پنجشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۹

یک کتاب دونویسنده

ثریا ایرانمنش "لب پرچین " اسپانیا
----------------------------------

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز 
چه توان کرد که سعی من ودل باطل بود
.........
به دنبال کتابی میگشتم درون یک قفسه وزیر میز وروی میز کتابهای بهم فشره  مقداری درچمدان وعده زیادی  روی یک قفسه رویهم تلمبار وزیر میز .....
 کتابی را که نویسنده به > دوستی > هدیه داده بود وآن دوست بمن هدیه داد یافتم !!! بنام " هرچه را که کاشیتم درو کردیم " که البته نام واقعی این کتاب { یادداشتهای های یک نوکر دولت }بود که درایران تدوین وتصویر وچاپ شده است  این از خصوصیات بارز ما ایرانیان  فرهنگ دوست است که یا همه چیزرا ویران میکنیم ویا میدزدیم بنام خودمان به چاپ میرسانیم  حال این یک ناشر  کمی وجدان داشته وبه نوعی آنرا تدوین کرده که بیشتر به مزاج رژیم کنونی خوش بیاید وجواز چاپ وفروش آنرا دریافت دارد آنهم از مشتی عمله بیسواد.....
راوی کتاب  از کار کردش ودوران کارمندی وریاستش در سازمان برنامه  مینویسد  وچنانکه که من برداشت کردم  جناب ابتهاج آنجارا امریکایی کرده وعبدالمجید مجیدی کمونیست معروف وهمسر منیر وکیلی آنجارا روسی !!!
ایرانیان بصورت بومی  وکار گری در آنجا می پلکیدند .
من خود سالهاهایی را در دوایر دولتی ونیمه دولتی  بعنوان کارمند کار میکردم ریاست کار گزینی ما در دست یک مردک افیونی که همیشه کارت عضویت در ساواک را درجیبش داشت وهمه ازاو وسر کچل او واهمه داشتیم  - زد وبند هارابطه ها ادامه داشتند  -  من رییس دفتر بودم فردا میشدم معاون دفتر وپس فردا  بعنوان سکرتر به قسمت دیگر ی پرتاب میشدم آن دانشی را که اموخته بودم درون جیبم گذاشتم وبه تماشای زنانی بی مغز وتهی وخالی که ببرکت هیکل سکسی وباریکشان وبا توصیه های وزرا واز ما بهتران ریاست را بر عهده میگرفتند بی هیچ دانشی و تحصیلی تنها سیکل اول را تمام کرده بودند !!!!نشستم .
دزد ی های کارمندان بعنوان کار پرداز یا واسطه خرید  را به راحتی میدیدم واز کنار آنها میگذشتم ودرفکر این  بودم که باز باید یک مساعده بزرگی بگیرم تا بتوانم هشت ونه را با هم جفت نمایم به  القابی  نیز مفتخر بودم  از قبیل " الیزابت تیلور ایرانی . زیبای زیبایان . شوهر دزدو... غیره !!!!! 

استخوانهایم خورده شده بودند خسته بودم وبه اولین  خواستگاری که یک بچه حاجی بود وبا زد وبندها وپشتوانه اقوامش به مدیر کلی رسیده بود  مرا برای همسری ویا خدمتکار یخانه اش برد !!!!! 
مردی منحرف / بیسواد / معتاد . زبانی تلخ وگزنده داشت اما ....واما باد درآستین که من پسر فلانیم عمویم فلانی است ونوکر واشپزخانه حاج آقا بهترین  ته دیگ را درست میکرد !! و با دربار ناصری وصلت کرده بودند حال بیا وباقلا بخور  اسهال بگیر وبمیر !!! همیشه بازار با دربار  وصلت میکرد برای پیشبرد مقاصد هردو مفید بود .
میدانم آن نویسنده چه میگوید وچه ها نوشته درد اورا بخوبی میفهمم ومیدانم چرا به خارج فرار کرده است .
کارپردازن دزد صاحب چند خانه درشهرک غرب وامریکا وسوئد شدند فرزندانشان درمدارس سویس درس میخواندند !!!! که الیته برگشتند ودر کا رگاه باباجان مشغول کار شدند با قوانین سخت مدارس سویسی کنار نیامدند .

فلان دست فروش ناگهان همه صنایع دستی را منحصرا دراختیار گرفت حتی در فرودگاه مهر آباد نیز شعبه باز کرد با کمک فلان تیمسارکه برایش خانم میبرد ! اینهارا بعدها فهمیدم آن روزها سرم زیر بال خودم بود وبر بدبختیهایم اشک میریختم . 
امروز هم درخارج تنها با پول باز نشستگی زندگی میکنم  دیگر حوصله هیچکسی را ندارم تنها تفریح من خواندن ونوشتن است ویا بافتنی  ماهها از خانه بیرون نمیروم هیچکس را نمی شناسم ونه میل به شناخت آنها دارم  تنها چند دوست ! از قدیم هنوز رشته را نبریده ام بستگی به میل انها دارد  بهر روی این کتاب  مرا بیاد دوران کارمندیهایم انداخت  همسر فلان مردک تریاکی  ناگهان در بهترین  خیابان شهر یک مغازه دودهنه باز میکند نمایندگی  میگیرد در حالیکه درجوانیش از مطرب  ورقاص وعمله هم دست نکشیده بود  فلان خانم مکش مرگ ما با ته صدایی که داشت با کمک فلان وزیر ناگهان به ریاست دفتر مدیر کل وسپس خواننده شده  وناگهان سر از کابارها ورادیو وتلویزیونها  درمیاورد وبه تالار  رودکی هم میرود تا زرزر کند وخوانندگان قدیمی واستخوان دار ما درکنج خانه نان ودوغ میخورند !!! 

اینهارا دیده ام  سنجیده ام درسکوت  ودر حاشیه راه رفتم اندوخته ای از همه دارم که درلابلای صفحات سپید دفتر چه هایم پنهانند . دیگر حوصله ای نمانده  هیچ چیز برایم معنا ومفهومی ندارد بطور کلی زندگی معنی خودرا ازدست داده است استعداد  دلقکی را هم ندارم تا بعنوان طنز نویس ودلقک روی صحنه راه بروم  به همین علت در لاک خودم فرو رفته ام هیچ چیز دراین  دنیابرایم  مهم نیست اگرناگهان سیل پشت درخانه ام روان شود به راحتی اورا راه میدهم اما خودم با سیلابها نمی رویم  امروز هم شاهد دلقک بازی های  مردمی  تازه روی صفحات یوتیوپ وایسنتا گرام وفیس بوکیم .آنچنان عربده میکشند که گویی رستم دستان ناگهان از قعر گور برخاسته وشمشیرش را کشید  همه تو خالی همه بی معنی وهمه دلقک وعده ای هم در همان زمان عباسقلیخان  وهمان زمان خودشان قفل شده اند وهر هفته کتابی را  باز میکنند برایمان افسانه  میخوانند افسانه های هزارو یک شب  حال درکجا میتوان یک نکته یافت که تازه باشد وبرایت نازگی داشته ونو آوری کند ؟ یکی فلسفه میبافد به زبانی  مینویسد که باید صدها دیکشنری را باز کنی تا معنای یک کلمه را در یابی دیگر ی از ترس مرگ واجل ناگهان درصحنه هویدا میشود  وبرای ملت بدبخت دل میسوزاند حال یا پولش تمام شده یا املاکش را میخواهدوویا از مرگ میترسد !(دنیای خر تو خری است ومتاسفانه ما هم حضورر داریم )!

خوب دراین بازار بلبشو  باز هم ما امید داشته باشیم  ؟ نه بنا برا این هر لات بی سر وپایی با یک تفنگ ویا یک خرجین اسکناس بخود اجازه میدهد که جهان هنستی را امنیتی کند  با اجازه باید نفس کشید وبا اجازه باید مرد /

حال در این جویبار تیره ایام رفتن به باغستان کودکی نیز بی معناست  دیگر به آواز نهالی که از رستن خود شاد است نمیتوان دلخوش بود ودیگر درختان کهنسال همه پوک وتوخالی شده ولایق تبرند در انتطار تبر زن.
انگورها دیگر تازه چیده شده  نیستند  همه غوره هایی هستند که با نورهای مصنوعیی در تابوتها رشد کرده اند  وزاغان سیه پوش تصویر گر این زمانه اند آنچنان زمانه تلخ است که آن دوران محنت بار برایمان شیرینی جاتبخش است .پایان 
ثریا ایرانمنش / 30 آپریل 2020 میلادی .برابر با 11 اردیبهشت 1399 خورشیدی !! 
و... چه ماه طولانی وپر بلایی بود.تمام 


چهارشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۹

یا ردیرین

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
------------------------------------
در صبح آفتابی  آفاق 
 غواص لحظه های  زمان بودم 

با همت نازنین دوستی که این روزهای خانه نشینی گفتگو با او  نعمت بزرگی است به مصاحبه جناب  امیر اصلان افشار گوش می دادم . جقدر گریستم برای همه آن مردان بزرگ وآن یار ابدی که هنوز نامش سر لوحه هستی من است وهمه عکسهایش را پنهان دارم ار بیم رقیب .
دیدم چگونه از دل من میگوید ومیگرید .
ودیدم که تنها ملتی هستیم درجهان  فقط به منافع شخصی خود میاندیشیم برای ما نه ملیت نه هویت نه مذهب نه ایمان نه عقیقده  ارزشی ندارد _ منافع ( کجاست ) ؟ .
خوشبختانه من چندان با دیگران همراه نیستم درگذشته یک شوری داشتم تا به محافل ادبی وفرهنگی بروم اما دیدیم درپس پرده راز دیگری است  همه خوب سخن میرانند  شیوا اشعارا میخوانند وبسیار خوب نقش بازی میکنند اما در واقع   هنرپیشگانی  هستند که تنها دریک صحنه میتوان آنهارا دید .
این ر.وزها تنها به یک برنامه نگاه میکنم آنهم ( یکی بود یکی نبود ) بیطرف / غمگین / تنها  ومانند من همصدا .هم فکر است وآنهاییکه قدرت ماندن نداشتند بسرعت جهانرا ترک کردند .
کتاب جناب افشاررا سالها پیش  آقای محترمی !!! که سفیر پیشین هم بودند قبل از رفتن به بنیاد توحید وسوگند وفاداری به جمهوری بی هویت ایران بمن دادند  شمه از آنرا خواندم وانرا بکناری گذاشتم دردرها زیاد بودند تحمل درد دیگر ندارم .

امروز مانند یک برگ ریخته در کنار جاده زندگی درحاشیه خودمرا میکشم وراه میروم  ویرانه ها هنوز به نور  دروغین روشند  درهارا بسته ام به روی همه  بعد از چنان غروب غمگینی دیگر جهان برای من ارزشی ندارد اگر زنده ام برای انکه درختی هستم  ومیوه هایم را مینگرم تا زیر دست و
پاها ی جانوران لگد مال نشوند .
فیس بوکم ا باز کردم دیدم یکسره تقدیم آن سوی جهان شده است دیگر آنرا باز نخواهم کرد ودیگر چیزی درآن نخواهم نوشت  با آن خط خرچنگی وزشت وکثیف وان آدمهای غول پیکر ویا عواملشان در گوشه وکنار جهان با صورتها رنگ شده برایم ابدا جالب نیستند .
مراد من رفته امید من رفته دیگر نه به مردم میاندیشم ونه به ان سر زمین توقع هیچ مهربانی وکمکی  را هم از آنها ودیگران نخواهم داشت .

بعد از چنان خاموشی طلوع حرام باد  واگر صبحی درپیش است به شب تیره مبدل شود چه دلها که بیصدا سوختند وچه چشمانی بیگناه گریستند .
امروزخودم هستم وایینه هایی که دراطرافم هر لحظه مرا بشکلی نشان میدهند   آیینه هایی  که  بعضی از آنها جیوه های  ریخته شان  چشمان کورهموطنانم را نشان میدهد همان شب کوران  تفکر برای آنها بیفایده است  حال همه مانند برگهای ریخته درجلوی پاهایم به انها مینگرم بی هیچ احساسی.

آـن شام سیه که خورشید مرا  در میان ابرهای سیاه پنهان کرد  ازیاد برده ام  ودیگر نه به طلوعی میاندیشم ونه به غروبی  ساعاترا درمیابم .
هر طلوعی غروبی به دنبال دارد آن بامداد روشن صبح ما به پایان رسید و تنها میتوان در تصاویر آنهارا دید .
جناب امیر اصلان افشار در خاتمه اشاره ای داشتند به آنهاییکه  عکس آن رطیل را در ماه دیده بودند فرمودند در آسمان دوستاره بزرگ نیز همیشه.میدرخشند  یکی { رضا شاه بزرگ است ودیگری محمد رضا شاه }........
نفرت برشما  نفرت بر آن شاعران خود فروخته که امروز مینوسند از شما بیزارم ماهم از تو بیزاریم ونفرت داریم .ننگ بر شما چگونه سر زمینی را با دست خود به غارت دادید مانند همان نهنگهایی که خودکشی دسته جمعی کردند حال امروز در پای منبر شهرام و شبتاب و شهیر وسینه میزنید ابراهیم خود فروش  هنوز روی صحنه برایتان میخواند داریوش موادی خود فروش برایتان هنوز بت است وشاه ماهی هنوز لاشه لبریز از چربی خودرا میکشد وشما هورا میکشید ؟!!!وشاهزارده امیر تتلو را  محترم میشمارد ! وای برشما بیچارگان ..
پایان 
 ثریا ایرانمنش . 29 آپریل 2020 میلادی برابر با دهم ارردیبهشت 1399 خورشیدی !!



سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۹

فریب شب

ثریاایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
--------------------------------
فریب اسمان - تا رقیبانرا از میان بردارد
روزها وشبهای مرا -
به خرمی وشادی زیستن - حرام میسازد 
................
حال دیگر  کسی را نخواهیم شناخت  واز هم دورخواهیم بود تا انتهای شهر . 
برای رفتن به پای دار دسته جمعی میروند  دارها هنوز  آویزانند وهر روز بر ریسمانهای  آن اضافه میشود .
میدان تیز و میدان اعدام هردو به رنگ خون  درامده اند از شرم امروز  وفرشته عدالت با ترازویش وچشمان بسته اش بر روی خاک افتاده  وهمه اورا لگد مال میکنند.

ودیددگان مارا ودهان مارا با  پارجه های خاطره هایمان خواهند بست / خیلی زود .
ما با چه اصراری میل داریم دریچه هارا باز کنیم واز پنجره های خاک گرفته  ومه الود به این تاریکیها بنگریم ؟!.
ما درمیان گشادن دریچه ها وپنجره ها حیران خواهیم ایسنتاد به تماشای خورشیدی که دیگر درپشت شیر نیست ویک یک ستارگان را از وسط دو نیم میسازد  ما تنها گوش به ( فرمان آتش به اختیار ویا فرمان آتش * فرا میدهیم .

روزهایمان درتاریکی میگذرد وشبهایمان درظلمت  وچه اصراری داریم که ازمیان اینهمه آتنش بیرون جهیم  تا که قهرمان باشیم . قهرمانانرا امروز نیز بر خاک افکندند وبجایش دلاوران مقوایی حاکم شدند .
همیشه باید منتظر بود  درانتظار یک کیفر  که نامش بی گناهی است /

نه ! دیگر نباید به کوهسارها اندیشید ویا به ان کوهستانهای بلند  وبرفهای قله ابدی میخ آسمان در زمین . باید بفکر سوراخی بود  برای پنهان شدن از دید شبگردهای دولتی وامنیتی .

چه اصراری هست که میل داشته باشیم از جویبارها بوی  زلال آب را به مشام جان بکشیم  ویا زمزمه انرا مانند یک موسیقی درون گوشمان جاری سازیم ؟  تنها به چکه چکه شیرهای فلزی مینگریم وقطره قطره که مبادا فردا درتشنگی ها جان بدهیم /
چه اصراری هست تا معصومیت خودرا  عرضه نماییم کسی آنرا نخواهد دید چشمان همه بسته است کورهایی که یا مادر زادند ویا با موم درگوشها وشیشه بر چشمهایشان راه میروند وعجب  آنکه راهرا خوب میشناسند وگم نخواهند شد.ما گم شدیم.

ما گم شدگانیم با فریبهای روز وشب درروی صحنه های قلابی مردمان قللابی وقهرمانان قلابی تا انتهای راه میرویم جاده خالیست شهر هم خالیست خانه هم خالیست اما جام می لبریز از اشک ماتم است 
کودکانمانرا در پشت شیشه های کدر میینم وبر روی شیشه ها بوسه میزنیم ودر آیینه خدارا بشکل کودکی نو پا تماشا میکنیم با اینهمه درعمق وجودمان کور سویی از امید هست . امید به یک فردای بهتر وشب را بیرون کنیم وهمه لباسی از نور خورشید بپوشیم . هنوز امیدی هست . قهرمانان ما خفته اند به زودی بیدار خواهند شد ومارا بخاک خواهند سپرد . پایان 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 28آپریل 2020 میلادی برابر با 9 اردیبهشت 1399 خورشیدی ! 

دوشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۹

و.... این سکوت !

ثریا ایرانمنش : لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------

سخن از زلف تو گویند  دل وشانه به هم 
مینمایند دو گم گشته ره خانه به هم 

حرمت کوی تو گر شیخ وبرهمن  یابند 
نفروشند  دگر کعبه وبتخانه به هم ..........."ص. اصفهانی "

امروز بیشتر در فکر بیمارانی هستم که در کنج بیمارستانها روی تختخوابها  افتاده اند پرستاران مهربان تراز پزشکانند ( این را من درزمان بستری بودنم دربیمارستان احساس کردم ) گویی از تو میپرسند که : چرا زنده ای ؟  وچرا با مرگ مبارزه میکنی  اما هرصبح با چهره خندان پرستارانی روبرو بودم که برایم صبحانه میاوردند ویا تختخوابمرا عوض میکردند ویا برایم دارو وسایر لوازم را  میاوردند  با چهرهای لبریز از شادی ولبخند مرا زیبای بی همتا خطاب میکردند !!!  برایشان شکلات میخریدم آنها گله داشتن که چرا این کاررا کرده ام وظیفه آنها پرستاری از من است وبه هنگام ترک بیماراستان همه را بوسیدم وگریستم به راستی دوستانی مهربانی برایم بودند  اما....پزشکان با خلق تنگ / خسته / عصبی / نام ونشانم را میپرسیدند! امروز بفکر بیمارانی هستم که بدون پزشک تنها با کمک پرستاران مهربان ( نه همه)  دارند بین مرگ وزندگی دست وپا میزنند .

سکوت همه جارا فرا گرفته گویی در شهر مرده ها نشسته ای تنها جیر جیر پرندگان وآوای مرغ حق است که بگوش میرسد وصدای اتومبیل پلیس های گشتی !! روزهای دردناکی را میگذارنیم در وحشت وترس  اگر درمیان جنگها بودیم ویا بمبارانها میدانستیم با صدای آژیرها باید به پناهگاهها برویم آنها را درفیلمها دیده ام ! اما دراین میدان مبارزه مرگ آژیری ندارد وناگهان میافتی بیخبر .

دراین زندان هول انگیز  دیگر طلوع هر صبحی  بی معنی است  واذان سحری نیز معنای راستین خودرا ازدست داده است .
خاطره هارا غبار راموشی دربرگرفته وباغ کودکی نیز فراموش شده است  وآن شهر زیبای شگفت انگیز جوانی با دیدن مردان وزنان فرتوت امروزی  ترا بیاد قطار باد پایی میاندازد که باید از راه برسد .فریادها بی صدایند  وپاسخی به همراه ندارند  من سالهاست که خودرا زنده بگور ساخته ام وشب وروزم  را نیز از یاد برده ام برایم چندان هول انگیز نیست اما ازاینکه نتوانم خود برای خرید روزانه ام بیرون بروم برایم دردناک است مانند یک طفل علیل غذاهارا پشت در میگذارند با دستکش وپوزه بند وتو با دستمالهای الوده به مواد ضد عفونی کننده درانتظار نانی هستی برای قوت روزانه ات .
نه درپاسخ این گفته ها جوابی نیست . هدفی نیست . حرفی نیست . تنها شبها کسی درمن از وحشت تنهایی بخود میلرزد  وهمه هستی را طلب میکند اماجوابی برایش ندارم .

باغ خشک زندگی سوخته  وخرمن هستی در آتش افروخته  چیزی نیست تا برایش افسانه بگویم  بیاد  بیشه های سرسبز  با برگهایی زردشان وغروبها  که افتاب بر لب بام میرفت امروز بیاد آن افتابم .
که خود آفتابی بر لب بامی بیش نیستم  دیگر بفکر آن چشمان بادامی در کویر هم نیستم  نه نام ماههارا میدانم ونه میل دارم بیاد بیاورم ( تقویم جلوی رویم ) با خطوط کج ومعوح بمن میگوید که امروز چه روزی است وبه چه کسی باید تسلیت بگویی کمتر تهنیت .

شاعر بزرگ روزگار ما در اشعاری مستهجن  نفرت از مارا در اشعارشان آورده است  اشعارش مانند نثری که میان انهارا پاک کرده باشی  خود گنده بینی ومنکر همه چیز وهمه کس .وخود شیفته این از خصوصیات ماست .
قهرمان ما داماد شاه اولین خیانتکار از اب آمد وقهرمان امروز ما  تتلو  است ویا مادونا ! 
وآن مرد هر صبح یکشنبه با تابلویش برایمان افسانه میگوید  معلمی که برایمان خطوط مرزی را تعیین میکند درون خانه اش .
ودیگری بما هشدار میدهد اما صدایش را پیوسته قطع میکنند ونیمه کاره باید سخنانی را که میرود راه درستی را بما نشان دهد تکه تکه میشنویم .

همه گوینده وناصح  شده اند ! وهمه سیاستمدار  وسرزمین درحال مرگ وما دروحشت مردن .
پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 27 آپریل 2022 میلادی برابر با 8 اردیبهشت 1399 خورشیدی!


یکشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۹

روح بهاران

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "اسپانیا/
--------------------------------

 با زکن پنحره را .... 
که نسیم  روز میلاد اقاقی را جشن میگیرد !

ببند پنجره را که نسیم بوی ویروسهارا به درون نیاورد وبوی مرگ را وبوی دروغ را .
دولتها دروغ میگویند / رونامه ها دورغ میگویند / مردم را میفربیند . چین اخطار داده است  وهمه نگران آن کوتوله  هستند که حاکم بر سرنوشت میلیونها انسان است /
دلم برای زمین میسوزد برای کره زمین  تنها دورخود میچرخد با میلیونها ویروس وانواع واقسام آشغالها وزباله ها وباز هم فصلهایش را با روشنایی هایش بما ارزانی میدارد .

شب گذشته در توییتر خواند م که  کسی را میشناختم از دیر باز وخواننده پر وپا قرص این صفحه بود در فرانسه جان خودرا از دست داد معلوم نیست با چه بیماری وچرا خانواده اش سکوت کرده اند ودرمورد علت مرگ او چیزی ننوشتند تنها یک بیانیه ساده را اعللام داشتند  مراوده ما تنها با رد وبدل کردن چند خط بود . 
اورا به درستی نمیشناختم میدانستم نویسنده است / مترجم وروزی روزنامه نگار بوده چند کتاب هم دردست تهیه داشت مدتها بود که از آن دیوانه خانه فرار کرده وخودرا به فرانسه رسانده بود  بهرروی احساس بدی دارم احساس تلخی ذهن وتلخی روح .

نه غروب ونه صبح ونه ظهر برایم فرقی ندارد برای هیچکس  گمان نکنم  همه دریک وحشت یک خوف یک انتظا ر نشسته اند  دلشان خوش است هر روزرا س یک ساعتی بیرون میایند وآنچه درطی روز دردل انبار کرده اند بیرون مییریزند ودوباره به اطاقهای دربسته میروند پرده هارا میکشند وشهر دوباره خاموش میشود .

وما درماندگان چون یک غریق  در یک آبگیر  گیر کرده ایم  در باورمان چیزی نمیگنجد  دورغهارا باور نداریم ودراین فکریم که چرا این ویروس نا بکار که کم کم بزرگتر وبزرگتر میشود وسالهارا در پیش دارد تنها درجاهای مخصوصی حضورش را اعلام میدارد ؟! .
هر صبح  جناب  صد راعظم بزرگ اعلامیه میدهندودلخوشی وتعداد رفتگانرا اعلام میدارند ودیگری از پرده  بیرون میجهد که نه دروغ است مردگان بیشترند !!! 

امروز بجای تماشای شمایل ستارگان وخوانندگان مرده شورهارا میبینم که باهم  دسته جمعی عکس گرفته ماموران کفن ودفن وگورهای دهان باز کرده بهشت زهرا که امروز جهنمی است وبهشت سکینه !

روز گذشته آوای دلکش " ذبیحی " پخش شد مردم دچار نوستالژی دیرینه شده اند ؟!  یاد رفته گان وبیاد رفته ها  بهر روی معلوم نیست کجا میتوان خبر درستی را خواند 

تمام شب بیدار بودم   واز پشت کرکره های خاک الود به اسمان صاف مینگریستم جه بی خیال  بود بیخبر ازهمه دردها وآلام درونی ما هیچ نقشی بر اسمان دیده نمیشد در فکر از دست رفتن آن مرد آن انسانی که هیچ ازاری بمن نرسانده بود غیر از مهربانی  و.... واز لابلای پنجره نیمه باز  بوی سبزه ها بوی نعنا بوی علفها بمن مژده میداد که :
زندگی هنوز جریان دارد  بیداری من افق را میگشت  .از ان میگذشت به دوردستها میرفتم وخیلی زود آن خاطره هارا ازیاد میبردم  همه یکپارچه سیاهی بودند  دروغ بودند ریا بودند  وهنوز هم این ریا کاری درفرهنگ پر بار  وتاریخی ما جای دارد به آن افتخار میکنیم .

روح من در جهت تازه اشیاء جاریست 
روح من کم سال است 
روح من گاهی از شوق سرفه اش میگیرد 
قطره های بارانرا درلابلای آجرها میشمارد 
روح من گاهی مانند یک سنگ 
سر راه حقیقت میایستد ........." سهراب سپهری "
پایان
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 26آپریل 2020 میلادی برابر با 7 اردیبهشت 1399 خورشیدی !




شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۹

در جستجوی هیچ

ثریا / اسپانیا / شنبه 25 آپریل 2020 میلادی .
--------------------------------------
دیگر به جستجوی من  
بر درهیچ درگاه  وکوی مگرد 
من درآستانه دریا ایستاده ام

من درمعبر باد ها  وفریاد ها 
درسر جهارراه بی فصلی 
در میان یک چهار چوب شکسته 
به آسمان الوده مینگرم 

در قابی که درزیر تصویر توست 
نوشتم : 
که ما  "چقدر تنهاییم "
واین برگ خالی 
این برگ بی رمق 
بانتظار تو  لبریز شد 
از کلمات بی معنا 

تا چند خواهد ماند ؟ نمیدانم 
با رفتن تو جریان باد را پذیرا شد 
وافسردگی حیوانات را  
 وجاودانگی روح بلند ترا 

عشق وترس  خواهر وبرادر  مرگند 
من رازهایم را 
در میان روح تو تقسیم کرده ام 
ترا به هیبت گنجی نهان 
در سینه نگاه داشتم 

ترا ... که آز گزند اب وخاک 
درامان باشی 
ودرتملک خاک وباران وبرف 
 ونفوذ آنها به گرداب نیفتی  

نامت بر سینه من نقش بسته است 
تنها نام تو مقدس است 

فصلی نیست  نه آغازی نه پایانی 
باغ  بی برگی در استانه انهدام 
در طراحی پیچا پیچ  مخالفین 
وترانه سرایان 
که ادیبانه ترا میرانند 
ومرا میرانند 

یاد آن زمان گرامی باد 
که با دخیزها وبادها درکوشمان
 زمزمه  میانداختند 
وشورش میکردند  طوفانهای رنگا رنگی 
که بازهم ما آنهارا میراندیم 
و..... امروز دانستم که من وتو 
چقدر تنهاییم 
ثریا /  اسپانیا /برکه های خشک شده .




دلنوشته

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا-
--------------------------------
خبری در راه هست  وخبرهایی در سر زمینهای دروغین که هیچگاه  نامی بلند آوازه نداشتند .
   وعده ای ازا آنها از قعر دریاها واقیانوسها بر آمدند وما  وسر زمنیمان کم کم به دریاها فرو شدیم نه برای یافتن در وجواهر بلکه برای مردن .و دفن شدن .

خبرهایی درراه است به زودی وارد دنیای جدیدی خواهیم شد دنیایی که حتی درون تختخوابها ئ ولحافهای پهن شده روی زمین نیز در امان نخواهیم بود وهمیشه چشمانی نامریی مارا خواهد پایید . چرا ؟ 
دلیل اینهمه ترس ووحشت سران بزرگ ومجمع عمومی آنها ازچیست ؟  ثروتشانرا اندوخته اند حال همه دنیارا میخواهند همه را یکجا  چماقداران وتبر به دستانشان درسر تا سر دنیا مارا دنبال میکنند .

دیگر فردا روزی برای ما نخواهد بود  مادر درگوشه ای با دهانی بسته  فرزندش را که او  نیز دهانش بسته است در بغل میگیرد وبرای امروز اشک میریزد اول با ماسک دهانرا می بنند وسپس با سیماب /

خبری درراه است خبری وحشتناکترا ز این بیماری رها شده دربین انسانها وکم شدن جمعیت عدد 22 را همیشه بخاطر بسپارید وصلیبهای وارونه را وان مردی که امروز بصورت یک نوزاد درکنج کلیساها زیر گرد وغبارها فراموش میشود اما عصای موسی از طلای ناب از سقف آسمان اویزان خواهد شد آسمانی دروغین با ستارگانی دروغین .

بر چشمان عاشقان طلا پرده کسیده شد وبردگان درآنسوی  دیوار به کار مشغولند  سرمایه های تجارت وضیافتها باید محفوظ بماند  دهانترا خواهند بویید وخواهند بست وچشمانت را  نیز تنها دستهایت کار خواهند کرد آسیاب را باید بچرخانند تا آرد  برای پختن نانهای شیرین وگرم آنها آماده شود وآشپزخانه تنورش گرم .

 خبری دیگر درراه است .
دیگر اه کشیدن برای آن _ دیار اهورایی  بی فایده است  دیگر اندیشیدن گناه بزرگی است . وآن وادی ولادت نیز گم میشود دیگر کسی نمیداند درکجا  زاده شده وبه کدام شیشه فرو میرود ویا نبدیل به  چه موادی خواهد شد.؟!.

خبری دیگر درراه است - خبری دردناکتر از تمام خبرهای زمانه ..
دیار اهوارایی دیگر کمتر از بازار برده فروشان نخواهد بود  وآفتاب برای همیشه درآنجا غروب خواهد کرد  آفنتاب را نیز از ما دزدیدند به کمک قداره داران بی مغز وتربیت شده که آتش به گیسوان زنان زدند وزیبایی را در میان غبارهای پلید پنهان ساختند  .

مادر دیگر همان ماشین جوجه کشی خواهد بود  ودرسن چهل سالگی به درون شیشه آزمایشگاه انتقال پیدا میکند دیگر ماد ربرگ بودن افتخاری نیست مادر بودن نیز حرمتی ندارد .

خبری دیگر درراه است خبری دردناکترا روزقیامت وپل سراط دروغین وپیامبران دورغین  ودنیا تبدیل میشود به زنده بگوران  وهمان قرن وحشت بادیه نشینان .

عمر آن دود که در صحبت دلدار گذشت 
حیف وصد حیف که ان دولت بیدار گذشت 

آفتابی زد وویرانه دل را  روشن کرد 
لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت 

بلبلان راهمه پر ریزد وریزند ز شاخ 
گر بدانند چه بر سر مرغ گرفتار گذشت....." عماد خراسانی "

وخواها گذشت ومیگذرد .باید بیداربود.
پایان 
 ثریا ایرانمشن / 25 آپریل 2020 برابر با ششم اردیبهشت 1390 خورشیدی!



جمعه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۹

فریب میخوریم

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
به سر تپه معراج شقایق رفتند ....
 پشت هیچستان چتر خواهش باز است 
تا نسیم  عطشی در بن برگی بدود 
زنگ باران به صدا درمیاید
  آدم اینجا تنهاست . تنها .
ودراین تنهایی سایه نارونی  تا ابدیت جاریست ........" سهراب سپهری " 

 همه ر ا تنها گذاشتند فریب بزرگی بود برای بقای  ابدیت " بیل وملیسا" تا آنها بتوانند دنیارا درمیان مشتهای پر شده خود داشته باشند و آرزوی مستر "کسین" نیز برآورده شد تا جمعیت کهنه  کم شود وقوم موسی کلیم اله برجهان  حاکم باشد این ارزوی دیرینه ایست  که ار قرون واعصار تاریخ درکتابهای مقدس نما نیز آمده است .
فقر ونداری بیچارگی ودرماندگی درانتظار آنهایی است که نه خواستند  ونه توانستند  پادوهایشان در کنار مقبره انها به خاک لیسی مشغول خواهند بود  ومردم عادی کم کم ویا گروهی به زیر خاک خواهند رفت .

آن روز که آدم در بهشت ازلی دانه ای را خورد وبیرون شد همان دانه معرفت بود  معرفت بمعنای شناسایی  وآشکار کردن تضادهاست .
دوران کودکی ما تمام شد اما کودکان امروزی  را چه خواهند ساخت ؟  آنها چگونه به مرحله بلوغ خواهند رسید ؟ وچگونه با این دنیای غریب آشنا خواهند شد ؟ 
تضادها اعیانند  درمیان " آنهاهمه چیز ابدی وامکان پذیر است 
 وگناه این  تحفه ازلی وابدی را به دیگران هدیه میدهند ! 
این نخستین غربت انسانها بود  غروب وغربت همه دریک خط قرار دارند  وبدان معناست که خورشید  دیگر راهنمای عده ای نخواهد بود  وتنها برای کسانی خواهد درخشید که ( خصوصی ) باشند ودر( خصوصی سازیها ) شریک  وروزیکه ارباب بزرگ پیام داد که فلان ایالترا میخرد  همان آوایی بود که بگوش عده ای " خودی" رسید " وهمه خصوص شدند وخصوص زندگی را ساختند جزیره ها از زیر اقیانوسنها سر برآوردند ومحل زندگی اشراف شدند ! 
 دیگر کاروان بی نوایان در بین راههای پرخطر به اسانی نمیتوانند عبور کنند مارهای غاشیه وعقربهای جرار درانتظارشان دهان گشوده اند در کسوت یک " آدم امنیتی " !

وبدین سان ما انسانها - با خروج از بهشت } بیل وملیسا ومستر کیسین} وسایرین  بر زمین پرخاری پای مینهیم  ودرهجرتی ابدی بخاک خواهیم رفت /
شعر معنای خودرا گم میکند چنانکه که کرده است وموسیقی ما تنها آوای شیپورهای هراس انگیز است که مارا برای بردن  زیرنور از تاریکی برای چند ساعتی به روی تپه ها میبرند ودوباره به آغل برمیگردانند مشتی علف جلویمان میریزند برای تولید نسل مارا احتیاج دارند وبقیه که ناتوانند یا اخته شد ویا بنوعی ازمیان خواند رفت ودرکورهای الکترونیکی خواهند سوخت .

: زندگی تله تابیز" یادتان هست ؟؟!. ما امروز هما ن عروسکها یی هستیم که با غرش وآژیر  پلیسهای گشتی ساعتی افتاب میخوریم دوباره به آغلهای خود میرویم . بافتنی میبافیم اشپزی میکنیم وخیاطی را فرا میگیریم برای دوختن درزهای فراخ زخمهایمان !.

نان برای ما نیست / اب جاری برای ما نیست / تنها درجویبارهای گل الوده ودریاها س محل عبور .مرور کشتی ها میتوانیم پیکر خودرا به انواع اقسام بیماریها آلوده سازیم .

نیمه دوم دنیا بعنوان تجدد دوباره شکل خواخد گرفت اما درمیان انها انسانی یافت نمیشود  دیگر غربت معنایی نخواهد داشت  واندوه وشادی یکی خواهد بود /  دیگر کسی در خیال وخاطره ها سفر نخواهد .کرد  تنها زمان  تولد ومرگ است میانی ندارد  حال اینده برایمان روشن خواهد کرد که مقضیات زمان چگونه است؟ .
تا فرصت باقیست من به عشق میاندیشم افکارم را نمیتوانند ازمن بگیرند ویا به دزدند  من هم رنگ جماعت نخواهم شد / 
وزنه های سنگینی را بلند کرده وبرجای نهادم  هنوز ایستادگی میکنم وتن به حقارت آنها نمیدهم . امروز مرثیه گوی دل دیوانه خویشم وبس .پایان 
ثریا ایرانمنش . 24 آپریل 2020 میلادی برابر با پنجم ادیبهشت 1399 خورشیدی .اسپانیا 


پنجشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۹

انشای امروز ما !

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
-----------------------------------
عجب از وفای جانان  که تفقدی نفرمود 
نه به نامه ای پیامی نه بخامه ای سلامی
-----------------------------------
بحث وجدال ما با دخترم بالا میگیرد حسابی شستشوی مغزی شده هم از طریق همسرش وهم از طریق برنامه های تحمیلی ونفصلی تلویزیونها ورادیوهای درخدمت رهبری ! با پول رهبری  ! شاه بدبود ! همین کلام را  باید مرتب بشنوم  شاه را من دوست میدارم غیراز همه خانواده پهلوی تنها محمد رضا شاه ورضا شاه را دوست میدارم  امروز عکس زیبای وتمام قد ورعنای حضرت ولایتعهدی را دیدم در کنار همسر مهربانشان به ورزش یوگا مشغول بودندودرهمین بین  پیامی هم فرستادند  ایشان همه پیامهارا از قبل درجیب مبارکشان دارند وچهل ویکسال تنها به همین پیامها اکتفا کرده اند وکسی نیست از طرفداران پر وپا قرص آنها بپرسد  که اگر پدر بد بود واورا بیرون راندید  با پسر چکار دارید خیال میکنید برایتان بهشت را به ارمغان خواهد آورد ؟ ا خرابیهارا آباد خواهد ساخت آن مملکت ویران شده وغارت شده به یک قدرتی ما فوق قدرت بشری احتیاج دارد  اول باید انرا ضد عفونی کنند و آنچه را که به یغما برده شده پس بگیرند دریای خز را و حلیج فارس را  واجنبیان  ومفتحوران وآدمکشان  را بیرون بفرستند احیتیاج به مردانی از خود گذشته دارد  مردانی وطن پرست تحصیل کرده وبا سلامت  روح وجسم  که متاسفانه امروز نادرند  وکمتر یافت میشوند .

شاهنشاه اریامهر شانس بزرگی داشت که مردانی بزرگ درکنارش بودند مردانی استخوان  خوردکرده درسیاست نه خودفروشان کانادایی/ انگلیسی/ چینی / امریکایی/ افریقایی/ اسپانیایی/ فرانسوی / سوئدی / روسی وغیره ! .

 ایران درحال حاضر یک بیمار روی بمرگ است  بیماری که  که هیچ طببب دلسوزی ندارد .
آنهایی که دروند حسابی مانند همه  دچار شسشوی مغزی شده اند یا روانید ویا بیمار ویا معتاد بیرونی ها هم گمان نکننم  کمک هزینه ای دولتهای غربی وامکاناترا ازدست بدهند وروی  به بیمارستانی  بیاورند که درآنجا یبمار محتضری خفته است  درخارج  بمدد داد وستدها صاحب خانه های چندی شدند وپولهایشان محفوظ است  به بورس ها اعتماد دارند ومیدانند روی کدام مهره بازی کنند کازینوها برقرار است ومیکده ها فراوان ! آن یکی هم میرسد !!!ومهرویان وغلمان  بهشتی خدمتگذار شبانه روز. 

دیگر قراردادهای نفتی هم چندان بازدهی ندارد که پنج درصد آن به حساب شخصی بانوان واقایان ریخته شود ایران را اغارت کردند ایران برای همه دولتمردان وسیاسیون یک کیسه بزرگ زر بود که آمدند وکشتند خوردند وبردند  ایا دیگر چیزی باقیمانده است ؟  چهل سال هرکسی پشت یک تریبون نشست وقصه های صد من یکقاز رابرای مردم خواند یکی قصه ننه من غریبم را خواند مشتی پیر مفنگی وفسیل با زور رنگ وروغن  امدند ونشستند  مردمرا سرگم کردند خوانندگان درروی صحنه برایشان آواز خواند ورقصیدند بهر روی سرگرمی فراوان بود شاه ماهی را میخواستند  که او مانند یک کیسه پرازچربی وارد شد ! نتها چیزی را که درگمان خود نداشتند  همان مادر کهنسال واز کار افتاده ای بود که به وجود آنها احتیاج داشت وآنها باو پشت کردند پیراست بگذار تا بمیرد همان کاری را که امروز با سالمندان و بیماران رو بمرگ  انجام میدهند این جناب ویروس انتخابی است !!! ماهم علف خورده ایم وجو !.
 وامروز همشهریهایما ن هم وطنان ما از وجود مبارک شتر مرکب رسول اکرم بهره ها میبرند لبهایش را میبوسند ولبانشانرا بشکل لب شتر درمیاوردندوادار اورا مینوشند وبقیه قضایا !!!!!
وکم کم ایران با کمک انشا نویسان ترک و / کرد / و شمال  وجنوب  تجزیه خواهد شد وایرانستانی برجای میماند خشک وبی ا ب و علف  با مردمی گرسنه ووحشی تر !!!!
چه آرزوها دردلت بود مرد ! چگونه این افعی را به خانه ات راه دادی ؟  دست پخت اطرافیان خائن خود  مانند داماد رشیدت ؟!درکنارت راه رفت وتو خوشبخت بودی !!!! زمانی فهمیدی که دیگر دیربود خیلی دیر هم برای تو وهم برای ما . روانت شاد.
پایان 
ثریا ایرانمنش / 23 آپریل 2020 میلادی برابر با چهارم اردیبهشت 1399 خورشیدی وبقیه قضایا!!!


چهارشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۹

هیچ درهیج برما مپیج

ثریا ایرانمشن " لب پرچین " اسپانیا 
---------------------------------
ای زده مطرب غمت  دردل ما ترانه ای 
در دل ودرد ماغ  جان رفته  زتو نشانه ای 

جونکه خیال  خوش دلی از سوی غیب رسید 
زآنش  عشق  برجهد  تا بفلک نشانه ای 

زهره عشق  چونکه زند پنجه خود به اب وگل 
 قامت ما  چون چنگ  شده سینه ما چغانه ای...."شمس تبریزی "

 دیگر جوان نیستم  وآتش  سرخ صبگاهی نیز چندان روشن وپر حرارت نیست  قله البرز زیر خروارها  گرد وغبار نا دانی وهوای آلوده  ومتعفن دفن شده  دیگر مدار او خوشآیند نیست .

من دراین صبح  غم الوده کهنسالی ودربیمارستان یا تیمارستان جهان  بی آنکه شعله ای دراسمان باشد  چشم به بیراهه ها دوخته ام .
 حال هنوز دربهار که گویی زمستان سرد  ویخ بسته ای ست  همراه با باد زمستانی که باخود بوی مرگ را میاورد.

این اشک است وباران نیست که بر 
پشت دستهای من مینشیند  ومن هر روزاز خود دورتر میشوم  دراندیشه های گوناگون بیگانگی وبیهودگی  در سر زمین دیگران بسر میبرم ومورد لطف ومهربانی آنها هستم  اینجا آنچنان که میگویند جایگاه   عاشقان راستین است .  اما من داغی کهن درسینه دارم  که به ناچار اشکی  درچشمانم مینشیند  وآنها با مهربانی این اشکهارا  که بر زانوان  تنهایی من ریخته  با انگشتان بلند خود  پاک مینمایند .

خورشید مرده  اسمان خاموش  وزمین تاریکتر ومردم درپناهگاه خود در شوک  وحسرت یک راه پیمایی کوتاه  .
آه ای مردان نادان وبی خرد  که جهان مارا باین صورت تیره ساختید 
 دریک فرصت اندکی که برایمان مانده مارارها سازید  وبگذارید این آخرین  لحظه های تولد را  با خندیدن خورشید بر روی شنبم  برگهای گلهای پژمرده  تماشا کنیم .

امسال جشن بهاران ما در خزان خاطره ها جاودانی شد  وشیرینی لبحند کو.دکان  به تلخی تبدیل گشت  تا کی بر بازوی پدر خفتن وبه دامان مادر آویختن ؟ .

وما هر آن مانند عقربه های ساعت جلو وعقب میرویم  ودرانتظار یک پیام شادی بخش نشسته ایم  امروز وفردا  وگامهارا درمیان چهار دیواریها شمردن وشب را بیاد عشقهای نامریی  درتخت گذراند ن ودچار کابوسهای شبانه شدن واین بود آن فردایی که برای ما ساختید ؟ 
ننگ بر شما باد .
در بیابان طلب گرچه  ز هر سو خطریست 
میرود حافظ بی دل  به تولای تو خوش 
پایان 
ثریا ایرانمنش / 22 آپریل 2020 میلادی  برابر با 3 اردبهشت 1399 خوشیدی ! اسپانیا .


سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۹

این چه بهاریست؟

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
همه شب دراین  امیدم که نسیم صبحگاهی 
 به پیام آشنایان بنوازد آشنا را 

ز رقیب دیو سیرت بخدای خود پناهم 
مگر  آن شهاب  ساقب مددی دهد -خدارا
حافظ شیرازی .....

 این دل به سادگی معروف بود وبه  خوش دلی ! دلی که همه میگفتند واخطار میکردند  " خطر ترا تهدید میکند "  خطر ترا احاطه کرده است بااین همه ساده دلی نابود خواهی شد !  آنها سا ده دلی مرا با ساده لوحی یکی پنداشته  ودراین گمان بودند که فریب میخوردم وبخیال خود فریبم میدادند ! 

من این دل ساده را خوب نگاه داشتم  وتا اینجا کشاندم اورا ازهر تباهی ونکبتی دور ساختم  تنها عشق  را در میان آن به ودیعه گذاردم  ضرری هم نکردم  خطری هم نبود کسی هم مرا تهدید نکرد .
تنها به ابیاری همین احساس  مشغول بودم  گوشهایم را به روی هر آوایی ویا نوایی بستم  وتنها به اواز شبانه آن دل ساده گوش سپردم  برایم ترانه میخواند  لالایی میگفت وچه  صادقانه اشک میریخت . به اشکهایش مینگریستم که مانند قطرات خون بودند  اما میگذاشتم نا بگرید  رهنمای خوبی بود  ساده دلی با حماقت فاصله زیادی دارد  ساده دل احمق نیست  تنها دل را ازتمام تباهی وآلودگیها پاک کرده وخاکستر مرده هارا نیز بباد داده است اما احمق نیست .

نمیدانم کدام فیلسوف گفته بود که " سده دلی یعنی حماقت !!!  بطور قطع ویقین خود یک احمقق بوده من تنها دنیارا از پشت عیک پاک خود میدیدم غباری را بر دل نمینشاندم  وگاهی به او نهیب میزدم که " جلوتر نرو  فریب مخور واو صادقانه بمن جواب میداد که پایت را محکم بگذار زمین الوده است وزیرش خالی .
بدان کوچه وخیابان پای مگذار و به خوان جمعیت رو مکن که همه  سحر است  وافسون وفریب - بگذارهردو پاک باشیم هم تو وهم من  وپاکیزه بمیریم .

گاهی بیتابی میکرد آرزوی پرواز را داشت  وبمن ندا میداد که مرا رها کن تا بسوی دلداری بروم  اما قفل زندانش را محکمتر میکردم .
تا اینکه 
پیامم داد که  : هرچه بوده تمام شد تنها پرواز مرا بخاطر بسپار . 
                   ---------------------------------------------
 او آمد با هزاران زبان  ودر شهر ولوله بود  بیداری افق  وبیداری افکار .
او شهری به شهری میگشت  افق به افق را درهم میپیمود  همچنان از دوردستها  واز خویش بیرون شده 
آوای خوش سر داده بود  : افتاب نزدیک است  :
ولوله درشهرپیچید و..... 
کم کم شکل گرفت او بزرگ شد بزرگتر شد  تا یکپارچه  خود به سرودی مبدل گشت .
پیشوایان تسبیح به دست  به دنبالش بودند  واز آفتابی سخن میگفتند که شب تاریک را بخاطر میاورد 
و.... من خاموش واز خویش بیرون شده  به خلوت چوبین ایوانم تکیه داده بودم .تنها یک تماشاچی بودم 
احساسی نداشتم  ودر طر ح پیچاپیچ سخنها ی گهر بار افسونگران قرن  با بی حوصله گی برگی را درمیان دستهایم میفشردم سر به هیچ پرستگاهی  نگذاشتم  ومیدانستم پایان این شب شبی تاریکتر است  خوابها گرانبها بودند  واو همچنان گردونه به دست  به دور شهر ها میگشت  وولوله ها پراکنده شدند  وهمه چیز درتاریکی فرو رقت  همچنان که با سرعت برق روشن شد با همان سرعت اورا خاموش ساختند  عده شان زیاد بود  جریان باد نیز ادامه داشت  به هرسو خاشاکی را میبرد  وعشق را که پایان زندگی وخود مرگ است .....ودیگر به آوای دل هم گوشی فرا ندادم گذاشتم درشبهای تیره تنها بنالد .ث
گفتیم سخنها   وشنیدیم  سخنها 
افسوس  چه گفتیم ؟ و دریغا چه شنیدیم 

این  مانده  بیادم که درین عمر سبکبال سیر
چیزی که از آن یاد توان کرد - ندیدیم ......پژ مان بختیاری 
پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 2020 / 04/ 21 میلادی برابر با دوم اردیبهشت 1399 خورشیدی.





دوشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۹

خصوصی

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / لب پرچین 
--------------------------------
خصوصی !
میدانم که میدانی ومیدانیم که میخوانی  هردو به دنبال یکدیگریم بی آنکه یکدیگررا بشناسیم تو از نوشته های من مرا قضاوت میکنی اما من ترا میبینم هر روزو هر شب وهر گاه که میل داشته باشم  بخانه  نو میایم وترا میبینم .
گاهی فکر میکنم اگر تو در جایی غیراز ایران به دنیا آمده بودی امروز حد اقل ریاست یک سر زمین را بعهده داشتی  ویا اگر به دنبال هنر میرفتی همه جایزه های دنیارا درو میکردی .
از ذهن تو وحافظه تو   در عجبم  واز مبارزه بی امان تو برای به دست آودن چیزی که به دنبالش هستی  ومنهم آرزو دارم که  انرا به دست بیاوری.

نمیدانم درباره تو چگونه باید قضاوت کنم  تنها میدانم دیگر هیچ جیز برایت اهمیت ندارد غیر از راهی را که انتخاب کرده ای ومیدانم خوب میدانم که چگونه زیستی وچکونه درحال زیستنی هیچ توهین ویا اهانتی را به تو روا نمیدارم  .
قضاوت من نه برای تو برای هیچکس اهمیتی ندارد چرا که باهیجکس نیستم وهیچ چیز دراین دنیا توجه وذهن مرا بخود مشغول نمیسازد  تنها بیشتر افکارم را متوجه تو میکنم وبه دنبال تو میایم تا ببینم چگونه از بین اینهمه خار مغیلان وسنگهای کچی .ودیوتارهای بلند سیمانی و آهکی  گذر میکنی . واز بین این افکار گسیخته واذهان بیمار میگذری .
مرتب به ان عقاب مینگرم وبه ان شیر  بیشتر توجهم به آن دو میباشد  درذهنم ترا باین دو تشبیه میکنم  عقابی بلند پرواز / شیری درنده / بارها غم ترا دیده ام وبارها اشک ترا ومهربانی ترا به بی پناهان  وحتی به پرندگان نمیتوانم بگویم که نقش بازی میکنی  من احساسم را  خیلی خوب میشناسم او قاضی خوبی است  نزدیک شدن بتو نزدیک شدن به آهنی  گداخته است همان بهتر که دردوردستها بمانی واز دور ترا تماشا کنم  خیلی از شبها در بین خواب وبیداری بتو اندیشیده ام  فکرم را بخود مشغول داشته ای نمیدانم کجا ترا دیده ام ویا شباهت تو به چه کسی است هرچه هست برایم زنده ای و من زنده ها رابیشتر دوست میدارم تا مردگان را . پایان 
ثریا / اسپانیا / دوشنبه 2020/04/20 میلادی 

شغل شاهزادگی

ثریا ایرانمنش "لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
پشت سر  - پنجره سبز صنوبر بسته است 
پشت سرروی همه فرفره ها خاک نشسته است 
پشت سر خستگی تاریخ است 
پشت سر خاطره موج به ساحل  صدف  سرد سکون  میریزد ......." سهراب سپهری " 

من دیده ام ! من دیده ام  زندانهایی را که درونشان هزاران زندانی  انباشته از مردم وفادار است .
 من دیده ام ....
 ملتی ستم کشیده  را زیر یوغ اسارت بیدادگری  ومذهبی دروغین .
من دیده ام ... سر بازان را که از گرسنگی  وتشنگی خشم وبیزاری  جان میسپارند ...
  دیده ام .. ابلیس را در لباس  یک زن که  قربانی میسازد 
 وخدایش را  ایمانش را وروانش را 
بخاطر آنکه روح شاه خوش باوری رابرای حفظ سلطنت خود فریب دهد . 
من دیده ام ...
محراب ها را که الوده گشته اند  .
من دیده ام  سیه فام ترین  دوران ناریخ را 
من دیده ام  الوده ترین  اعما ل غیر انسانی را که حتی آبهای بزرگترین اقیانوسها  قادر به شستن وپاکیزه کردن آنها نیستند .
من خیلی چیز ها دیده ام وایا سلطنت خداوند هم ددرمیان  ان اراذل فرو ریخته است وپایه های تختش ویران شده است ؟ .

بما گفته اند درباره سیاست چیزی ننویسیم اما من  دریک دهکده خاکی ودوردست دورا زهمه اغیاران و عیاران و فریبکاران  سر به شورش برداشته ام  ومیل دارم فریاد بکشم :
..... آهای مردک ! 
همه عمرت را  به شغل ( ولایتعهدی ) گذراندی سرزمینی را به  دست فراموشی سپردی  با سازش ها میان دوست ودشمن مردم را سرگرم کردی وهنوز عده ای  دستمال به دست گرد ترا گرفته اند تا نتوانی نفس بکشی  کجاشد آن خون پدر وپدر بزرگت ؟ 
.
وتو...ای  غریبه از راههای دور آمده ودرتلی خاکی منزل کرده ای  .کوله باری از دروغها در انبان داری !
 بتو بیشتر  فکرکردم وایمان  آوردم .
هرشب آهسته آهسته پنچره اطاق ترا میگشایم وشاهد پختن نانی تازه درفر داغ به دست تو  هستم ! وامید اینکه این نان  به همه برسد .
میل ندارم بد بگویم وبه ماهتاب عالم تاب  اهانت کنم  بارها دیده ام که روح آن مردان بزرگ به همراه ماه پایین آمده ونگران سرنوشت خاک اجدادیند  واین یکی ؟! 
دیده ام که بهره بهتر میخورد  وگهی دستی درمیانه بر میدارد ورقصی را به شیوه پادوان اجرا میکند . وزیر وبمهای زمین  وزمان را بهم میدوزد وبما تحویل میدهد .

کبوتران و عقاب های ما بال وپر زنان دردست ان مجانینی دارند تکه تکه میشوند  خدار ازااسمان به زیر کشیدند واورا درمیان ما تقسیم کردند  تا درذرات شب با نانهای خشکیده آنرا قورت بدهیم وروزه را ادامه دهیم تا شکم آنها بزرگتر شود وپروارتر شوند همانند همان خوکهای قلعه حیوانات .

این روزها ما شبها میمیریم وروزها با طلوع خورشید متولید میشویم دریک چهار دیواری راه میرویم واز چیزی نامریئ  میترسیم حتی ازخودمان وحشت داریم وبا فرورفتن خورشید ماه هم دوباره میمیریم .

دیگر ارزوی رفتن به لب دریارا نداریم  دیگر میلی به پرواز ورفتن بسوی یاری رانداریم همه چیز درما مرد اگر درمیان شما زندگانی یافت میشود برخیزید که زمان زمان برخاستن است نه خفتن .پایان 
ثریا ایرانمشن / 20 ماه آپریل 2020 میلادی برابر با 2579 شاهنشاهی و1399 خورشیدی !؟



یکشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۹

سخن عشق

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !
----------------------------------
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر 
یاگاری است دراین گنبد دوار بماند

من با صدای عشق بزرگ شدم  پدرم عاشق یود  معلمم عاشق بود کتابهایش مونس شب وروز من بودند درپناه عشقق غمهای جهانرا تحمل میکردم وشبها با ارزوی عشق میخوابیدم . 
عشق به موجودات زنده / پرندگان / طبیعت  ودرختان سرو وگلهای خوشبوی خانه عمه ملک خانمم .
خیاط زبر دستی بود وحیاط زیبایی داشت  او وهمسرش با عشق ازدواج کرده بودند بچه ای نداشتند اما دختر یک کنیز را به فرزندی قبول کرده بودند وهمه اختیاران خیاطخانه و امور مالی دردست همان دختر بود که به راستی شایستگی آنرا دشت مغروز بود نجیب بود واحترام همهرا بر میانگیخت .

با رفتتن عمه جان من تنها شدم زن وشوهر بفاصله سه ساعت  باهم به دنیا ی دیگری سفرکردند.ومن عشق را آنجا شناختم .
امروز درسر زمین ناشناسان دیگر نمیتوان  معبودی یافت وعشق را بیان نمود همه چپیز زیر چتر سیاست های آبکی نم بر داشته است .
پیرانه  سر هوای جوانی را کرده ام نوشتن از مسائل روز مسئولیتها دارد ! تنها میتوانی  از خودت بنویسی  درغیر اینصورت راهت را خواهند بست !.

این روزها کمتر به آیینه نگاه میکنم  وهمه میدانیم که درلباسهای بی معنی چقدر مضک شده ایم بی بهانه  ویا بهانه گیر  بیهوده از خواب برمیخیزیم بیهوده میخوریم بیهوده میخوابیم بامید آنکه روزی درب طویله با زشود وما حیوانات ناگهان بسوی سبزه زارها حمله ورشویم روح انسانی کم کم از ما جدا میشود .
آخر هر هفته پیک بزرگ در مقابل ما ظاهر میشود ویکهزار وچهارصد دلیل برایمان  میاورد  که بازهم دوهفته دیگر درخانه بمانید چیزی نیست  این زندان اجباری برای اولین بار به گمانم درتاریخ بشریت رخ داده است /همه بشکل یکدیگر درآمدیم .همه دررا بر روی  جهان را بستیم /همان جهانی که میل دارند یکی شود ونخواهد شد !

امروز دیگر به پندار عبث نمی اندیشم دیدم که بر بام مه آلود من آینده ای پیدا نیست  واز گوشه پنهان من تا ساحلی که او نشسته  غیر ازیک کوره سرخ وسیاه چیزی دیدده نمیشود .

دگیر هیچ مرغی بر آسمان ما آوازی سرنخواهد دادبوی ضد عفونی ؟ بوی لاشه ها / بوی مرگ درکنار خیابانهای عریان  درنوسان است .
دیدم  دراین   خاک  مه آلود  دیگر گل اشیتاقی نخواهد رویید  ودراین حراست پنهان  تنها ذهن ویرانه ام دچار تباهی بیشتر میشود.
وامروز دانسستم که دراین زندان بی دیوار  آواز مرغ عشق برنخواهد خواست  و حال در آرزوی گلبناگ پرنده آزادی باید گریست .

ودانستم که دراین خواب هول انگیز ووحشتناک  هیچ طلوع صبحی روشن  به وجود نخواهد آمد واز بلندیهای دوردست افق مرا روشن نخواهد کرد .

دانستم که عشق را باید درصندوقخانه دل پنهان نگاه داشت وبا آن به خاک رفت .
دنیای کودکی خیلی  دور است   وشهر نو حوانی بکلی فراموش شده است باید درانتظار قطا ری باشیم که به زودی از راه میرسد . پایان 
یکشنبه . 19 آپریل 2020 میلادی برابر با 31 فروردین 2579 شاهنشهی ویا 1399 خورشیدی !
ثریا ایرانمنش / اسپانیا .  دهکده برکه های خشک شده .......؟


شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۹

ممنوع .ممنوع

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
یک دلنوشته !
 صفحه خالی ! عکسها خالی ! خانه خالی ! دل خالی ! همه خالی !!!!!

در زیر سایه شهر خالی  ومردم خالی  خوابیدن نعمتی وخوش فراغتی است . دست زدن وفشردن  هر چیزی ممنوع است بوسه بردلها ممنوع است اشک خودرامکیدن ممنوع است  لذت بردن از قطرات باران بر روی کلبرگها ممنوع است .
نفس کشیدن هم تا حدی ممنوع است .
ما همه همچو مهره های  تسبیح در یک نخ  دردست بزرگانیم به همراه روزهایی که میمیرند وشبهایی که فنا میشوند .
امروز صبح با نگاهی به آلبوم خود که آنرا درگوشه ای پنهان داشتم دلم گرفت روی همه خط کشیده شده بود یک خط ممنوع  هم دریک خط حامد ایستا ده بودند وبمن دهن کجی میکردند عکسهایی که خودم گرفته بودم ویا برایم فرستاده بودند /

همه دریک دایره وروی ان یک خط ورود مموع بود !
 خوب با این حساب تفکر هم ممنوع باید صورت را رنگی دیگر زد وتنها  "فشن" را به نمایش گذاشت ویا نانی که درتنور پخته ایم !!!نه ببخشید درفر واشپزخانه های مدرن ( من هنوز دهاتیم ) !.

 رفتن بسوی صبح یا شب تولد ...ممنوع
نشستن درمیان جنگل وچیدن قارچ ای سمی بعنوان غذا ! ممنوع
تنها کسانی میتوانند از هوای خوش بهره ببرند که درزیر چادر کهنسال تاریخ نشسته اند ! ونامشان ثبت شده وروزهای ولادت خودرا با طبل ودهل جشن میگیرند ویا برایشان جشن خواهند گرفت .

زاغهای سیاه پوش  تصویر گر غار اصحاب کهف  درجلوی دوربینها رژه میروند وما  ممنوع  زمانیم وممنوع  زندگی .
ما تنها تصویر انار را خواهیم دید وتصویر درختان را  وبه تماشای تصویر  سقوط قطرات باران درآبگیرها ولجنزارها د رپشت شیشه های تاریک وگاهی سیاه مینشینیم  برهنگی سیاهرا را تماشا میکنیم  شب نیز سیاه است  رنگها گم شده اند  رنگهای الوان کودکی  در نور خیال نیز برباد رفتند .
چه کسی مشت بر دیوار اسمان کوبید ؟  درآفاق  چه دیده بود ؟
 پایان
 ثریا ایرانمنش / شنبه غمگین وعکسهای مصادره شده  16 آپریل 200 میلادی / اسپانیا !


جمعه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۹

خانه های گلی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
--------------------------------
"این نوشته را تقدیم به کسی میکنم که روزی با ارزوهای بزرگش آمد ووبا ناکامیها رفت "
---------------------------------------------------------------------------------
امروز صبخ راس ساعت هفت درتمام دنیا دستهایی بسوی کائنات  بلند شدند درحالل یک مدیتیشن دنیوی که ای بسا رحمی بر مردم وانسانها شود وانسانهای آزاد از دستبرد  گلوبا لیستهای وبیلگیستها وسروسها نجات یابند وسر انجام از بزرگترین ویروس قرن بنام جمهوری من درآوردی اسلامی وگروه سربازان ومحاففطین آنها  خلاصی یافته وآرامش در منطقه  وهمه دنیا . سایه اندازد  امروز صبح همه دستهای بیگناه  یک میلیون انسان روی بسوی قبله گاه آمال  وآزادی  دراز بودند ..

کدام نفرین بر ما نشست ؟  در آنسوی ابرها  که فریاد مارا درگلو خاموش ساخت ؟ ..
ومن تنها بتو میاندیشم ای انسان  از هر تباری که هستی  ودر چشمانت  ابرهای سپید ارزو هارا  جستجو میکنم که ناگهان گم شد ند.

او هم ناگهان گم شد !
او از نسل روزهای ما بود که درشب تاریک رشد کرد  از نزادی  زیبا بود که درزشتی ها  بزرگ شد  وزتشی هارار تا قعر سینه اش فرو داد  من باو پیوستم  وشب خودرا با او تقسیم کردم  هر شب تا سپیده با او در گففتگو بودم  وآرزو داشتم به نبار او برسم  دیگر دیر شده بود و........

حال کره زمین نیز با من درسوگ نشسته ست  درشب تولد باران  درروییدن گل سرخ دربهاران  ومن هنوز درانتظار طنین گاامهای او هستم که ناگهان  از کنار کوجه غربت من بگذرد  ومن سر به استان او بسایم  وبنالم که :

خوشا  گذار تو بر سرزمین من 
خوشا گشودن دل با صدای کوبیدن درب
 خوشا طلوع تو در پیکرمن 
خوشا دمیدن خورشید عشق از بدن تو .........
----------

همانند یک تنگ بلور شراب  شفاف وبی پیرایه  که پیرایه ها برتو بستند  ومن میدانم که درکدامین  کارگاه شیشه گری ترا ساختند .

صدای تو همانند امواج  لطیف بهاران بر شب تاریک من  میگذشت   ومن ترا همانند یک تنگ شراب  در تلولو صبگاهی  تنگنای گلویت را میبوییدم  بیخبر ازشب تاریکی که ترا ناگهان درخود فرو برد .

حال چگونه دراین کلبه تاریک ونمناک  همنشینی  ترا که همانند یک ایینه شفاف بود نا دیده بگیرم ؟ 
وچگونه رفتن ناگهانی ترا با تنگدلیهایم هماهنگ کنم ؟ .

بیا مرا دوباره در پیاده رو خانه  دنبال کن  مرا درحرارت آن باغچه زیبایت  درکنار لانه پرندگانت  جای بده .
مرا به مستان امروی مسپیار بتو نیازمندم  >ای گمشده  در سر زمین تنهایی < 

شراب شوق را اندازه بیش  بود بجامم
عجب مدار بتن گرز شوق   جامه دریدم ......" عبرت نایینی "
پایان 
ثریا ایرانمنش / 17 آپریل 2020 میلادی / اسپانیا .





پنجشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۹۹

خود فروشان روی صحنه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------

از تو شوری به دل وبحر برانداخته اند 
آتش عشق تو در خشک وتر انداخته اند 

عکسی دیدم از " رویال هاینس شکوه خانم که بسیار باشکوه درکنار مردخودفروش  همسرش شاعر ونویسنده ومترحم توده ها  ! به سبک شاهنشاه در کنار میز به همراه کودکان عزیزشان ایستاده بودند با چه فخری وچه غروری " !
با خود گفتم " بهر روی خود فروشی صدها هزار راه و معنا دارد آنهاییکه بدن خودرا میفروشندد گرسنگانی هستند که برای بقاء زندگیشان باین خفت تن در  داده اند  وچه بسا دربین آنها انسانهای باشرفی نیز باشد اما آنکه وطن را میفروشد خود فروشی بی شرف است که ا زهیچ چیز وهیچ کس غیراز بقای خودش   ابدایی ندارد . 

روزی همین بانوی با شکوه به همراه دوست و شاعری دیگر....خود دست به یک انقلاب بزرگ زدند یعنی دزدیدن ولیعهد وباج خواهی !!! امروز به همت سایه بلند والای جنا ب امیر اعلا که ازنوع اعلاترین نخبه های روزگار ماست ودوددستی به عقیده پوسیده خود چسپیده  نقش یک بانوی برجسته را در تمام رسانه ها بازی میکند وجا پای آن مرحومه سیمین دانشور گذاشته است !!!!که او خود فروشی دیگر بود ومعلم این تحفه ها .

اگر بتوانی  بازی را ادامه دهی خودر ا خوب بفروشی با کمک شارلاتانهای روزگار  سر انجام خوبی خواهی داشت درغیز اینصورت مانند همان حافظ پشمینه پوش  مجبور خواهی شد که برای یک جام  خرقه وسجاده خودا نزد میفروش به گرو بگذاری .
باید بلد بود واین کار ازهرکسی ساخته نیست .
بقول شاعر بزرگوار  وهمیشه زنده نام " نادر پور "  ...من راز کامجویی بارانرا / درپشت برگه کهنه انجیر 
// چون عاشقان روز ازل ... میشناسم .......

 ...وخوب هم میشناسم !
نادر پور مرد بزرگی بود / یگانه بود مانندی نداشت وچه زود ازمیان ما رفت سعادتمند شدوجاودانی 
حال امروز  نگاهی به این خرمهره های رنگین درته جوی میان لجن ها وگلهای ته نشین شده مرا به حیرت میاندازد .
طبیعی است زمانیکه  جریان آب از حرکت باز میایسند .  ما در رسوبات   آن رودخانه یا جویبار  غیراز جانوران نیمه جان ویا سنگ ریزه ویا جسد های بو گرفته و انواع واقسام گیاهان  چیز دیگری نخواهیم دید.
من نمیدانم کی هستم وکجایم هر کس هستم ابلیس ویا خداوندگارروی زمین اما میدانم خودم هستم  ومحو زیباییهای جهان وبیزار از خود فریبی وریا ودروغ  دلداده ا ی سر گردان  وعاشق عشقبازی با خاک وباد وهوا واب وطبیعت وسر انجام خود  عشق .( کلاهم پس معرکه است )!!!

حال برایم غیر قابل باور وهضمی مشگل وسنگین دارد که انسانها بخصوص  مردمان ساکن سر زمین پهناور ایران غیر از خود فروشی وبه نمایش گذاردن خود چیزی برایشان مهم نیست .

با چه افتخاری این خود فروشیهارا به رخ بندگان دربند واسیر سر زمینشان میکشند یعنی اینکه " ماتوانستیم شما نه !  در کنارشان سگهایی نیز بسته اند که بجای آنها پارس میکنند وپاچه میگیرند.

آه... ای نور ابدی  این چراغ خانه  وای جوانی جاودانه   وتو ای ماه مهربان جوانی  . بار دیگر  به خانه  ویران وتاریک ما ! بتاب .

محنت عشق ترا حوصله ای  درخور نیست 
پیش غمهای تو  دلها سپر انداخته اند 

امروز چشمانی در میان آبهای راکد وآینه های کدر  وابرهای باران زا مارا میفربیند وما نیز به خود فریبی مشغولیم وچه سر شار لذتیم از اینهمه خود فریبی وفریب دادن دیگران ..
........
وتو ! ای یار ودیار فراموش شده همچنان دل درگرو عشق تو دارم .
یا رب ! به زبان چه رانده بودیم ؟
کاتش به زبان گرفت مارا....!
پایان 
ثریا ایرانمشن . 15 آپریل 2020 میلادی . اسپانیا.

ابیات " صائب تبریزی "





چهارشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۹

ضحاک پیر

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
--------------------------------
وآو .....همان ماردوش این قرن چگونه مغز هارا میخواهد ومیبلعد وچگونه با خون نوزادان زندگی جاودان را میطلبد  .همان ضحاک پیر ماردوش که درافسانه ها  به کرات آمده است .

او همه جهانرا سخت میکاود واز روزیکه پای به عرضه جهان گذاشت باخود نابودی را به ارمغان اورد  . اودرهمه جهان پخش شد وموریانه ها را نیز با خود آورد تا جهان را بگیرند  و  جویندگانرا بیابند   وآنهارا بجونند . 

آنها همان پاچه خواران - دره ها وکوه ها وشهرها را میگردند  تا از راز ورمز منظومه جهان برایشان افسانه ها بگویند وواژه هار ا برایشان بشمارند .

مغز کودکانه وبی گناه جوانان همه درگیز این تبلیغیات وسیع  " رهبری" است .
کی وچه موقع خواهیم توانست اورا فراموش کنیم کرمهایش را درهمه جا روان ساخته ماهیان بزرگ ما قربانی شدند شکا رشدند وعده ای  خودرا پنهان کردند .

ما ترسیدیم  اژدهای خونخواری دهان آتش زایش را باز کرده بود  وطعمه میطلبید  او همانند عقربک ساعت روزو شب برصفحه جهان  درحرکت است وآدمکشان او یا درکسوت روزنامه نگار ومخبر ونویسنده ویا درلباس محافطین مشغول کشتارند .
او حکومت میکند  وحاکمین بزرگ از او واهمه دارند باو باج میدهند از سیاه تا /سپید از زرد/ تا سرخ .
راه رهایی  درهمه جا مسدود است وما ازدرون ویرانه های خود  با جمعی سخن میگوییم که تنها بی دردی را میشناسند وخود فروشی را .

مستان شبانه هراسان گریختند  از بیم عذاب زمینی ها  وخورشید در آسمان از شرم ویا وحشت خودرا پنهان ساخت  آیا میتوان آثار کثیف اورا ازلوحه زمان پاک کرد؟  یا هنوز در یی سیم کشی وتعمیرات خود پسندیها یید  تا پشت میزی بنشیند واشعاری را بخوانید ومارا فریب بدهید ؟

همه جهان امروز دریک دشت  پهناور وحشت زندگی میکند وهیچکس به فردای خود اعتمادی ندارد و ما خانه نشینان شهر سدوم  در طلوع خشم خداوندی  ویرانی را بچشم دیدیم  وهمچنان درکوری باطن خویش بسر میبریم  واندیشه ها را بباد داده دریک غفلت  وبیتفاوتی راه میرویم  ما نظاره گر نابودی جهانیم  نه شعله ها ییکه رم را سوخت ویا در میان قوم موسی افتاد اینبار همه درییک تنوریم وباهم میسوزیم .
-------
دیگر روحی نمانده تا درجهت ساده اشیاء راه برود-
اوراح همه سالهارا را طی کرده اند 
غیراز روح کودکانه امروز کودکان من 
گویا روح من بیکار است 
ومرتب قطرات باران را روی آجرها میشمارد 
روح من گاهی سنگ میشود 
وسر راه دیگرانرا میگیرد 
-----------

"من به سیبی  خوشنود م "
"و به بوییدن یک بوته بابونه "
" من به یک ایینه  - یک بستگی  پاک  قناعت دارم " .....{.سهراب سپهری  }
ثریا ایرانمشن . اسپانیا . 15 آپریل 2020 میلادی !




سه‌شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۹

هنوز زنده ایم

ثریا ایرانمنش " لب پر چین " اسپانیا !
-----------------------------------
شلاق سرخ   صائقه  بر پشت آسمان 
 پیچید  چون علامت وارونه سئوال 
 فریاد آسمان به سئوالش جواب داد........" نادر نادر پور "
---------
زنده باد کرونا !!!!!

از اسمان  دیروز بیخبریم واز فردا نیز بیخبر  وزخمهایی که از در ودیوار واسمان وزمین بر پیکر ما مینشیند  گویی که امواجی مورچه وار  درزیر پوستمان درحرکت است .

مدتهاست که امواج وسیمای  آب را ندیده ایم . مدتهاست که افتاب نیز در پشت ابرها پنهان است ومدتهاست که تنها به اسمان ابری ازپشت پنجره های کدر وباران خورده به بغض بیدریغ آسمان  مینگریم .

خوابی بس شگفت ووحشت انگیز بود وبیداری  دردناکی را به دنبال داشت  خوابی که دیگر لکه های خونرا درروی جاده ها نمیدیدی اما هزاران جسد زیر پاهایت  میغلطند و...بزرگانرا چه غم درپستوها مشغول تنظیم  روابط ها هستند .

دیگر نمیشود از خود بیرون شوی چون همه باهم درهم پیچیده ایم  ودرگوش من  همان ناله ها وهمان نسیم  وهمان گریه های بی تفاوتی مینشیند /.
ودرچشمان من دیگر هلال ماه بی معناست وماه تمام نیز یک فریب است .
من درابهای گل الوده   عکس کودکی خودرا مینگرم .
امروز راهی میان  مرداب وگورستانها باید یافت  وباید از خود پرسید   که " 
ماندن را فایده چیست ؟
مردابی ننگین درپشت سر  وجنگلی از وحوش درجلو  ونیستی ونابودی مهر وعشق شعر وآوای موسیقی تنها با خشم  حیوانات باید زیست .
افکار همه خفته ویا درنیمه بیداری دچار اوهام  ویا ذهین خسته از بی فردایی   وآیینه داران خورشید درخشان  در پشت درختان مششغول تصفیه خسابهای خویشند ومعامله بر سر انسانهاست .

ما هنوز زنده ایم 
 با نوشیدن ابهای راکد وبد بو وشلاق سرخ گشتی ها برپشت  دیگر کجا میتوان به اواز فاخته ای گوش داد؟  حال درآشوب سرخ خون وگل  وبوی جسدها بوی آهک وبوی ضد عفونی باید عطر هارا به گوشه ای پرتاب کرد .دهانترا بستند تا نگویی که چرا  آسمان دیگر آبی نیست ؟!.
تنها باید  به اواز مرغ حق گوش فرا داد  دیگر چه نوایی سرخواهد داد؟......

 آه  .... ای برادران !
توحید .-  از یگانگی   آغاز میشود 
یعنی به غیرار خویش -کسی را نشناختن 
خودرا ا زهر جه جز خود است بیگانه شناختن 
 وانگاه به جاودانگی خواهی رسید 
.....پایان 
ثریا ایرانمنش / 14 آپریل 2020 میلادی . اسپانیا .