوه دماوند آب شود سیل شود وجاری شود .طبیعی است این ادمخواران برای  بردن وچاپیدن وخوردن اموا ل این  سر زمین آمده اندحال هم اعجوج ماجوج هارا وارد کرده اند تا بقیه ایرانیانرا بکشند وسپس خوشدانرا نیز خواهند کشت وزمینهارا بالا میکشند میشویم کامبوج فاحشه خانه بزرگ دنیا قمار خانه وتریاک خانه وشیره کش خانه مگر همینرا نمیخواستند ....
حال من به دنبال خودم هستم  به دنبال سایه ام  تا آنرا بیابم شاید بتوانیم باهم بیشتر درددل کنیم .!
اشک گرم  من  فرود آمد وبرگونه چکید 
اشک گرمی که دراو شادی وغم بود 
" آب "  و" آیینه "و" دیوار  " ترا میجستند 
دل من نیز به سودا ی تو سر گردان بود 

همه را دیدی ونام من از خاطررفت 
همه را دیدی وتصویر من ازدل راندی 
مونسی بودم  وچون سوختم از اتش مهر 
مشت خاکستر م  از خشم  بر اب افشاندی 
" نادر نادر پور " 
دستبرد کوچکی زدم بجای " پاریا " که قومی نجس در هندوستان میباشند نوشتم " مونس :
پایان 
 ثریا ایرانمنش / 28 /07/2020میلادی / اسپانیا 


دوشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۹

نوشتار

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا "
---------------------------------
دلم گرفته / بدجوری  هم گرفته  و آنچه که بر ما  گذشت  خواب وخیالی بود ویک رویا .  آخرین باز مانده فیلمهای هالیودی نیز بر باد رفت درسن 104 سالگی یک قرن آیا خسته نشده بود؟ .اولیویا دو هاویلند را میگویم !
امروز نوبت بازدید دکتر وپرستار بود که بخانه بیایند ومرا معاینه کنند همه چیز خوب بود همه با ماسک ودستکش  و منهم باماسک   روی صندلی نشستم چشمانم  خسته بودند  یکی پرسید حالت خوب است ؟ کقتم جسما اری روحا نه زدم زیر گریه ! تلویزویون داشت اخبار 4 2ساعته را نشان میدا د کفت اخباررا تماشا مکن گقتم اخبار دیگر ی هست که هر ساعت وهر دقیقه آنهارا میبینم مربوط به تیرا یا سر زمین من است .گفت تما م شده فراموش کن ....نه اخبار را ببین ونه بخوان توداری دیپرشن عمیق شده ای  اوه ... دیپرشن ؟ چیزی که همیشه به آن خندیده ام .. بلندشد تلویزوین را خاموش کرد فشار مرا گرفت شکم وپشت مرا  معاینه کرد وگفت میدانم نمیتوانی به کوچه بروی اقلا دور اطاق ویا تراس بگرد.......باد کرده ای چاق شدی . گفتم زیاد میخورم خیلی زیاد دست خودم نیست بخصوص میوه هارا مانند آفت میزنم ومیبرم .
بهر روی آنهارفتند اما باز من گریستم چگونه باو حالی کنم درحال حاضر که صدها هزار بیمار بشما احتیاج دارند شما وقت خودرا صرف من میکنید  میدانم مهربانید  میدانم این سر زمین زیباست اما سر زمین من نیست خاکش بوی اجداد مرا نمیدهد هرچند الان هم آن سر زمین تنها بوی کافور ومردار میدهدوبوی واجبی که ملاها بر ریش وجاهای دیگرشان  میکشند مردم همه سنتی شده اه اند دنیا هم بی قانون جایی که یک مردک قزمیت نکبتی مانند اردوغان بخودش اجازه دید یک موزه هزاروپانصد ساله  را ا به مسجد تبدیل کند ملاهای بسسواد وبیشعور واحمق ما بهتر از این نمیتوانند کار کننند فرزندانشان نیز همانهاهی هستند که ما در کوچه ها میدیدم با دماغ کثیف وپاره های وصله شده اما پسر آقا روضه خان بودند حالا از جیورجیو ارمنی پایین تر نمیایند عقده  بد جوری انهارادچار نا هنجاری  کرده است . بدبختند  .
خوشبختانه ما مادی نیسسیم مال پرست هم نیستیم خیلی از زمان خودما ن جلو تر میرویم واین زباله ها برایمان ارزشی ندارند ما به دنبال انسان هستیم که گیر نمی آید .
خود گنده بینی / خود نمایی وبد جوری این ملت را چه درچهارچوبه  ودرداخل گرفته است تن به هر حقارتی میدهد تا به بالها برسند به کجا> به قله دماوند هم رسیدند اما سرازیرخواهید شد دفن میشوید  طوفان درراه است .
بلی طوفانی بزرگ درراه هست .پایان 
 دوشنبه 27 ماه ژولای 2020 / اسپانیا /

کوه سپید

ثریا ایرانمنش : لب پرچین "  اسپانیا /
----------------------------------
ای دیو سپید پای دربند  ای گنبد کبود دماوند !

تها در کتابهای قدیم اگر به دست آتش نیفتند نام ترا وعکس ترا خواهیم دید و خواهیم گفت :
روزی بود رروزگاری بود  سر زمینی بود با دشتهای خرم وسرسبز  کو.ههای بلند  آبشار های طبیعی و هوای بس دل ا نگیز   چهار فصل درآنجا بموقع میرسید  وهر فصل میوه های خودش را میاورد وما بچه های شاد در میان مزاراع وکشترازها وبیابانها وسپس خیابانها چه شادمان بودیم  ودر آززوی بزرگ شدن هرچه زودنر وتوای کوه بلند از دوردستها هر صیح بما نوید شادی و آوای ازادی را میدادی 
امروز دیگر اثری از ان در یاچه باقی   نیست وان کوه بلند مادر سر زمین ما نیز تن به تبر تبردارن داد  ان قوم وحشی سیری ناپذیرند وآنکس که وارث آن سر زمین بود امرروز با چشمان گریان ودستهای بسته درکنج غربت به این ویرانیها مینگرد . دستی به کمک مابر نخواهد خواست حیوانات وحشی وجنگلی به همراه سایر حیوانات وحشی آدمخوار دست دردست هم  مشغول تکه تکه کردن آن سر زمین رویا پروند ..
چیزی ندارم بنویسم قدرتی هم ندارم که برخیزم من سوختم ونسلی که از  من باقی مانده مانند شمع دارد آب میشود ومن تماشاچی  آن قطرات هستم که برروی گونه های خودم میریزد ومیسوزاند .

تقدیر بیرحم وستمگر است  وبر ضعیفان وبی دست .پایان رحمی نخواهد کرد  دفاع مردمی که درآنجا ساکنند در مقابل ترکتازی آن جماعت  بی فایده است وآنها دیگر نمیتوانند از فرزند ناقص الخلقه وتکه تکه شده وبیمار خود محافظت کنند بیماری نوظهور ساخت ازمایشگاه همسایه محترم ما جان یکی را دارد میگیرد .
دلم ز نرگس  ساقی  امان ئخواست  به جان 
چرا که شیوه  آن ترک  دل سیه را دانست .

روزی از  میان ابرهای سیاه وتوده تاریکی دستی  درون لانه ماخزید  ولرزهای پیا پی را که بر تن ما انداخت دانستیم که دیگر مردنی هستیم  دیگر به سپیده دمان نیاندیشیدیم  ودیگر به گرمی خورشید بی آعتنا شدیم وآن دستهای پلید در میان دامان ما همه ناموس مارا  بغارت برد با کمک همیاران  ومردان همان سر زمین !
امروز هنوز در میان فضای مجازی بجای درد  باز همان اوازهای کوچه باغی وهمان لگن اش رشته وهمان لبان سرخ مکیدنی حکایت میکنند  گویی ابدا اتفاقی نیافتاده است .ث

شکسته بال عقابم تپیده درشن گرم 
نگاه  تشنه من  در پی سرابی نیست 
دلم  به پرتو  غمناک ماه خرسندا ست
که د رغبار افق  / برق افتابی نیست 
پایان 
ثریا ایرانمنش  / 27 /07/2020 میلادی /



یکشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۹

پاک میشویم

یک دردنامه  /روز یکشنبه 26 ماه ژولای 2020 میلادی . اسپانیا .
-------------------------------------------------------------
تو ای یار !  تو ای یار دیرین و دلدارم 
چو میخواهم  که ئامت  را نهانی بر زبان آرم 
صدا در سینه ام چون  آه میلرزد 
چو میخواهم  که نامت  را به لوح نامه بنگارم .

دوروز  در یک یک سکوت وبی تفاوتی خودرا پنهائ کردم  برای دو ابر مردی که روزی خانه ای برایم ساختند ومرا بر پیکر خورشید نشاندند  امروز از آنها خبری نیست اما روحشان درسرتاسر عالم دشمنانرا میلرزاند  ودوستان را مینوازد .

 آینده! کدامین اینده درانتظار چه کسی هست ؟ درانتظا رآنهایی که ما نمیدانیم  اما درانتظار ما نیست .نوعی نا امیدی جانها را فرا گرفته است . اینده چه خواهد شد ؟ وآیا اینده ای خواهیم  داشت ؟
روز جمعه مردم ترکیه یا شهر اسلامبول با چه سرعتی میدویدند تا  خودرا به مسجد تازه برساندند تا نماز جمعه را  بجای آورند موزه  ایا صوفیه از میان ر فت واشیای درونش به کجا رفت کسی نمیداند  اما سر تاسر دیوار لبریز از نامهای مذهبی بود  سلطان البن ارالجابر اردوغان عثمانی !!!! نوکر همیشه حاضر به خدمت موزه را به مسجد تبدیل کرد درآمدش ببیشتر است .

گذشته های  مارا از ذهنمان پاک خواهند کرد   هر چقدر فریاد بکشیم وناله کنیم وبنویسیم همه را خواهند زدود  گذشته ای نخواهیم داشت  مگر حکومت جبار حاکم بر سر زمین من میلونها انسان  بیگناهرا نکشت تا از گذشته  کلامی بر زبان نیاورند وبه اینده نیز نیاندیشند چرا که خودشان نیز نمیدانند آینده چه خواهد بود باید دستورات از بالاها برسد .

 حال ارکستر ما  تبدیل به ارواحی شده است  که هریک در گوشه ای ازروی شیشه دستور گرفته ومینوازد . وآن باقیمانده  هنر آواز را آنچنان درلجن مالیدند که برای همیشه خاموش ماند وارکسترش نیز از هم پاشیده شد هفتاد سال خدمت به هنر با یک  حکم دود شد وبه هوا رفت !  بقیه نیز ساکت درگوشه ای برای دل خودشان آواز میخوانند ویا میرقصند .

چهادره روز دیگر  برای ما قرنطینه صادر شد  دیگر هیچ کس نخواهند آمد وما به هیچ کجا نخوهیم رفت این ویروس سیاسی عبادی کار خودش را خوب  انجام میئدهد .

برای مسلمین مهم نیست به مسلمین کاری ندارد بخصوص مردانرا آفت نمیزند انها به نماز می ایستند در روزهای عزا سینه ها را لخت کرده بر ان ومیکوبند  ودر زیر  عماری شراب را مینوشند  وحب را بالا میاندازنند .زنان وکودکان وجوانانند که قربانی میشوند .و......

دیگر هیچ امیدی به اینده نیست  ودیگر هیجکس نمیتواند چمدانی را لبریز از عشق کرده به خانه دوست برود .
دیگر نمیتوان درانتظار لب  معشوق یا معشوقه نشست پوزه ها همه بسته شده اند  دهانها همه مهر  وموم است .
 میل ندارم نا امیدی را بخودم راه بدهم  اما زندگی آنچنان مرا درفشار گذاشته که دیگر راه جلو وعقب را رفتن را  نیز ندارم درحال راه میروم حالی که نمیدانم چند دقیقه بعد به کجا پرتاب میشوم . 
خوشا بحال نادانان !!!! روی فیس بوک عکس اش رشته / کوفته تبریزی / هنر  هنرمندان ایرانی !!!یا آواز جلال همتی ویا همین زباله ها  چیزی گیرت نمی اید  یا تولد توله مامانی ویا ......
مرگ دلها بنظر کسی نمی اید /
من وسایه ام همچنان  راه می پیما هستیم 
 در شهر های ناشناخته  ودیوارهایی  که مارا نمی شناسند تنها نقاب ترس را بر صورت زده ایم وهر لحظه خبر رفتن یکی را میشنویم / آه ....اوهم رفت ؟ .
بنشین ای سالخورده  مرد  مسافر 
 به کجا میروی با کوله باری بردوش 
مرگ در چند قدمی تو کمین کرده است 
با عشق  خداحافطی کن  ودلتنگش مباش.
پایان 
ثریا / اسپانیا یک روز یکشنبه داغ !
  
( ایکاش این کیبورد من اینهمه حر ف رررر را دوست نداشت وچند بار آنرا تکرار نمیکرد  حالم را میگیرد ) !

شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۹

حافظه تاریخی

امروز شنبه  25 ژولای 2020 میلادی است برابر با چهارم امردادماه روز  پرواز شاهنشاهان پهلوی 
---------------------------------------------------------------------------------------------- زمانی فرا میرسد از اینکه بعضی نکته ها وگذشته در حافظه من تلنمبار شده در شگفتم بعضی ها مرا ازار میدهند  بعضی ها بی تقاوت وبعضی ها ا زنظر مثلا تاریخی بد نیستند !!
امروز با دیدن عکس بانوی اول یا دوم امپراطوری پوسیده انگلستان خانم کنتس کامیلا پارکر! بیاد دیانا ومرگ اوو برادرش افتادم هنوز فیلم مراسم تدفین  اورا روی ویدیو دارم دارم از بدو تصادف  تاآخرین لحظه  وهمه میدانند که کشته شد!  او هم مانند من دهانش محکم نبود  ساده دل بود وساده اندیش  . در این میان بیاد برادرش چارلز افتادم درروز یادبود  او با چه حرارتی سخن میراند ومیگفت که فرزندانت را  به دلخواه خودت تربیت میکنیم وغیره  وذالک تنها دراین میان جناب التون حان برنده شد  پیانویش را درگوشه کاتدرال گذاشت  واهنگی را که برای مارلین مونرو زمانی که اورا نیز کشتند  ( نورماجین ) خوانده بود  با کمی تغییر به دیانا هدیه داد  شمعی دربا د!!!!!فروش سی دی ها سر به میلیونها زد    مردم گریستند تنها دیگران میدانستند که این آهنگ قبلا روی یک نوار بنام نورماجین ضبظ شده است .
ایا امروز جناب چارلز اسپنسر از خواهر زاده هایش خبر درد ؟ ایا میداند یکی از آئها فرار رابر قرار ترجیح داد ورفت تا گمنام زندگی کند ؟ ایا میداند  خواهرش چند نوه دارد ؟! نه دقیقا میدانم که نه او 
پایش را  از آن قصر بزرگ وآن زمینهای پدری وان ملک وآن دستگاه بیرون نگذاشته است اصلا کسی نمیداند زنده است یانه  وبطور کلی با ان خاندان امپراطوری ترک مراوده کرد  ریشه وشجره او از ملکه انگلستان نیز دورتر میرود ونیم تاجی را /که دیانا روز عروسی بر سرش گذاشت قدمتی چند صد ساله دارد  مربوط به خاندان اسپنسر ها !!! خوب  .
امروز  دور دور خانم کامیلا است با ان چهره تکدیه  دارد خرده های بنگاه حمایت خیریه  نمیدانم چه کسانی را جمع میکند  وخود شده ریاست کل !  همسرش نیز ریاست کل هاسپیز را بعهده دارد یعنی مواظبت از بیماران سرطانی درآمد خوبی دارند ! مردم  لباسهایشانرا مجانی به انها میدهند آنها میفروشند وپولش را به خیریه هاسپیز میفرستند  فروشندگان بطور افتخاری کار میکنند واگر جوانی خواست برای ورود  به دانشگاه یک  مدرکی را ارائه دهد غیراز نمرات یک سفارشنامه هم ا زهمین  انجمن خیره میگیرد مثلا نوه من دختر من پسر من  سالها درآنجا مجانی دویدند کار کردند وبعد هم فراموش شدند البته کار آنها بیشتر بخاطر نفس عمل بود وبخاطر بیماران نه برای شهرت .تنها یک مدال به سینه بنده زدند که به به وچه چه !وعجب آنکه ایرانیان محترم !!!!  این انبوه لباسهارا کلی میخرند وبه ایران میفرستند بنام مارکهای خارجی به مردم  قالب میکنند البته  با تغییرات وتعمیرات !

دیانا رفت وروزی که رفت با خود گفتم زیبایی برای همیشه از این دنیا رخت بر بست بعد ازاین هرچه  ببینیم زشتی وکراهت ونکبت است وهمینطور هم بوده وهست .
نه قلب مهربان / دل صافی / شمایل زیبا / اینها کافی نیستند چیزهایی لازم است تا با مافیای دنیا دربیامیزی ودست وپنجه نرم کنی  واین کار هرکسی نیست .
 درغیر اینصورت زیر دست وپاهایشان له میشوی  ویا انکه درب خانه را ببندی وپنهان شوی مانند موش کور به زندگی بخور ونمیرت ادامه دهی   مشتی نوکیسه درحال حاضر روی دنیا  میلولند بی هدف . وآنهاییکه میل ندارند با این جماعت   دمخور شوند پنهان میشوند . دنیای کثیف وبی در و پیکری است عزیزم متاسفانه ما هم حضور داریم از دور !!! پایان / ثریا / اسپانیا / 

ورجه ورجه

سیاحتنامه امروز من ! 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
-------------------------------------
چه دردها کشیدیم وجه رنجها بردیم  جوانی وعمرمان درراه هیچ تلف شد  افسوس خوردن برای گذشته هیچ ثمر ندارد  تنها میتوانیم اشتباهات گذشته را ببینیم وچگونه  ناگها ن از روی آتش پریدیم . 
شاهنشاه ما شانس آورد که به دست آدمکشان کشته نشد  سرش را نبریدند وروی سینه اش نگذاشتند امروز بیاد گفتار همان پادشاه سابق مصر  " ملک فارق افتاد م  که .گفت دردنیا تنها پنج شاه باقی میماند چهارتا درورقهای بازی ویکی هم در امپرطوری کهنه انگلستان ! امروز دیدیم که ملک فیصل پادشاه عراق را چگونه سر بریدند واز ان روز دیگر عراق روی اسایش ندید  . اگر این شاه کوچک دراردن باقی است برای سوق الجیشی وحفظ منافع میباشد . 
روز یکه من ملکه فرح را بآن  تاج گنده در کاخ سفید دید م پشتم لرزید ! درجایی که داشتند  نقشه نابودی ایرانرا میکشیدند در مقابل آن همسر رییس جمهور با إن لباس ساده بدو ن هیچ زیوری وارایشی ناگهان این تاج گنده روی سر ملکه ایران بدجورتو ذوق میزد آنهم در سر زمین جمهوی تبار  اگر هم لازم میبود میشد از یک نمیتاج استفاده کرد . 
یکی از دوستان ما درسفارت بلژیک کارش ساسور مجلات خارجی بود تا برگ برگ انها را ببرد وبه ایران بفرستند ویا اگر چیزی در باره ایران با نوعی توهین بود آنهارا ازبین ببرد خیلی از مجلات وروزنامه های خارجی وارد ایران میشدند اما اول مورد سانسور دولت قرار میگرفتند  وما آنچه را که باید بفهمیم  نمی فهمیدیم یکی از همین نوشته ها   مربوط بود به تاج وکاپ مینک  سفید علیاحضرت ! 

پس از امدن ملکه انگلستان به دعوت شاهنشاه برای یک اقامت دوروزه دراییران  از فردا نام ملکه فرح تبدیل شد به شهبانو !  ملکه تنها یک نفر دردنیا هست  بقیه ملکه نیستنتد مگر ملکه بزرگ بئاتریش ! که امروز اوهم سرخم را بسلامت ترک گفته است  درهمین اسپانیا  به ملکه صوفیا میگفتند دونیا یعنی  بانو  خیلی کم از نام ملکه استفاده میشد .
هر روزکه میگذرد این کلمات ملک فاروق در ذهنم بزرگتر میشود  چهار شاه درورق یکی درانگلستان .کودکان انگلیسی را درمدارس از رور اول مغزشویی میکنند " اگر بهشتی د دنیا وجود داشته باشد همان کانتری ساید انگلیس آست" به همه یاد آوری میکنند که دست به هیچ درختی نزنند وبرگی را نچینند  در شروع انقلاب و هجوم فراریان به سوی انگلستان  در کمبریج ایرنیان درحتان" گوز بری "را لخت کردند وا زمیوه آن بجا ی غوره استفا ده میکردند ومارا وحشیان جهان سوم خطاب میکردند  ....حال اگرتو خورش بادمجان با غوره نمیخوردی میمردی ؟!  یا یکی از آنها  با ازدواج با یک مردک لندوک انگلیسی دیگر خودرا ( ما اتگلیسها ! خطاب میکرد اما فریرزا و لبریز از قورمه سبزی سرخ کرده وخورش کرفس بود )!!!
نه ! ما ایرانیان شریف برای آدم شدن قرنها وقت لازم داریم ممکن است به مقامات بالابا ترهم برسیم اما ادم شدنرا فرا نگرفته ایم همه ازروی دست هم کپی  میکنیم ویا تولیدات دیگران را  میدزدند بنام خودشان به مصرف داخلی و خارجی میرسانند وما در خارج مشغول مبارزه معصومه قمی ورقص او درمیانه وآن مردان دیگر هستیم .
با نگاهی کامل به آن گروه منفور رجوی کافی است تا ببینینم که  جبهه بندی ها وحزب راه انداز یها ی ما چگونه است مردی منحرف / دیوانه / مشتی زن ودختر بدبخترا ا به گروگان گرفته ومردان  اخته شده خود شیفته یا شیفته سبیبل مبارک ایشان در آن کمپ وحشت دارند جان میکنند کدام ازما دست کمک بسوی آن بیچارگان دراز کردیم ؟ حکومت که طنابهایش را آماده دارد برای اعدام منافقین مادران 
پدران شوهران وزنان در انتظاردیدار عزیرانشان که امروز دیگر پیر شده وفرسوده شده اند ..... تنها شعار میدهیم شعار پشت شعار  وبت پرستی فرقی نمیکند این بت از غا ر حرا امده باشد یا از مرکز زیبایی فرانسه ! ما بت پرستیم وبت میخواهیم قبل از آنکه خودمانرا بشناسیم دیگران را خوب شناخته ایم !!!!
در همین پیکار این روزها  خلقی ها جدا پرچم هوا کرده اند  لرها / کردها / بختیاریها جدا  آوازهایشانرا به حلقوم ما میکنند  عربها وقربانیان امام حسین جدا مارا شقه میکنند  ایران چی شد ؟ سر زمین پدری ما چی شد ؟ جوانی ما کجا فت ؟  خود کرده را تدبیر نیست واز ماست که برماست . پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا   25/07/2020میلادی ً!

جمعه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۹

یکی بود یکی نبود

ثریا ایرانمنش : لب پرچین " اسپانیا
--------------------------------
در سالهای کودکی  هر صبح جمعه به پای رادیو مینشستم تا آقای صبحی برایمان قصه بگوید ومارا به دوردستها ببرد . بعدها قصه ها شکل پیدا کردند جان گرفتند وروی صحنه آمدند وما چه دنیای خوبی!! داشتیم زیر یک زرورق رنگین دنیا را میدیدیم .

امروز خبری  نه از آقای صبحی هست ونه ازان زرورق  رنگین دنیا آنقدر عریان شده که میدانی همسایه ات با صبحانه اش چه میخورد .
.اما ما خارج از افسانه ها وقصه ها ! یک پرنس میشناسیم !
پرنس منتظر الشاهی را  که ایشان در انتظارند تا  بر بزرگترین امپراطو.ری جهان حکومت کنند همیشه با دکمه سر دستشان بازی میکنند چون نمیدانند دستها ی خوننیشان را درکجا بگذارند ویا درپشت سرشان گره میکنند نهایت بی اد بی است ! البته ایشا ن پرنس  تشریف دارند  .

نوکر مخصوص هر صبح خمیر دند انرا روی مسواک ایشان آماده دردست دارد  وحوله ایکه ایشان در حمام دارند باید  به نوعی روی صندلی مخصوص بیاندازند تا ایشان که از درون وان طلایی خود بیرون میایند وروی صندلی مینشتیند تای حوله ماتحت مبارک را نیز بگیرد خودشان دستهایشان  را بکار نمیگیرند  ویا قفل است ! 
ما مردم اسیر این جانورانیم 

مردان مبارز  ما دربیرون ...وای که چقدر زحمت میکشند ومبارزه میکنند ! آدم دلش کباب میشود  یکی پنح ساعت حرف میزند سه ستاعت ازان تعریف ازخودش وفرقه جنون وجانوارنی است که همه آنهارا بخوبی  میشناسند ! 
دیگری گریه کنان می اید که وای وای چرا فلانی از من دعوت نکرد تا بروم بلبل زبانی کنم وهنوز در بیراهه جنگ قاد سیه گرفتار است .

 سومی حافظ یا سعتدی را باز میکند غزلی !!! را به سمع بیندگان محترم میرساند  وسپس داستان عثمان وعمررا تا  یا ی جنگ خیبر تعریف میکند .
چهارمی  فریاد میکشد پدرسوخته ها مادر فلانها ....ادامه دارد ......
پنجمی پنجره ای روی به خانه پدری !!!
که در عربستان است باز کرده ونسیم دل آویز دلارهای عربی آنچنان بابوی افیون اورا تخدیر کرده که هوش از سرش پریده و تنها یک گل میخواهد که با  او بازی کند / 

ششمی انچنان دهانش را باز میکند ویک خرناسه میکشد که تا  انتهای گلویش دیده میشود  شعری را سرهم بندی کرده  وسپس مشتی فسیل ماقبل تاریخ را دو رهم جمع کرده فلسفه بافی میکنند /
عده ای بچه نوپا 
تازه سر از تخم در اورده صاداراتی مشغول افسانه سرایی هستند .
ا زاین قبیل مردان ومبارز ما زیاد داریم اینها همه رستم دستانند  هریک میتواند به تنهای کره زمینرا با خاک یکسان سازد وانهاییکه دردرون دارند میپوسند کشته میشوند  از گرسنگی درون زباله ها به دنبال نانند وچشم باین مردان !! دارند همین فردا ! همی فردا همه چیز عوض میشود  واین فردا هیچگاه نخواهد آمد چشمان همه بسوی غرب است ! بسوی امریکای بزرگ که خودش دارد زیر دست وپای دلالان  روزگار له میشود واقتصادش ورشکسته است حوصله ندارد حرف بزند .

اما ان گرگ پیر همیشه بیدار است موزه هارا که تخلیه کرده به زیر زمینهای مخصوص برده  وان مومیایی را روی انها نشانده برای حفاظت  حال میل دارد که جمعیت نصف ...نه ازنصف هم کمتر شود  وان جمعیت برای خدمتکاری وبردگی است که خمیر دندانرا روی مسواک بگذارند وحوله را به نوعی لایش را تا بکنند تا ماتحت مبارک تاجدار را بپوشاند . 

همه گفته های او وحی الهی است همه گوش بفرمانند شا ید تنها چند نفری باشند که نفرت خودرا با این ازدها   نشان میدهند  آن گرگ پیر نقشه میکشد واز جوانی وتهی مغزی امریکا استنفاده کرده  دنیارا به کتافت میکشد  ان فرزندتان وایکینگهای خون اشام هنوز هنم خون مینوشند برای باقی ماندن ودر حمام خون میغلطند تا جوان باقی بمانند ایا کسی میداند ؟ .

در جایی درفیس بوک نوشتم این حکومت فعلی ماهم نظیر همان حکومت وادامه دهنده همان حکومت  قاجار است . شحص نوشت ارواح عمه ات برو تاریخ بخوان .....جوابی نداشتم باو بدهم  تنها دردلم گفتم خلایق هرچه لایق  بلایی که برسرتان میاید حق شماست نه جوانان بی تجربه ای که فریب شمارا میخورند .تاریخ ؟!  کتابخانه من لبریز از کتابهای تاریخی است که به دروغ نوشته شده جنگهای قلابی و
ویرانگری های گذشته  برای به دست آوردن زندگی امروز  ....ما زیادی هستیم  زمانی  کتابی را میخواندم بنام ادم زیادی .....تاریخ ؟! کدام تاریخ من خودم تاریخ زنده  یک سر زمینم که امروز به حراج گذاشته شده تا آن گرگ پیز نفس راحت بکشد وخیالش راحت باشد که کسی مزاحم او نیست پادشاهی سزاوار این سرزمین نیست 
پاد شاهی تنها دریک کشو رباید باشدتاج متعلق به یک سر زمین است بقیه نیمتاجند !!!! اگر  در ست توجه کرده باشید همه تاجداران اروپایی  تنها از نیمتاج وتیارا استفاده میکنند .
  تاج تنها به آن گرگ پیر سیری ناپذیر تعلق دارد وبس  . تمام !!! .
-----
در زیر روشنایی لیمویی غروب
از خواب  نیمروزی  - بیدار می شدم 
از گوشواره نقره ای ماه می پرید 
برق ستاره ها 
مرغابیان وحشی  فریاد میزدند 
پس کو آن ستاره ؟ 
 کو ؟ 
من جز نگاه خویش - جوابی نداشتم ........نادر نادرپور -
پایان 
 ثریا ایرانمنش / 24/07/2020 میلادی / اسپانیا .


پنجشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۹

ایران فروشی نیست

ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا !
-----------------------------------
تو آن دره سبز پر آفتابی 
که مه بر سر افشانت نوبهاران 
تو فریاد مرغان جفت جویی
که پر میکشند به دنبال یاران 

تو پیشانی  کوهساران صبحی 
که تاجی   است از خنده افتابت 
تو گاهواره شاخساران عهدی 
که هردم  نسیمی  دهد پیج وتابت 
---------
آخوندی  را دیدم داشت تمرین میکرد چگونه با چوب غذا بخورد دیگر از لقمه زدن با دست باید پرهیز میکرد !
چند روز پیش  سالگرد تولد سیمین بانوی بهبهانی بود شاعری که تنها شاعر زمانه  بود بی هیچ رقیبی.

شب گذشته برای دلم افسانه میخواندم از هرکجا که شروع میکردم میگفتم نه ! اینجا خاطره خوبی ندارم  رسیدم تا اینجا وسپس با تمام وجودم  آرزو کردم که د زمره مردمان فراموشکار دربیایم  هر چه بو د تلخی بود آنهم از همنوعان وهموظنان خودم  .

فرار من از حکومت نبود فرار من از مردم بود مردمی که به هیچ  روی نه ترا میشناختند ونه میلی به شناخت روح تو داشتند حرف خودشان بود وشکمپرستی هایشان وسکسهایشان وجواهراتشان .
تو کجا نشسته بودی ؟ دروی کدام سکوی بی اعتبار ؟ زیر نام مردی که خود یک زن بود  ولع داشت تا بجایی برسد مادر میخواست مردی او تنها درون شلوارش بود وبس .

نه ! من از وطنم فرار نکردم تا اورا رها کنم من همان (گاوی) هستم که هرکجا بیتوته کرد دیگر تکان دادنش ملزم به زحمات زیاد است .
وطی همه اینسالها تنها به او اندیشیدم به سر زمنیم  به خاکم به توبره های خوش بوی حاوی مواد غذایی که از ده میرسید به اسبها به کره الاغها به درختان صنوبر . نه ابد ابه مردم نیاندیشیم چرا که انها هم بمن  نیاندیشیدند غیر از ازار وزجر چیزی ندیدم غیر از ریا ومکر ودروغ جیزی ندیدم غیرا زنفاق ودوروبیتفاوتی   -  چیثزی ندیدم  حال روی به کدام سو بکنم وفریاد بزنم که " آهای سر زمین  فروشی نیست ما ژن چینی نمیخواهیم در نژادمان رخنه کند همان ژن متعفن اعراب بدوی کافی است .
نه مهتاب / نه افتاب ؟ نه اب ونه باران این سر زمینها بمن نشاطی نداد غیر از آن بوی رطوبت خاک خودم .
امروز برای من خیلی دیر است برای فرزندانم نیز دیر است شاید روزی نوه های من بعنوان توریست به  آنجا بروند وشهری را بیابند که مادر بررگشان واجداشان درآنجا به دنیا آمده ویا خفته است .
شاید درزوایای خاک (بم ) دری نیمه باز شد  ونوری سپید  بر غبار کچها نشست  وهوارا معطر ساخت  وآنگاه صئدای لغزش پایی را بشنوند که از پله ها پایین میاید .

من دیگر بر ئخواهم گشت تنها به نوری که از شکاف درها به درونم میتابد  مینگرم آهای ای دستهای اسخوانی ومردنی / سر زمین مادری من فروشی نیست  میراث پدری شما درعراق است در فلسطین است در لبنان است در سوریه است / نه درسر زمین پارسیان وپارس  ای اوراح ناشناس وپلید  همچنان روحی شیطانی بر مزا رفتگان من میرقصید  ارواحی که شمایل دروغین قدیسین را به دست گرفته اید  از ماه گریزانید واز خورشید دور مانند بوم درتاریکیها نجوا میکنید وایه وروایات میاورید از کتاب دروغین خود .
ایران سر زمین  من فروشی نیست .
---------------------------------
امروز لعت ابدیم  را نثار دولت ففخیمه کردم که حتی دراین گوشه هم مارا رها نمیکنند این عفریته ها این گندیده .ها .این باز مانگان اقوام وحشی وایکینگها .

تاریخ را آهسته آهسته از اذهان پاک میکنند امروز بیاد دوبرادر المانی : گریم: اقتادم  سالهاست کسی ازآنها یادی نمیکند یکی از آنها تاریخ نگار بود ودیگری  قصه گوی بچه ها امروز حتی قصه ها ی او هم گم شده است  بجایش اسفنج برای بچه ها  حرف میزند !!!
------------
من باد نیستم 
اما همیشه تشنه فریاد بودم 
دیوار نیستم 
اما اسیر  پنجه بیداد بوده ام
نقشی درون ایننه سرد  نیستم 
 اما هر آنجه هستم  بیدرد نیستم 
من آن ستاره  دورم  که آمروز 
خونابه  های چشم مرا  نوش میکنند
آنها با ناله های آتش ودرد های من 
خاموش میکنند  وفراموش میکنند 
پایان 
 ثریا ایرانمنش / 23/ 07/2020  میلادی / اسپانیا 


چهارشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۹

همه میدانند

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا.
-----------------------------------
هر صبح !  چون زبانی تلخ وگل آلوده
مزه  ابرا 
 احساس میکنم 
میدانم وبخوبی میدانم که پرندگان همه مردنی هستند
هر صبح طعم تلخ  لیوانی اب گرم را 
به زیر زبان میبرم 
وچون .کرمی تنیده در پیله خویش 
از ابریشم خیال کلافی میبافم برای هیچ!
-------
همه میدانیم وبخوبی میدانیم که رفتنی هستیم  دنیادر میان دستهای غولهای یک چشم که هران تیکه مدفوعی را برداشته شکل میدهند وبرروی کره  زمین رها میسازند دارد آخرین نفسهایش را میکشد وبخوبی میدانیم که چلچله ها همه فراری شدند ومرغان سیه پوش بر روی درختان چنار به قار قار نشستند .
بخوبی میدانیم که همه ما مردنی هستیم  تنها پرنده مردنی نیست  همه درراهروی انتظار به صف ایستاده  ودرانتظار فرمانیم . پیش بسوی اتش .
امروز صبح در پیامی که پرویز صیاد هر هفته بر روی یو تیوب میگذارد نقشی دیده میشد که دران هزاران معنا داشت ظاهر به چینی نوشته بود اما معنای دیگری داشت  آنرا کپی کردم برای روزهای اینده .
مادر ایران  دمرو خفته وچین با او مشغول معامله است مادررا مفت فروختند  دستهای ما درزنجیر بود .
آنقدر نشستیم وبه عکسهای قدیمی نگاه کردیم که فردا را فراموش کردیم آنقدر نشستیم درعزای دیروز گریستم که فردایمانرا گم کردیم دیگر فردا روزی دیگری برایمان نخواهد بود  فردا وفرداها همه گم شدند .

هنوز  مردان مبارز !!! ما با گرفتن یک برنامه ازیک  تنوره از خلیفه عباسی سخن میگویند ! دیگری از شیخ میسراید سرمان گرم است اینها  / این دلقکهای نو پا شکل گرفته هوس سرداری وسروری دارند مهم نیست با دست کی ودرکجا !.
گرسنگانی سیری ناپذیر  نظیر همانهایی که امروز برای ما سینه سپر کرده وجلو آمده اند .

زمانی که باین شهرک ویا این دهکده مهاجرت کردم دلم خوش بود که دیگر مجبور نیستم بانوان  را درلباسهای گرانقیمت .نعلینهای هزار پوندی ببینم دراینجا میتوان حتی با پای برهنه روی ماسه راه رفت اما دریغ ودرد که ناگهان سر وکله وخروش مردان وزنان کوره پزخانه بلند شد وصاحب خانه شدند با فرهنگ خودشان بزرگ این شهر شدند ما کم کم درگوشه تاریکی خود خاموش ونهان شدیم عده ای فرار کردند عده ای به سر زمینهای دیگری رفتند اما من ماندم تا تماشای این اعجوبه ها کنم وعجب آنکه زنان ومردان  دیروز هم به آنها ارج میگذاشتند  شاید میترسیدند  زبانشان دراز بود وچاقوهایشان تیز وهمه کارشان واسطه گری بود !!!

امروز دیگر کسی نیست  خودم هستم با دو گوشهایم که درونشان پنبه گذاشته ام  دیگر با صدای زنگ تلفن از جا نمیخیزم که شاید پیامی خوش باشد میدانم  دیگر در انتظارهیچ خبری نباید باشم خبر یعنی بد تنها انسانهای احمق درانتظاز  خبرهای خوش مینشینند 
دیگرنمیتوانم  بنویسم که من یک صدف ساحلیم که در کنار دریا مغرور نشسته ام ! بمن خواهند خندید  باید بگویم یک صخره ام که نمیگذارم گرداب مرا برباید .
کتابهایم همه برگ برگ شده  اند میتوان میانشان گوشت وسبزی گذاشت واز آئها دلمه درست کرد!!!!
---------
بر من بزرگواری پیامبرانرا ببخش . 
غیر از غم هر آنچه را که بمن وام داده ا ی
 بستان  . به دیگران ببخش 
چراغ خانه امرا خامو ش مکن 
 شمع را در گوشه ای 
پنهان کرده ام 
 وهرر وز اینه ها را بزرگتر میکنم 
تا تصویرم را گم نکنم 
نام تو زوزی بر نگین دلم نشسته بود 
 امروز آنرا بیرون کردم وبجایش گلی نشاندم 
گرچه شعرم بی بهاست 
اما برای خودم پر بها وسنگین است .
پایان 
ثریا ایرانمنش/ 22/ 05/ 2020 میلادی  / اسپانیا 


سه‌شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۹

قدرت

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
-------------------------------
در آن شهرتاریک  از یادر فته 
که ویران شد از فتنه روزگار 
شبی پرستوی دست بسته ای دید 
او که نامش  نپرسید از رهگذران 
-------------------
دراین فکرم که این جادوی قدرت تا چه حد میتواند ریشه در رگ وپی  انسسانها بدواند  وآنهارا از انساتیت جدا ساخته بسوی هدفی نا متعادل ببرد .
امروز صبح که سر از خواب برداشتم تنها فریاد کوچکی دردلم بود که آنرا رها ساختم " این چه زندگی بود برای ما ساختید ؟ (برای کسب بیشترقدرت ! ) سپس به کجا خواهید رسید که نامتان برسنگی یا لوحی نوشته شده باشد اینجا مردی خوابیده که همه عمرش تنها بفکر جمع آوری سکه بود وکشتن انسانها !

نگاهی با تصویر خندان وخوشحال جناب بیل انداختم برای او مردن وزنده بودن انسانها فرقی ندارد برای او که امروز صاحب بزرگترین قدرت تکنولوژی هاست ما انسانها همان مورچه های ریزی هستیم که زیر دست وپا راه میرویم وبه انبار آنها رخنه میکنیم آذوقه آنهارا میخوریم  آنها کم خواهند آورد برای بچه های ازمایشگاهیشان .

نیمه شب گذشته طوفانی وحشتناک برخاست همه چیزبهم ریخت  از خود پرسیدم باز چه غلطی دارند میکنند دراسمانها زمین را که به کثافت کشیدند حال دراسمانها چه میکنند ؟ خانه میسازند ایستکاه قطار میسازند فرودگاه میسازند سیاره  دیگری را تسخیر میکنند تا آنرا مانند  همین  سیاره زیبای زمین به گوه بکشند . قدرت تسخیر درآنها مانند یک هجم دیوانه وار که جا برای غلیان ندارد آنهارا به مرز دیوانگی کشانده است . 
آن روزها یک نرون بود امروز صدها نرون داریم / آنروزها یگ ناپلئون بود امروز میلیونها ناپلئون داریم / آنروزها یک هیتلر وموسولینی  زاده شدند امروز  درهر خانه ای یک هیتلر   ویک یاچند 
موسولینی .پرورش میابند .
امروز همه زندانی هستیم زندانی دستگاه امنیتی آن مردانی که هیچگاه آنهارا وچهره واقعی انهارا نه مبینیم ونه میشناسیم تنها دستگاه مخوف امنیتی را دور ما ساخته اند تا نفس ها ی مارابه شمارندازصد بالاتر نرود درغیر اینصورت یک مصرف کننده بی فایده ایم باید بسوزیم درتنور  بیخردی آنها .

حال امروز این بچه خورده ها این موچو لهای نیز میل دارند با هر چسپی که شده شده خودرا به انها بچسپانند ونمیدانند که برای آنها تنها اینها یک دمل چرکینند وبه زودی با تیغ جراحی انهارا بیرون انداخته وجایشانرا نیز ضد عفونی میکنند .

قدرت این ارزوی هر انسان امروزیست   پولهارا میزدند تا با کمک آننها قدرت یابند  ادمهای بیگناه را میکشند تا قدرتنمایی کنند  قدرت / قدرت این اژدهای سیری ناپیر یکه بر دلها نشسته وخون میطلبد .

ایمان کجاست ؟ درون صندوقخانه مادر بزرگهای فرسوده  عشق کجاست ؟ در بازار خود فروشدان ! مهر  ومهربانی ومحبت کجاست ؟ اوه .... سالهاست که مرده وپوسیده امروز بارگاه قبور بلند تر وبلندتر میشوند تا بازماندگان به آن آجرها وسنگها  افتخار نمایند  وبه ان جسدی که زیر ان خاک پوسیده وگندیده است  دیگراز اعمال نیک خبری نیست هر چه گنبد بارگاه بزرگتر باشد نیکی آن موجود مفلوک بیشتر نمایان است !!!

موزه قدیم وتابناک ایا صوفیه  " ترکیه "تبدیل به مسجد شد وسلطان ابو قادر اردوغان عثمانی انرا افتتاح فرمودند  دیگر موزه ها به درد نمیخورند موزه ها امروز در زیرزمینهای مخفی درون اطاقهای تاریک درون شیشه های گوناگون  یک نوزاداویا یک مغز ویا یک سر بریده ویا یک دست جای دارد موزه یعنی این  نه مشتی لگن وتشت وقابلمه وسینی وقاب عکس !!! آنهارا درخانه ها در زیر زمینهای از ما بهتران درفضا های بسته ومخفی میتوان ...نه نمیتوان دید آنجا پنهانند .

ضحاک پیر زمانه همچنان خون مینوشد ودیگران نیز در آغلهایشان خون نوزادنرا تا جوان باقی بمانند .

 خوابهایم رویاهایم همه آگاتا گریستی شده اند ! بسکه از صبح تا شب تلویزیون یا تختخواب وصندلی میفروشد ویا فیلمهای آگاتا  گریستی را میگذارد  خدا میداند چندین  سال است  که مستر " پوارو " دارد روی صفحه تلویزون سبیلشرا چرب  میکنند وفرانسه حرف میزند . وما؟ ..... مشغو.ل پختن لوبیا هستیم برای نهارمان ! از گوشت بیزا رشدیم از مرغ واز ماهی های  یخ زده  حالمان بهم میخورد .....پایان 
ندانست سعدی که این موجود  تنها 
ز روز ازل بر ستون بسته بود 
ندانست  کز روزگا پیشین 
همه شب پریشان ودلخسته بود 
ثریا ایرانمنش / 21/07/2020 میلادی . اسپانیا !.



دوشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۹۹

در آغوش تو

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------- 
من دراغوش تو میمیرم 
در آغوشی مهربان وگرم 
 درآغوشی که ماتم ها ازآن به دورند
تو با من باش من زنده میمانم 
تو با من باش 

خبرها همه از تعداد مرگ  میرها میسرایند  اگر بیماری وویروس کاف 19 نباشد  زلزله وسیل حتما هست .
دنیا بوی تعفن ومرگ گرفته گویی در چاهی عمیق زیر کثافات فرو رفته ای ومجالی نیست حتی سرت را بیرون بیاوری ونفسی تازه کنی نفس تو همان  چند گرم اکسیژن درو ن آن پارچه ایست که بر دهانت بسته اند.
بوی تعفن بوی اغذیه های مانده بوی زباله ای شهر  وبیمارستانها همه جارا فرا گرفته است  بزرگان خودشان در جزایز شخصی ویا درون قایقهای پهناورشان پنهانند .
از آنجا دستوراترا صادر میفرمایند  به پاپت هایشان  وموشهایی که روی جوال های گندم وخوراک روزانه مردم نشسته اند درعوض فروشگاهها ومغازه ها لبری از 
پارجچ های گنداب رنگ شده بصورت لباس ویک تخته به ان اویزان که حراج ما تا هشتاد در صد هم ببالا رفت وکسی نیم نگاهی به ان نمیکند  .
همه بفکر نانند که نیست . ارد نیست گندم نیست اب  گوارا هم نیست درعوض حرف هست سخن پراکنی هست دروغ هست وکثافت های دیگری که نام بردن از آنها بیفایده است  مردان همه بصورت غولهای بدون شاخ درآمده پیکرها همه خال کوبیده با گردنبدهای مضکی که بخودشان میاویزند گویی زیر آن گردنبند وآن زنجیر احساس بزرگی وقدرت میکنند بدون آن هیچند . هیچ .

زنان ودختران عروسکانی پاکیزه وصاف وجراحی شده درون پارجه های رنگا رنگ دورخودشان میچرخند واز خودشان سلفی میگیرند وهر شب دراغوشی بسر میبرند  مهم نیست این آغوش کیست  مهم این است که شبی را به عشرت بگذرانند  وبه صبح  صادق وروشن برسانند .
ظاهرا بیماری بیداد میکند وهرروز هم رسانه ها نشانه ای دریافت  میکنند که مثلا اگر مچ پای تو قرمز شد تو داری کاف 19 شده ای ! .

به چه بیاندیشم  تنها بتو میاندیشم ای همه سرا پا مهربانی  نو با منی ود ر منی  با پرهیز از هر الودگی مرا ازخود پر میکنی  مرا از آتش سخنانت  مرا از برق چشمان خسته ات  که روشنایی درآنها کم کم گم میشود . لبریز میسازی.

گاهی دراین اندیشه ام که این زندگی  نه نامش زندگی است ونه مردگی  بین ایندو مرز یعنی هیچ وبا هیچ بودن چگونه باید زیست ؟.
به هرچیز دست میزنی بوی میدهد حتی لباسها بو /گرفته اند پارچه های مصنوعی  الیاف مصنوعی غذاهای مصنوعی علفزار مصنوی بدون شکوه وجلوه گلها مصنوعی  وخودت مصنوعی  راه میروی مصنوعی عاشق میشوی  مصنوعی فارغ ودراین فکری که خوشا بحال انان که رفتند واین روزهای سنکین واین جهنم را ندیدند .

آن روزها که تازه راه اروپا برای ایرانیان نو کیسه باز شده بود .
وما میتوانستیم به راحتی به اروپای مهربان وشیک خوشبو برویم حتی درون هوا پیما ها  عطری روحئنواز پراکنده بود میهمانداران شیک وآراسته با مهربانی واقعی ترا تر وخشک میکردند غذاها درسینی های چرخ دار سرو میشد .  جایگاه ایرنیان یا لندن بود یا ایتالیا  وخیابانهای بزرگ وفروشگاهای بنجنل فروشی که  رفقا دانسته بودند  انسانهایی نوکیسه  شیفته وار  بدان سوی راوانند /

دست به هر پارجه یا لباسی میزدم کش میامد  چرا کش میاید ابریشم که کشی نمیشود  کتان که کشی نمیشود  چرا ابریشمهایشان انیهمه کلفت  وزمختند ؟   ...... تنها بودم با دو دختر خردسالم خوب آنها جین دوست داشتند مهم نبود روزی دریک فروشگاه ایتالیایی کت وشلواری تابستانی دیدم او چه همه صفر داشت و فروشنده بمن گفت سه عدد از صفرهارا کم کن قیمت اصلی آن است  هفتاد وپنج تومان ؟
پیش بسوی خیابان ویا ونتو وکفاشی معروف کیف چهار صد تومان ! چه ارزان ؟ دوستی را درا یتالیا ملاقات کردم که میهمان سفیر ایران بود !! شماره تلفنش را بمن داد وگفت من فردا به لندن میروم اگر به لندن آمدی سری بمن بزن تاباهم یک چای عصرانه بنوشیم !!! با خودم گفتم عجب خسیس است  نگفت یک ناهار بخوریم !!! نمیدانستم چای عصرانه لیدی ها ولردهای انگلیسی چگونه است  باو زنگ نزدم  فراموشش کدم درعوض شهر کهای لندن را یافتم برای اقامت بچه ها وفرار از دست دیو ....این روزها ان دوست لیدی شده وبا دوشس کورنال همسر ولیعهد انگلستان چای عصرانه میخورد ؟! خوب خلایق هرچه لایق .

بهرر وی لباسی برای مادر جان خریدم پس از دوماه گردش دور  اروپا بخانه برگشتم ورفتم خودم را باو رساندم تا اوراببوسم....گففت نزدیک من نیا نجسی اول دوش بگیر از اروپا امدی نجسی !!! ای وای درعرض دوماه تواینهمه  عوض شدی ؟  لباسی را که خریده بوم بودم  با اکراه دستی به ان  کشید وگفت :
این پارچه  نفتی است از قیر درست شده  نه ابریشم نیست  برو بیانداز دور !!!  مادرجان من امروز  تازه فهمیدم  تو چی گفتی  
پول کمی بابت آن  لباس ندادم مارک معروفی بود اما ان روزها من چندان خبره نبودم   من خیلی جوان بودم ونادان واین دومین سفرم به خارج بود. لباس تا روز آخر درون کیسه باقی ماند امروز می فهم که او چه گفت حال با بوی گندی که از فروشگاهها بلند میشود وبا عطر ها وخوشبو کننده ها میل دارند آن بوی گند را ازبین ببرند میدانم که دیگر هیچگاه روی ابرییشم را نخواهیم دید وهیچگاه رو ی کتان ویا نخ را نخواهیم دید  مخمل که سالها به د نیای اشراف و به   درون کلیسا خزیده است وبر تن مجسمه هاست.
این دنیای امروز ماست با صدای ماشینهای ضد عفونی  کنند ه از خواب می پریم ابی قهوه ای رنگ بنام قهوه مینوشیم ویک تکه خمیر باد کرده بنام نان فرو میدهیم  میوه ها قالبی رنگ شده وهندوانه ها با شکر  شیرین شدند ودیگر هیچ ...... بر من مپیچ که چین در پارچین است .
تا ظهر هم راه دازی است  . پایان 
---------
تبی نماند که درمن عطشی بر انگیزد 
عرق نشست  برآن  تن  که همچو آتش بود 
چه شد که شعله  سوزان  به دست باد سپرد 
شبی که اندر نفسش   گرمی نوازش بود 
"نادرخان ناد ر پور"
ثریا ایرانمنش . 20/07.20 میلادی / اسپانیا . 



یکشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۹

شام غریبانه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
--------------------------------
حالیا مصلحت وقت درآن میبینم
 که کشم رخت به میخانه وخوش بنشینم 
جز صراحی وکتابم نبود یا روندیم 
تا حریفان دغار ا به جهان کم بینم 
حافظ
یکی دیگر از قدیمی ها  رفت  .
بی آنکه به آرزویش برسد وصدایش را از رادیو مرم درتهران فریاد کند  سعید قائم مقامی رادیو صدای مردمرا داشت  درلوس آنجلس  بعضی از بعد از ظهرها همسرش برنامه ای را اجرا میکرد من کمتر گوش میدادم سرم به گروههای دیگری گرم بود  اما  سعید را از رادیو ایران میشناختم با کارهایش آشنا بودم 
امروز آنقدر زباله واشغال  وگوینده سراینده وبرنامه ریز دور ما ریخته که درون گوشهایمان پنبه گذاشتیم تا نففهمیم چه میگویند .بهر روی  روزی همه بزرگان میروند وجایشان را کسی پرنمیکند مگر جای روانشان شجاع الدین  شفاررا با انهمه معلومات کسی پرکرد ؟ مگر جای نادر نادرپور شاعربزرگ  که گفته های او هرکدام یک وزنه سنکین بودند  کسی توانست بیگیرد ؟ مگر بجای مسعود صدر کسی نشست ؟ مگر دیگر رهی نامی پیدا شد ؟ 

درعوض هر کسی یک دوربین یا کامیپوتری گذاشت جلوی خودش وشد سیاستمدار  عده ای جوانانرا فریب دادند وبه قربانگاه فرستادند بعد هم برایشان عزا گرفتند هنوز این کا رادامه دارد جیره ومواجب خوبی میرسد .

دیگر کسی بفکر ان دیار نیست  منهم دیگر دندانمرا کندم وگذاشتم  گوشه رف وبرایم دیگر آنچنان اثری ندارد دلم برای جوانانی میسوزد که فریب این شیادانرا میخورند  خیلی باید بگذرد تا بتوانند  بفهمند دوست کیست ودشمن کجا نشسته است   وروشن شوند وبفهمند که درغرب خبری نیست مگر خودت رافروخته باشی  تازه پس از مصرف مانند یک لته دورت میاندازند  کمتر کسی میتواند خودش را حفظ کند ومحکم سر جایش ببنشیند  غرب فریبکار است واغوا گر.

بسترت خالی . حانه ات خالی  ماه شبها د رخانه ات میدرخشد خالی وتنها  کسی نیست تا لالایی شبانهرا برایت بخواند  وتو تنها چشم درچشم ماه میدوزی  به دنبال چه کسی هستی / اشنایان همه رفتند / همه رفتند با این غریبه ها واین بچه ولگردهای کوچه هم نمیتوان تیشه داد واره گرفت . 
کاش باز کوچک بودم ودردامن امن مادر با اسایش میخوابیدم . 
این روزها سرم را با خیلی کارها گرم کرده ام برای روی میز نوه ام یک رومیزی میدوزم با دست وگلدوزی  دوست دارد .کمتر فکر میکنم کمتر میخوانم وکمتر چشم به آن اینه چند هزا رو میدوزم 
باز درانتظا ر ماههای اینده مینشینم خوشبختانه جواب ازمایشگاهم خوب بود  همه چیزخوب بود تا دسامبر دیگر کاری با من ندارند مگر آنکه من کار با انها داشته باشم 
.یک شب ای کسیکیه تنها یک ابلیسی 
دزدانه بسوی خوابگاهم آمد ی
ترا در ون بسترم خفته دیدم 
با تیغ تیز ناخنهایم سینه ترا  شکافتم -
 هنوز چنگهایم  ازخون تو رنگین است  
یکباره  ا زتخت عرش ترا فرود آوردم 
وبر زمینت کوبیدم تو ابلیس بودی 
درگمان من خففته بودی بنام خدای
 ترا کشتم 
ترا کشتم 
پایان 
 ثر یا / اسپانیا / بعد از ظهر  یکشنبه 19 /07/ 2020 میلادی . 

آزادی . تهمتن !

سوگ نوشته در مرگ ناگهانی  قاضی سعید !
---------------------------------------
قبل از هر چیز عروج او را به عالم بالا به همه دوستانداران و فامیل او تسلیت میگویم و بدینوسیله هم همدردی خود را به آنها اعلام میدار.م  همه امروز مشغول نوشتن سوگنامه و تاریخ نگاری درباره آن مرحوم میباشند . (برایشان کار جدیدی پیداشد )!

 امروز  داشتم فکر میکردم زمانی که من نوشتهای آن مرحوم را در مجله اطلاعات هفتگی میخواندم چند ساله بودم ؟! تازه نامزد آن ( پسر توده ای ) و روشنفکر شده بودم و مشغول مبارزه با دو خانواده یکی کلی متجدد وپیشرفته (البته به ظاهر ) و دیگری فناتیک به معنای کلی و جمع آن . 

مرتب این مجله از دستم گرفته و پاره میشد که دختر تو شعور نداری مینشینی این آشغالها را میخوانی ؟  او بود جواد فاضل بود و چند نویسندهٌ که تاریخ نگار بودند و سلسله تاریخ را تا ابد ادامه میداند .

 روزها از پی هم گذشت  جناب سعید خان به گروه هنرمندان  پیوست و گوینده رادیو شد وسر انجام نامی شد در میان بزرگان .
شبی دریک دوره دوستانه که ملک الشعرای توده هم حضور داشتند [( جناب  ه.  الف . سایه >  زنهای روشنفکر در یک گوشه اشعار فروغ را میخواندند و یا طاهره صفار زاده را و مردان درگوشه ای دیگر و یک موسیقی ضعیف نیز از نواری که دردرون یک ضبط بود پخش میشد .

همه آدم گنده های آن زمان بودند !!!  نویسنده ومترجمی نامی  مانند یک عقاب با بینی دراز و چشمانی که به راستی عقاب را بیاد میاورد با گردنی چروکیده وچند طبقه داشت میخواند :
ای ازادی  / ای تهمتن !!!!
همه دست زدند   افرین / آفرین .....

من دراین فکر بودم که ما به رستم میگفتیم تهمتن .  خوب حال گوش میدهیم ببینم سر انجام این شعرها کجا میرسد .....

مردک زن داشت / بچه داشت / خانه  بزرگی  داشت / از اقوام قدیم و فامیل درازی بود که نیمی از آنها به وزارت و قضاوت مشغول بودند. در اداره فرهنگ و هنر شغل و مقامی  داشت رایزنی فرهنگی را میکرد خلاصه  چیزی از یک زندگی کم نداشت غیر ازاینکه هر زن ودختر جوانی را که میدید .میخواست درسته ببلعد  حال اگر با شعر نشد با جنگ و دندان .

دیگری به دنبال عقاب عشق بود  خوب دراین فکر بودم باین قیافه مفلوک  و این پشت خمیده کدام دختر چهاده تا هیجده ساله میتواند عاشق تو بشود ؟! بساط ودکا و خیا رشور و ماست خیاربرپا  بود و خانم خانه مشغو.ل چیدن میز و کوبیدن گوشت با گوشتکوب .درون دیگ .

نوبت به خانمی رسید که میبایست  شعری را بخواند باز شعری از کتاب فروغ فرخزاد انتخاب شد و ایشان به آه و ناله ساز خواندند.

 این برنامه ها هر هفته  تکرار میشد و درمیان انها کمی  هم صبحت زندان وبند چندم وشکنجه توسط  کسی  بود.  زندانها هم  بشکل  یک هتل یک ستاره بود شکنجه گر هم پیکر مردی را به تنه  درخت نمی ببست در میان میدان  شهر زیر چشم کودک و یا خانواده  آن مرد شلاق  نمیزد بلکه درپستو و یا حمام  شلاق میزدند .

دختری را بجرم آنکه کمی از موهایش روی پیشانیش افتاده به زندان نمیبردند وباو تجاوز نمیکردند و یا ز نی را با بچه کوچکش به زندان نمی انداختند و یا زنها را نمیکشتند !

با خود میگففتم این مردان جه میخواهند ؟ این زنان اینجا به دنبال جه کاری آمده اند؟ من خواب الوده  داشتم خمیازه  میکشیدم  هنوز خیلی بچه بودم / بلی از نظر آنها من بچه بودم که ساعت هشت باید میخوابیدم .

امروز دیگر اثری از انهمه روشنفکران نیست تنها چند فسیل باقیمانده اند وقهرمان پوشالی بعضی از جوانهای دهاتی  وبیسواد. اگر میدانستند که این واعظان چون بخلوت  میروند چه کارهایی انجام  میدهند گمان نیمکردم امروز سر نوشت ما به اینجا میکشید.

از نظر آنها من امل بودم چرا که حافظ را بیشتر  دوست داشتم و داستانهای اطلاعات  هففتگی برایم جالبتر بود، به همانگونه که داستانهای هفتگی مجله ترقی برای مادرم جالب بود . من هنوز بچه بودم خیلی کار داشت تا بزرگ شوم و........خوشبختانه زندان انها بزرگتر بود و من رها شدم .
به پایان رسید این افسانه وهنوز  باقیمانده  داستها ی ییشتر . ونوارها موجودند برای روزهای مبادا !

ثریا  ایرانمنش / 19 ژولای 2020 میلادی / اسپانیا /

شنبه، تیر ۲۸، ۱۳۹۹

و....ما دلقکان

ثریا ایرانمنش " لب پرجین "  اسپانیا !
-------------------------------

من آن سنگ  مغرور  ساحل نشینم 
که میرانم از خویشتن موجها را 
خموشم -  ولی د رکف آماده دارم 
کلاف پریشان  صدها صدا را ....." نادر پور "

 خوب ! فعلا از آماده ساختن (سایت )  صرفنظر کردیم با همین  صفحه گدایی لک ولک میکنیم چرا که اکثر این داده ها وارایه کنندگان  انحصاری دردست هکرهای سپاه پاسدارانند و ما در خور وشایسته مبارزه با ان مردان مبارز و اتشین نیستیم !!!!  باید یا رو داشت ویا بو و یا چیز دیگری که ما متاسفانه از همه مال دنیا کف دستمان تنها یک مو دارد و بس!

چند روزی است که عده ای از فرط بیکاری و  نبودن ستاره وبی ستاره و اخبار هنری دنبال هنرپیشه قدیمی فسیل شده بانو آذر شیوا افتاده اند و ما هم خوشحال ازاینکه این هنر پیشه نجیب وبی سر وصدا چند کلمه ای از گذشته میگوید و ما را کمی سر گرم میسازد .

در یک کافه خیابانی رو ی صندلی آهنی پیر زنی نشسته بود با موهای سفید و روبرویش زنی باد کرده دست به سینه و یک پسرک مشغول بادبادک بازی  بود ! خوب تا اینجا مهم نبود مصاحبه در کافه انجاام میگرفت !

مصاحبه کننده کلی حرف زد اظهار نظر کرد از این  و آن گفت از کتابهای اهدایی گفت از کسانی که برای دیدن بانو آمده اند گفت و او همچنان مانند بز اخفش نگاه میکرد و سرش را تکان میداد. گمان کردم که بیچاره دچار سکته ای چیزی شده که حرف نمیزند! نه بابا! خانم فارسی یادشان رفته بود و گفته های  جناب مصابه کننده را درک نمیکردند ویا ما درک نمیکردیم.

پس از مدتی مصاحبه گر با چند کلمه فرانسه چیزی را بلغور کرد و ایشان هم رو به دخترشان یا عروسان نمیدانم چه کسی بود  چند کلمه با زبان فرانسه فرمودند که باید برویم !!!!

 اقامت درکشور ها ی خارج همین است تو زبان مادری را ازیاد میبری.  بیاد فرح پهلوی و نوه هایش افتادم هرکدام حد اقل چهار زبان را فرا گرفته اند اما نوه او "نور" آنچنان با فارسی سلیس و تمیز حرف زد که اگر جلوی رویم بود بیش از هزار مرتبه دهانش را  میبوسیدم. این پیز زن حتی نگاهی هم با خدمتگذارنش نیانداخت !  من این را به حساب توهین به شعور ایرانیان میدانم . باندازه کافی دلقکان سیاس روی صحنه ها ورجه ورجه میکنند و دلقک بازی در میاورند و ما را میخندانند عده ای هم که کارشان درست بود دیدند کار برای این جماعت بی فایده و کوبیدن آب درهاون است.  به دنبال دلقکان بیشتر میدوند دکانشانرا تعطیل کردند و رفتند ! حال این بانو که روزی ستاره خوشنام و سلطان قلبها بوده نمیتوانست چند کلمه فارسی حرف بزند ترسیده بود؟ یا مزایایش کم میشد؟ ویا چیزی ا از دست میداد؟ نه ابدا این کاررا نمی پسندم  همانطو که نوشتم توهین مستقیم به شعور ایرانیانی  است که سالها جانشانرا کف دستشان گذاشتند برای  پایداری زبان مادری حال ؟ خوب بهتر است که حرفی نزنم اما به راستی بالا اوردم (  این روزها دست به بالا آوردن من خیلی خوب شده ! ) !!!! متاسفم و شرمنده .

آذر پزوهش هم در همان پاریس زندگی میکند اما او تا قدرتی داشت همیشه دراین کانون های فرهنگی مجانی کار میکرد . خدا رحم  کرد که خانم آذر شیوا شیدایی سوفیا لورن را نداشتند و یا بریژیت باردو نبودند  بهرروی در قاموس ما ایرانیان طبقه بندی / جدا سازی / و خودی بودن یک تاریخ طولانی دارد وهر کس از جزیی از یک قبیله  نباشد  کسی نیست ! قبیله لیلی / قبیله مجنون / قبیله عزرا / قبیله بیژن / قبیله منیزه / مشتی قبیله دورهم چمع شده اند تنها وجه اشتراکشان همان زبان فارسی بود که آنهم بباد رفت.  حال لرستان  ساز خودشانرا میزنند کردستان ساز خودش را میزند بختیاری حرف خودش را میزند  خراسانی دعای خودش را میخواند  بندری رقص خودش را انجام  میدهد شمالی حرف خودش را میزند  ....نه چیزی زیر نام ( ایران ) بزرگ وجود ندارد هما ن تهران  است وقم وکاشان  که لعنت به  هرسه تاشان . پایان

ثریا / اسپانیا / شنبه غمگین روز یکه مسافر عزیزم رفت /18 ماه ژوییه 2020 میلادی .