شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۸

دلنوشته ×

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
من خود تاریخ هستم  آنرا لمس کرده ام ودیده ام گاهی آنهارادرقالب داستان میاورم .
امروزز زیر دوش  بیاد _تو_  بودم درواقع هرشب بیاد تو هستم ویک آه ویک لعنت ابدی نثار روحت میکنم × میپرسی چرا ؟  برای آنکه گمان برده بودم  میتوانم بتو تکیه کنم زیادی خسته بودم عاشق تو بودم واین عشق را به قیمت گرانی خریدم اما نمیدانستم تو تنها یک بادکنک تو خالی هستی وهر روز بادت بیشتر میشود وزیر سایه ( برادر بزرگ)  ودرد زنجیر ها ی او درکودکی  وشاید انحرافات ازتو یک موجود بدبخت ترسو  ساخته که قدرت کاذب خودرا در یک بطر ویسکی میافتی  وسپس آخرین حرکت تو معشوقه گرفتن تو  آنهم یک فاحشه رسمی وخواننده کاباره ها  تریاکی به همراه  خواهرش هردو یکی با پیوند زناشویی با خانواده شما  وپس مانده های قاجاریه ودیگری همچنان درپی تو وجیب تو وشبها ترا تا  صبح درخانه خود نگاه میداشت  برایت تریاک عالی تهیه میکرد وبرایت میخواند ( تو به میخانه مرو عزیز من .... ) در میهمانیهای اداری تو آن سکرترت را که همسان یک تانگر نفتی بود باخود میبردی و به همه میگفتی همسر من اهل هیج میهمانی نیست وتنها بچه هایش را نگاه میدارد !!!! تو مرا نشاخته بودی یک دختر ایل  یک دختر سنگلاخها و آبشارها ودرختان تنومند   آیا  آن مشتی را که نثار صورت تو کردم ویک چشم ترا نابود کرد بیاد داری ؟ ....
هرروز  گنده تر میشدی وهرروز معشوقت با به تختخواب رفتن دیگران مالیاتهای  ترا کم میکرد ودست آخر  آخرین معشوق تو یک دختر 21 سالله بود که محرم تو بود !!!! بماند.
امروز  سخت احساس پشیمانی کردم .
همه  حواس تو دریک جا خلاصه میشد  پول وسکس  تو اصالتی نداشتی  اصالت تو مانند یک درخت حشکیده بود که برتنش نمد پیچیده بودند  همین . 
اصالت تو در باج دادن به یک آخوند درقم بود  واینکه دربازار پدرت را حاج اقا بنامند !  نه بیشتر وروزهای آخر که دیگر از ثروت انباشته شده بودی  فحاشی  را به شاه کشور شروع کردی اینجا دیگر ساکت نماندم  ومشتی دیگر حواله دهانت کردم وبا چند چمدان  راهی دیار غربت شدم که هنوز ادامه دارد .اما تو ؟! در بدترین شرایط مالی جان دادی  جنازه اترا بافروش سکه هایت که چشمانت به دنبالش بود وفرشی که مرتب آنرا باین وان نشان میدادی تا مشتری بیابی  از زمین بلند کردم ودرون یک دیوارجای دادم وفرش را بصورت یک سنگ بر رویت نهادم نامت را باد وباران  از روی سنگ پاک کرد  فامیل تو دیگر روی بچه ها نیست آنها با فامیل من زندگی کرده و میکنند  ازتو حتی یادی هم نیست یادگاری هم  نیست تنها یک دفترچه آنهم برای آنکه درآینده شاید نوه هایت میل داشته باشند ریشه خودرا بیابند وترا درحال رقص یا میخواری تماشا میکنند.
 خیلی سعی کردی که مرا بشکنی خیلی بدنامی برایم نوشتی وگفتی اما روزگار ترا بدنام کرد نه مرا ! 
تو هیچگاه مرا نشاخته بودی دختر ایل دختر کوهستان با روحی آزاد وسرکش که حتی به فلک نیز اجازه نمیدهد اورا خم کند یا بشکند . امروز خیلی دلم گرفته بود ودلم برای آن عشقی میسوخت که نثار تو کردم تو ریا کار / دروغگو ونماد همین فرهنگ منحط امروز که داریم میبینم .
مادرم برای اولین بار که ترا دید بمن گفت " 
او درونش خالیست تنها لباسها اورا نگاه داشته اند من آن روز نفهمیدم اما امروز فهمیدم آنهم برای آنکه به هنگام ساختن آن خانه لعنتی جلوی همه فریاد کشیدی ؟ برایت حمام را دراطاق خوابت بنا کردم وحمام دیگری برا ی خودما ن درزیر زمین !!!! همه چشمها به روی من خیره شد  !!!! وفریاد کشیدی همه خانه را سیم کشی کردم ومیکروفون گذاشته ام تا هرکجا که میروی صدای موسیقی را بشنوی اما دروغ بود تنها چند پلاک روی دیوار خودنمایی میکرد !!!! تو دروغگوی بزرگی بودی وریاکار ومانند اجداد دهاتی ات ....دزد. چیزهای زیاد از تو دارم پرونده ات  قطور است  سنگین است اما همهرا  پنهان کرده ام  نمیدانم چرا ؟! .
 دیگر زیاده عر ضی نیست . 
ثریا / همسر سابقت 
قابل توجه بازماندگان  ونوچه های فامیلت که پس از سی سال بمن تلفن میکنند  وسراغ ثروت ترا میگیرند بی پول شده اند یادشان افتاده که دایی یا عموی ثروتمندی دریکی از کشورهای اروپایی دارند !!! زهی خیال باطل .  ./ث

آندالوسیا

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " .
اسپانیا !
-----------------------

روز گذشته چهلمین سال جدایی  ایالت آندالوسیا ویا بقول دیگران آنلوز از اسپانیا بود  برای خودش یک ایالت بزرگ شده اما تنها برای  از ما بهتران  داد وستدها و غیره خوشبختانه ما  درکنار گود نشسته ایم وتنها تماشاچی هستیم .
به دنبال کتاب اشعار  - گارسیا  لورکا میگشتم تا شعری را که برای آندالوسیا سروده بود بنویسم اما متاسفانه آنقدر کتابهایم رویهم فشرده اند  که نتوانستم آنرا بیابم  بهر روی او هم یکی از کشته شدگان زمان دیکتاتوری بود که درگورهای دسته جمعی  جسدش گم شد اما یاد ش هنوز دردل مردمان این سر زمین زنده است .
 ومن  خاموش تر از همیشه به این صحنه پرهیجان واین جشنها نگاه کردم . نه گریه نکردم   اندیشه های من بجای دیگری میرفت  لزومی نداشت با گریه اندیشه هارا بپرورانم  کتابی را ورق زدم بجای خود گذاشتم بافتی را برداشتم بجای خود گذاشتم  دوباره به سطر اول خیال خود هجوم برد م که هیچگاه از من جدا نخواهد شد .
در سطر او.ل کتابم در سر زمینی بودم  که کشور شاهان  عالمگیر  وامروز ویرانه تاریخ است  افسوس خوردم  که چرا معجزه ای رخ نمیدهد وچرا  کسی نیست تا آنجارا آباد سازد تنها به ویرانی  میپردازند  ودر روی تابلتم عکس یک گوریل را دیدم با شال سبز داشت یک ضریح را میلیسید !!!دیدم با این حماعت نمیشود سر زمین ملی را ساخت ! 
باید بنوعی ماهم ملاهای مذهبی را به کنجی برانیم ومردمانی خردمندرا برجای  آنها بنشانیم مشتی فسیل ماقبل تاریخ همه درحال چرت زدن  افیونی ومعتاد در رویاها ملتی را به اسارت گرفته اند   جوانانی را که اکسیر ومعادن ساختار سرزمینمان  میباشند به قعر گورها میفرستند وچه بسا امروز هم عده ایرا بعنوان همین بیماری مرموز به دست گورها ندهند تا خیالشان راحت شود .
اینجا دراین شهر غروبها رنگ دیگری دارند رنگ شادی وبی غمی و صبگاهان  با مرطوب کردن خیابانها که این روزها مواد ضد عفونی نیز به آن افزوده میشود طراوت دیگری دارد  دیوار روبروی من یک تاتر بزرگ است  که تا سر حد دید من کشیده میشود  با همسایگان کاری ندارم همه دوستانم همان باغچه کوچک است که در آخرین طبقه آنرا به گل نشانده ام  .
اینجا هیچکس مانند من نیست  هیچکس احساس غربتی نمیکند  چرا که درفهم خود اوقات خوشی دارند با مستیها وبی غیرتی ها.
چه بسا شبها صدای زاری  از جایی بلند میشود  در وهم یک چراغ  خاموش  وصدای دل سر گردانی  که با پای هر رهگذری گوش به در میچسپاند  وبا دور شدن قدمها دوباره  درکوچه های خاطره ها سرگردان میشود .
نه . بقول معروف اینجا چراغ یقینی نیست  تنها برج بلند کلیسا با زنگهای مسین  ترا به دعا دعوت میکنند .
آندالوسیا برای ما سرگردانان بی خانه بهشت نیست اما برای توریستهای  فسیل اروپایی یک بهشت موعود است { بهشت مافیا }!همه چیز هست از شراب سرخ در خمره ها تا گوشت های دودی ونانهای یخ زده ومیوهای فریزیری وارداتی  خودشان کمتر صادرات دارند تنها باغهای زیتون است و انگورها پلاسیده .........وبیکاری  !!!.
پایان 
ثریا / 29 فوریه 2020 برابر با 10 اسفند 2578 شاهنشاهی .اسپانیا .

جمعه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۸

فریب کشنده

ثریا ایرانمنش " لب پرچین ".
اسپانیا !
-----------------------------
فریاد خاموش !
فریا دچهلمین  وفرمان آتش 
روز تاریک به خون میپوندد
من چگونه از میان آتش وخون بیرون برانم
این قافله درهم شکسته را ؟
خورشید هم دردریا ی فریب سرنگون شد /ث
-----
دنیا داشت رو به پیری وکهنسالی میرفت  زاد وولد کم شده بود باید بنوعی این پا به سن گذشته هارا که تنها یک دهان اضافی وسر بار جامعه پر عطوفت ولبریز از عدالتها ی اجتماعی است بنوعی  از میان برداشت . 
" داشتیم تمرین  ( c- 10 ) را  انجام میدادیم که اگر این ویروس به میان مردم رها شود در کجا ها رخنه خواهد کرد ناگهان جهان پر شد ( از یک نوشتار در نیویورک تایمز) !

بلی این ویروس داشت امتحان میشد برای  آنهاییکه تنها یک دهان اضافی بودند  اشخاص بالای سن که دیگر کاری از پیش نمیبردند ودرخانه های سالمندان ویا دربیغوله ها ی خود تنها نشسته بودند وروزهارا درانتظارر مرگ میگذراندند باید فکری بحالشان کرد دنیا به نیروی جوان بیشتر احتیاج دارد  اینها تنها اقتصاد دولتها را ویران میسازند باید  کاری کرد سن ها بالاتر میروند تا مرز یکصد هم میرسند ! آخ چه دنیای تلخی است زمانی که نه بشنوی ونه ببینی ونه راه بروی ! یک تکه گوشت درگوشه ای افتاده بیمصرف ! .
سالهای دور دریک فیلم دیدم که زمان چگونه عوض میشود وبیماریها چگونه عود میکنند ودنیا چگونه دچار کمبود مواد غذایی میشود ومردم گوشت خودشانرا میخوردند اما جاهایی بودند که مانند یک فرودگاه ابدی به گیشه مراجعه میکردی ودرخواست مرگ  را ارائه میدادی  فرمی جلویت میگذاشتند آنرا پر میکردی  ! خوب چه نوع موسیقی را دوست داری  / کلاسیک ! ترا به دست دو پرستار مهربان که درواقع قاتلان تو بودند میسپردند با تختی پوشیده از مخمل سرخ وملافه های سپید  روی چرخهای رونده وترا به یک سالن بزرگ هدایت میکردند یک سالن  مدور که دراطراف آن صدها تلویزیون دنیا خوشی را نمایش میداد سبزه زارها آهوان دست بلبلان روی درختان  وآبشارهای بلند  وشربتی را مینوشیدی وبخواب ابدی فرو میرفتی  وسپس جنازه خشک شده اترا به دریاچه ای ازنمک میانداختند تا برای پختن در تنور آماده شوی و تبدیل به نان ویا بیسکویت میشدی وروی ریلهای رونده ولغزنده بسوی جعبه ها میرفتی تا درسوپرها جای بگیری ویا از طریق یک توپ ترا مانند یک گوله نان بسوی گرسنگان خیابان  که دستهایشان بالا وفریاد میکشیدند پرتاب میشدی تو آنها را  سیر میکردی  با گوشت وپوست واستخوان خود  /اثری از سبزیجات نبود اثری از انسانها نبود تنها مامورین امنیتی بودند وگاردها که دریک بیمارستان میان زنده مرده هارا جدا میساختند  .
اما دربارگاه بزرگان  آب داغ درلوله ها جریان داشت  درحماهایشان صابونهای معطر وعطرهای خوشبو دیده میشد ودرون یخچالهایشان گوشتهای  پرندگان وچرندگان آویزان بود وسالنی که دختران پریرو در انتظا ر اشاره ارباب بودند با سینی های لبریز ازمواد خوراکی ویا مشروبات عالی  .
.این یک  تخیل بود یا یک حقیقت هر چه بود اول رومان آنرا مینویسند ( مانند قلعه حیوانات ) سپس  فیللم کارتنی  درست کرده  ودست آخر فیلمی از آن تهیه میکردند وتو درضمن دیدن فیلم آهسته آهسته به همان زمان پیوند میخوردی .
امروز  شهرهای خالی از سکنه وفرار مردم  بسوی نا امیدی  مرا بیاد آن فیلم وحشتناک انداخت .
آقایان باید جمعیت  دنیارا به حد نصاب برسانند ونیروی جوان لازم دارند  همین دیگر هیچ .......ث
ما هردو  بعد ازاین  
 در کیفر خویش ایستاده ایم 
ما روبروی هم - چون دوآیینه رفتار میکنیم /
فردا ویا شبانگاهان 
خورشید را از  محکمه بلخ 
بسوی جوخه اعدام میبرند  ......" نادرر نادر پور " 

در انگلستان شنیدم مردی بجرم اینکه تنها از دو جنسیت نام برده وجنس سوم یعین ( ترانس هارا ) بحساب نیاورده به زندان بردند  بنا براین دیگر سخن گفتن هم نتوان ! /.
پایان 
ثریا ایرانمنش /27 فوریه 2020 میلادی برابر با 9 اسفند 2587 شاهنشاهی .....


پنجشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۸

یاد باد

ثرا ایرانمنش " لب پرچین " 
اسپانیا!
-----------------------
ویروس کو رونا به ما هم رسید !  سهم ما این بود در شهرهای همجوار !؟

روزگاران گشت وگشت 
داغ بر دل دارم ازاین سر گذشت 
داغ بر دل دارم  از مردمان دشت 
-----------------------------
یاد باد آن خوشنوار  آواز دهقانان شاد
یابد باد آن دلنشین آهنگ روز 
یاد باد آن مهربانی های باد
یاد باد آن روزگاران  -  یاد باد 

دشت با اندوه تلخ خویش تنها مانده است 
زآنهمه سر سبزی وشور ونشاط
سنگلاخی  سرد بر جا مانده است 
آسمان از ابر غم پوشیده است 
چشمه سار لاله ها خکشیده است 
جای گندم های سبز 
جای دهقانان شاد 
خارهای جانگزاز جوشیده است ......." فریدون مشیری "

دیگر حتی بوسه های روزانه هم قطع شد  ودست دادنها موقوف بغل گرفتن ها دیگر جایز نیست .
حال دریک غروب تاریک ایستاه ایم بی آنکه منبع ویا علت آنرا بدانیم  علت آن  باید " اقتصاد " بازار باشد ! بازارا ( وال استریت ) وشرکتهایی که دارو - و واکسن این بیماری مرموز وناگهانی را دارند اما هنوز پنهان است تا ترازوی طلا موازی بایستد ! 
بیماری گاوی  برای کمبود گوشت ایجاد شد ! بیماری مرغی برای کمبود مرغ بازار جهانرا فرا گرفت بیمار ی ابولا سیاه زخم تیفوس وهمه آمدند ورفتند اما این یکی خیلی پر سرو صداست !!! 
وخورشید همچنان  در زیر پای مردان سرخ پوش  یا احتیاط  پهن شده و بیرون  کشیدن سایه ها رواج دارد  سایه ها درتاریکی پنهانند  از بامداد تا غروب  واز کودکی تا پیری مارا دنبال میکنند .

مردم درقرنطینه ها باید بمانند !  واز چهار چوب پنجره ها  با چهره های پوشیده بیرون را نگاه کنند  وسایه های مشکوک وهمسایگانرا ببینند  ورفت وامدن آنهارا . 
و....روزی ناگهان همه چیز فراموش میشود وستارگاه روی صحنه هارا پر میکنند  بهر روی جمعیتی کم شده وغذا بیشتررا به شکم دیگران میرسد  دیگر نباید دررویای صبگاه آینده  بسر برد 
چون عکسهای درون دوربین نوردیده وتاریک شده اند  سایه شده اند دیده نمیشوند  وما آنهارا نخواهیم دید ..... آن سایه ای که من آورا دنبال میکردم نیز ناگهان ناپدیدشد  او در (هرم داغ خورشید مرده است) ایا جانی دوباره خواهم گرفت ؟ باید دید . فردا روز دیگری است . ث
پایان /
ثریا ایرانمنش . 27 فوریه 2020 میلادی برابر با 8 اسفند ماه 2578 شاهنشاهی !

چهارشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۸

گفتگو

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
------------------------------------
یک گفتگو. با خالق خود با کسی که بمن اندیشه داد خرد داد وجان داد وامروز من باید با او تصفیه حساب بکنم .
 بلی جناب پروردگار ! خالق اینجانب ! من سالها بخاطر رضایت تو هر گونه مصیبتی را پذیرفتم وهر گونه اهانتی را چه از خودی وچه از بیگانه  وتو بپاداش این وفا داری مرا باین روز رساندی؟  درکوچه پس کو.چه های غربت ابدی ؟  آنهم یک غربت  مطلق وتنهایی ؟ بخاطر تو دست از پا خطا نکردم به همه رسیدم حتی لباسهایم را در آوردم وبه آنکه مستحق هم نبود بخشیدم چرا که چشمانش روی لباسهای من خیره شده بود ! از دهانم بریدم وبه آنهاییکه نداشتند دادم وامروز تو  میگویی که جرا خون کسان را نخوردی ؟ ورفتی خون رزان را خوردی  ؟ .... اوف چقدر بی سلیقه  وبی احساسی  درخون کسان ودیگران غیر بیماری وچربی وکثافت چیزی نبود اما درخون رزان پاکی بود / عشق بود وشناسایی .

بمن ثابت کردی که هر آلوده دامن وقاتلی سرانجامش در یک بارگاه طلایی است وانسانهای مانند ما .... معلوم نیست ایا خاکستر مارا باد باخود به کجا خواهد برد ؟!.

توبمن هرچه را که از کودکی آموخته بودم ثابت کردی که دروغ بوده یک دروغ بزرگ ترا درمقام یک غول بی شاخ ودم وترسناک بما شناساندند وما ترسیدیم رفتیم تا عشق ترا درسینه های دیگران بیابیم سینه ها لبریز از کینه بودند .
در بن بستها  وکوچه های تنگ زندگی  گمان بردیم که تو مارا یاری خواهی داد اما همه چراغهای کوچه خاموش بودند ونوری از هیچ روزنه ای به بیرون نتابید .
امروز با قدم های عمودی برپله های سالها بالا میروم  ودراسمانها ترا میجویم  گاهی ماه درآسمان برقی میزند میگویم خودش است اما فورا تاریکی همه جارا فرا میگیرد  با زیک گام دیگر بر میدارم  از زمین دور میشوم  یبصورت یک شاهباز در آسمانها پر.وازمیکنم .
اما باز با سر بر زمین میخورم چرا که میبنم بال پروازم شکسته است .
دیگر بفکر هیچج معجزه ای نیستم  درما ه تنها چهره پریده رنگ خودرا میبینم که هرروز شکسته تر میشود   ایننه را سالهاست که فراموش کرده ام  وهیچ نظری بر آن نیافکندم  حال در فکر آن لحظه هول انگیزم . به دست چه کسی قصابی خواهم شد ؟!
دیگر به آن نواهای دل انگیر که نشان ترا داشتند گوش فرا نمیدهم  دیگر به عشق هم نمی اندیشم که نشان توست در دل خانه متروک تنها هر صبح وهرشب از خود میپرسم .
کجای کار اشتباه بود ؟! 
یک سئوال بیجواب .
ثریا / 26 فوریه 2020 میلادی / اسپانیا !

کرونای بزرگ

ثریاایرانمنش " لب پرچین"
اسپانیا 
-----------------------
ما قبل از  این بیماری قرن وبرای کم کردن مردم جهان ورساندن جمعیت تنها به پانصد میلیون نفر درجهان برای آرامش خاطر از ما بهتران ! وبزرگان ! در سرزمین ومرز پرگهر خود یک کرونای دیگری داشتیم که از آن غافل بودیم وآن کرونای ( دروغ) بزرگ بود که چهل ویکسال قبل توسط یک ملای رند دهاتی به سر زمین ما آوررده شد واین میکرب رشد کرد بزرگ شد تا جاییکه امروز در دل هر ایرانی وهر مرد وزن وبچه یک ویروس دروغ جای خوش کرده است از پزشک گرفته تا گور کن .

سالهای قبل دربهشت زهرا ودر بهشت معصومه گورهای  آماده شده به چشم میخورد کسی نپرسید این گورهای ردیف برای چی از قبل حفر شده است ؟ مردم بی تفاوت گذشتند واگر هم میپرسیدند یک درو.غ تحویل میگرفتند .
 بنا براین امروز دیگر بفکر میکرب کشنده کورنا نباشید او میکشد ومیبرد اما ویروس دورغ تا ابد دردلها زنده است . 

هیچکس نیرسید هفتصد _ چینی _ در قم بعنوام طلبه کار میکنند ویا بعنوان راهبه !!  امروز که میپرسند حوابی برای آنها نیست .
فحاشی دروغگویی وپررویی  نقش اول را دربه شهرت رساندن  فسیلهای برخاسته از  فاحشه خانه ها ا وشهر نو  تاثیر به سزایی دارد حرامزادگان ملاها  از طریق تجاوزات ویا صیغه ها  امروز  دور دنیا روانند وهریک یک میکروفن ویک دوربین ومشغول ویران کردن شخصیتهای واقعی سیاسی / هنری/ واجتماعی میباشند اصالت آنها درحد همان انگشتری ها وساعتهایی است که بخود آویخته اند .

ایران دچار ویروس های زیادی است که کورنا کوچکترین وبی ضررترین آنهاست .
اینجانبه درحد یک شهر وند به  والاحضرت رضا پهلوی ولایتعهدی  توصیه میکنم که از رفتن  به ایران ونشستن برتخت شاهی  ویا درلباس جمهوریت  صرفنظر کنند چرا که دیگر مردم آن نیستند اینها شهروندان درجه دوم ودرجه سوم ما میباشند ما آنهارا نمیشناسیم  بگذارید درگور خود جان بسپارند شاید شاهینی از دوردستها بسوی این سر زمین ویران شده پرواز کرد شاید مردی برخاست وشاید هزاران شاید  وباید هست که امروز برایشان دیر است خیلی دیر .
چه چیزی را باید با خود برد باین غریبستان ؟ این میهمانان تازه وارد ابدا به آداب ورسوم  میزبانشان واقف نیستند  گمان هم نکنم عزم سفر داشته ورخت ازاین سر زمین بکشند چرا که تازه جا خوش کرده اند دلهای مان در غربت  خون میافشانند   مسکنی هم نداریم  ما نیز درشهر غربت خود  مانند همان پرتو سوزانی که درسرزمینش غریب بود خواهیم سوخت  دیگراز خاور بر باختر خورشیدی نخواهد تابید  وسر زمین مادری برای ابد ازدست رفت .

از دوردستها آوای اورا میشنوم :

در دل وجان خانه کردی عاقبت 
عقل را بیگانه کردی عاقبت 
آمدی کاتش دراین عالم زنی 
وا نگشتی تا نکردی عاقبت 

عشق را بی خویش بردی درحرم 
 عقل را بیگانه کردی عاقبت 
جان جانداران  سرکش بود عقل
عاشق جانانه کردی عاقبت 

 امروز این شمع خاموش  در میان دستهای بی هنر وکثیف مشتی بی خرد سرگردان است .ث
پایان 
ثریا ایرانمشن / اسپانیا 26 فوریه 2020 برابر با هفتم اسفند ماه 2578 شاهنشاهی.

سه‌شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۸

یک روز آفتابی

دلنوشته :
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------

روز نسبتا گرمی بود وآفتاب درخشان آسمانرا پر کرده بود روزی بود که میشد خانه سرد را رها کرد ودل  به دریا زد وبیرون رفت . شهر لبریز از اتومبیل وهیاهو جای پارک نبود ا ولین رستوران جا نداشت میبایست از قبل جا رزرو میکرد یم  ! یک ماهی فروشی بود نه بیشتر !  روبرویش برادرش کنار ساحل رستوران برزگتری را داشت بهر بدبختی بود اتومبیل را درجایی تنگ جای دادیم ووارد رستوران شدیم ! آفتاب ! میخواهم زیر آفتاب باشم پشت پنجره ها آفتا ب گرمی تابیده بود ودریا غوغا میکرد اما هنوز بودند بچه هایی که با لباس وارد اب میشدند واز هیچ امواجی نمیترسیدند ماهم نباید بترسیم اینجا خبری نیست  ! نه بابا خبری نیست همه هیاهو ست ! این را یکی از همراهان میگفت/ پشت یک میز پلاستیکی   روی صندلیهای پلاستیکی نشستیم مهم نیست مهم این است که میتوان از آفتاب پشت پنجره لذت برد سالهاست که من از این نعمت محرومم همه خانه های من پشت به افتاب کرده اند ودرعوض تابستانها آفتاب تا انتهای اطاقها میتابد  ! 
زیر لب میل داشتم  الفاظ آن پیر توانا را زمزمه کنم اما نمیشد  در خاطره ام به دنبال اشعار او میگشتم  نه اینحا  نه از پیکر تراشی خبری هست ونه از ساقی میخانه  / آبجو درون لیوانها یخ بسته  وظرفهای بزرگی از  ریگ ها ویا محصولات پرورشی  دریا  ! بخور / بخورا ین آهن دارد !! بوی نا  بو بدی به مشامم میرسید بوی روغن سوخته درون ماهیتابه  ماهی را برایم آوردند  !!!!اوه  این  ؟ که یک نهنگ است  ! نه ماهی  ماهی " سل "  ماهی سل باین بزرگی ؟   دیگران ماهی های سفار ش داداند که برای اولین بار من آنهارا میدیدم دندان داشتند  ! ترسناک بودند ! بگمانم همان سگ ماهی یا هما ن ماهی های زشت روی موزاییکهای بازار ماهی فروشها !  از ماهی من بوی غریبی برخاست ! بویی آشنا  درعین حال متعفن  آه .... حالا یادم آمد بوی همان اطاق بیمارستان خمایت مسلولین عیسی ابوحسین که درآنجا کار میکردم  اوف حال چگونه  با این خاطره باید اینرا قورت بدهم ؟ .
نگاهی به هیکل درازاوبیقواره  ماهی بدبخت که دراز به درازدرون یک دیس خوابیده بود انداختم  ...خوب از سر او شروع میکنم سرش خشک بود مغز هم نداشت  ماده بود درعوض در پهلویش چند کیسه تخم ماهی دیده میشد یکی از همراهان بسرعت برق آنهارا بلعید ایکاش ماهی را نیز می بلعید ومن راحت میشدم  آنرا تکه تکه کردم  مرتب درون بشقابم میخیون وشل ریخته میشد اوف نه .......
 همهرا مخلوط کردم و تکه نانی برداشتم وخوردم .  درانتظار دسر نشستم  یک تکه کیک خشک مانده با مقدار زیادی شکلات آب شده وچند توت قرمز ویک بستنی درکنارش وبا یکبرگ نعنا دکور شده بود  نه ! اینها برای من خوب نیستند .......قهوه مینوشم . گرسنه بودم  به دریا نگاه کردم همچنان میغرید گویی یک هیولا از دوردستها  بسوی ساحل میاید  وبه زودی از ژرفنای  اموج سر بیرون میکند .  
اوف برگردیم برگردیم آفتاب هم رفت باید برگشت درمیان اشعار  او وآوازهای او وبیماریش وانتظار بیهوده  .
بیاد چشمان باز ماهی افتادم  لابد میگفت " 
ای آد میزاد  تو درتن خاکی چه داری ؟ دشمنی درتو نشسته  بجای دوست .
دوست کجاست ؟ 
باید در لابلای  زوائد اندامم بگردم تا اورا بیابم مدتهاست اورا از قلبم بیرون رانده ام  او ته نشین خیال من بود  نه همزاد یک انسان .
پایان
 ثریا / 
 سه شنبه 25 فوریه 2020 میلادی / اسپانیا / برکه های خشک شده .......

چونکه در آییم !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "
اسپانیا !
-------------------------
ای دیار خوب وروشن ما !
به کدام گناه  درچنین گردابی فرو شدی ؟
گناه اول از کدام زن  باکره بود؟ 
وگناهان بعد ؟ از کدام مرد تهی مغز؟

خورشید زیبایت به تاریکی ها فرو شد 
وشیر غران وپر غرورت در چنگال مردان خود فروش 
شرم ابدی بر آنها باد .خود فروشان گرسنه وبرهنه 

ای خاک یادگارها ویادبودها 
امروز آلودگیت از حد گذشت
باهجوم نعش های آلوده و خونین
در کنار ملتی بی غرور

ای جلوه گاه آتش  زرتشت 
شب در کوچه هایت ایستاده  -شب خونین
وآلوده دامنان متدین ومتعین ومتعفن!
در بامداد تاریکی تو خودرا میفروشند

ای ملک بی غروب ! بر خیز خاموشی مگیر 
این آشنای کهنه ودیرین هنوز 
 درهوای تو نفس میکشد 
بهوای تو  پر میزند 

ای زادگاه مهر !
 آتش بی مهری درتو شعله میکشد 
آتش خشونت و آتش بی حرمتی 
چشمانم  از بلندی بسوی توست 

مبادا دراین آتش بسوزی 
مبادا که خاموشی گزینی
بر خیز ودامن کشان بسوی بهاران 
 بهاران ابدیت روان شو 

و...... ما نخواهیم گذاشت که عید مارا به عزا مبدل سازید مردان بی غرور ومردار خوار !
اینجا دراین غربت ! همه روزها یکی هستند وهمه نامها  بیشتر از یک نام نیست وآن غریبه است مهاجر است .
من زادگاهم را بمیل خود ترک کردم اما عمه جا یک غریبه ای بیش نبودم  هر ملتی با نامهای مختلف برای من تنها یک نام داشت ( غربت )   به ناچار درغربت سر زمینها  شر یک شدم وماندم  تا ابد اما چشمم همه شب وهمه روز به دنبال تو بود ای سر زمین اهورایی  من با آتش زرتشت گرمای وجودم شکل میگرفت . ث
پایان 
ثریا ایرانمشن / 25 فوریه 2020 میلادی برابر با 6 اسففند 2578 شاهنشاهی !
اسپانیا .






دوشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۸

خورشید دروغین

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "
اسپانیا!
------------------------
همه ! خورشید دروغین را در نیمه شبان دیدیم 
شدت گریه چنان بود که خندیدیم ........ " نادر پور"

هر چند مبینیم که شب یکسره تاریک است و پاسدار شب در ایستگاه ایستاده تا پس از هیاهوی بسیار برای هیچ خودرا به صحنه بیاندازد - اما چهره اش چندان خندان نیست وآنچنان شیفته نیست تا خودرا به تخت برساند .
دیوانه میگفت که هنوز خورشید  را داریم کجا برویم ؟ کسی نیست بجای او بگذاریم  به آغوش مرگ میرویم یکی یکی این قوم با همان شب کلاه رباخواران  وعرقچین گدایان شهر  موهای سپید افتاده بر جبین  چون کاه خشک شده  ودر قبایی که رعنایی آنهارا در زیر میپوشاند قبایی ساخت دست مد سازان بزرگ  اما بیشتر به لباس  غلامان قدیمی شباهت  داشت و با دستهای چوبین  درهمان بادیه قرون راه میرفتند ومینوشیدند  ومیخورند .
 رهبری با پیکر سوخته اش چنان پایبند همان آتش سرخ بود که لحظه ای را به تفکر نمیپرداخت اطرافش همه خونخواران وقمه به دستان تهی شده از جوانی وبهار جاودانی مرگ طلب  درانتظار یک آتش سرخ دیگر.

من  هنوز خواب دوران کودکیم را میبینم  وهر صبح با گریه از خواب برمیحیزم مانند درختی هستم که اورا ازریشه بریده اند ودرون یک گلدان سفالی جای داده اند هر بار گلدان عوض میشود  ومن هربار خشک شدن رشته ای از ریشه را میبینم .
امروز در میان ملافه های سپید  وماسکها سپید ودستهای پوشیده همانند مردگان کفن شده که اطرافم میچرخند مینگرم بازی تلخی است  چه کسی این بازی را ببازار فرستاد ؟  همه مانند مردگان بسوی جنگل ها روانند ومردان پیر درون دخمه های گذشته برایشان دعا تجویز میکنند  وتشرف وهجوم به سوی مقبره های فرمایشی  با پوشش های سبز وسیاه ومن به شهری میاندیشم که کم کمک از روی نقشه جغرافیا ی زمان محو شد .

کابوس وحشتانکی بود و ما  هنوز درون آن کابوس دست وپا میزنیم وبیداری را نشناخته ایم .
آوازه خوان شهر ما برای ابد خاموشی را پذیرفت وجایش را به اذان داد ونوحه هایی که از بعضی سینه ها برمیخیزد  . اکثرا به آواز شبانانان ونی چوپانان در ایلهای متفاوت گوش فرا میدم دلم میخواهد آهسته به کنج یکی از چادرهای سیاه آنها بخزم وبگویم مرا هم باخود به قشلاق ویا ییلاق ببرید به همراه  سایر گوسفندانتان. اییلهای فراوانی  داشتیم  آیا هنوز راههای پر خطرر ا در مینوردند؟ یا آنها درشهرهای الوده حل شدند؟ .

من نمیدانم کی بودم وکجا بودم واز کجا آمده ام  میل دارم همه چیز را به دست فراموشی بسپارم  هرکسی بودم ابلیس / یا خدا  ؟! اما دیوانه  آوای موسیقی بودم ودیوانه جمال وزیبایی  ودلداده تمام جهان  وشیفته عشقبازی با افتاب وخاک وگلهای باغچه ها وباغها   حال همه چیز از من گرفته شده بجایش یک صندلی بزرگ فرمایشی با پتویی که پاهای سردم را گرم نگاه میدارد وتختخوابی که روزی برای ابد مرا درآغوش خود جای خواهد داد. دیگر میلی به چیزی ندارم . به هیچ چیز وهیچ کس . ث
پایان 
ثریا ایرانمنش . 24 فوریه 2020 برابر با 5 اسفند 2578 شاهنشاهی !
اسپانیا !





شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۸

سوم اسففند

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" !
اسپانیا .
-----------------------
 شاه ترکان  - سخن مدعیان میشنود
شرمش از مظلمه خون  سیاووش باد
" حافظ شیرازی " 

امروز  روز بزرگی است  روزز سوم اسفند ماه روزیکه رضا شاه بزرگ غرور مارا بما 
پس داد روزیکه احمد شاه کوچلوی قاجار به فرنگ فرار کرد وآن مرد بزرگ 
پای به میدان گذاشت  ومارا ازشر  شهوات وکثافت ( قاجاریه) نجات بخشید  شپش را ازموها پاک کرد تراخم را ازچشمها سترد وسالک وبیماریهای تیفوس وحصبه را با کمک پرشکان خارجی وداخلی  از بیخ وبن برکند ومالاریا را به ابدیت فرستاد وخواها ن یکپارچگی ایران زمین شد .کارخانه جات نساجی مازندران را به راه انداخت با کمک مهندسین لهستانی وسوئدی و..... 

امروز فرزندان همان کور وکچلهای ماقبل تاریخ همان فرزندان زخم حورده سالک وسفلیس درلباس دیانت هر چه را که او ساخت ویران کردند وخود به زیر عبای ریا پناه بردند . امروز را باید پاس داشت  . روز سوم اسفند را .
آه ... خیابان  سوم اسفند  فرعی خیابان فردوسی . میدان فردوسی و کوچه برلن وخیابان لاله زار و فروشگاه بزرگ فردوسی اولین فروشگا بزرگ در خاور میانه /  خیابن پهلوی زیباترین وپهن ترین خیابانها که به شانزه لیزه طعنه میزد ومیدان شهیاد  امروز دیگر اثری از آنها ونام آنها نیست همچنانکه اثری از ساخته های بنیانگذار وبنیاد نهاد پهلویان نیست  هرچه را که ساختند این بی شرمان با کمال وقاحت  ویران کردند وبجایش فاحشه خانه  ها وگورستانهارا اباد ساختند  خراسان بزرگ وامام غریب آن که همیشه شاه ایران به آن ایمان داشت امروز تبدیل  یک فاحشه خانه بین الملی شده است  دریغا که این ملت هنوز درخواب خوشند وبامید بیداری فردای نیامده پای منقلهای در رویاهایشان نقشه میکشند  وآنرا به هوا میرستند .

نالم   دل  چو نای  من اندر حصار نای 
پستی گرفت  همت  من زین بلند جای ...." ناصر خسرو " 

غربت همیشه غربت است  وآنکه سر زمینش را رها میکند درهمه جا غریب وحکم یک آواره را دارد 
ودیگر از اخبار امروز خبر بیماری شدید ورو به پایان آمدن زندگی  مرد بزرگ آواز ایران استاد شجریان  است که شب گذشته در زیر دستگاه تنفس مصنوعی قرار داشت ودیگر گمان نکنم  رمقی ونفسی دراو او باقی بماند بنا براین برای دلهای رنج کشیده ما رفتن او غمی بزرگتر وزخمی عمیقتر بر جای خواد گذاشت .
از رفتن او سخنی نمیگویم  سالهابود که اورا ازما گرفته بودند حال نیر دراین خیالیم   که هنوز درکنج انزوای خودش  برای دلهای دردمند میخواند چرا که  جاودانی است وماندگار .

و... حال من آن در شبهای نیسان 
همان کودک نوزادم  
که از بخت بد خویش 
تنها یاد دلخراش تولد را بیاد دارد 
و.......
 نقل قولی دارم از شاعر همیشه درذهن وسینه ام روانشاد نادر پور !
من خون  روزهای جوانمرگی خویش را 
آسانتر ازشراب تلخ کهنسالی خانگی 
در .کاسه  بلور افق  نوش میکنم 
وز مستی  شگرف  وسیاهش  بناگاه 
خودرا و خواب را 
در خلوت شبانه ام  فراموش میکنم.ث
پایان 
 ثریا ایرانمنش / 22 فوریه 2020 میلادی برابر با سوم اسفند ماه 2578 شاهنشاهی . اسپانیا/




جمعه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۸

فائزه خانم

ثریا ایرانمنش  "لب پرچین"
اسپانیا 
-------------------------
گفتم : ز کدام  کس توان پرسید 
تعبیر گره گشای خوابی را ؟

آیینه دهان باز  حیرت شد 
گقت :  آنچه تو دیده ای  - به بیداریست 
ا زمن مطلب جز این جوابی را 

" نادر نادر پور " " صبج دروغین " 
---------------------------------------
فائزه  خانم این روزها گل به دهان گرفته وسخت مشغول تلاشند تا بلکه دوباره سری   درون سرها بیاورند
و فراموش کرده اند که  پدر بزرگوارشان  دستهایش تا شانه درخون وپاهایشا  ن تا بیخ ران در گوشت وپوست مزدم بیگناه بوده است .
ایشان فراموش کرده اند که پدرشان درکودکی بچه باغبانی بود در کنار پدر زباله های باغهارا جمع میکرد  از ده کوچکی  بنام بهرمان  وارد شهر ما شدند  آن روزها رفنسجان گل سر سبد شهر ما بود وپسته خندان آن تا  آن سوی دنیا میرفت  وما بی خبر از همه آفتهایی که درآتیه ممکن بود برجان ودلمان بیفتد  مشغول بودادن  پسته ها برای خندان شدن آنها بودیم .
انقلاب خوب وبد اگر مارا بی خانمان کرد شمارا  به تخت نشاند وکاخ نشین کرد   جنایتی که پدر گرامی در کرمان مرتکب شدند هنوز زخم آن بر  دلها نشسته است اما مردم کرمان همه خاموش وخمار شبانه به پشت  منقل ها سنگر  گرفته و به تماشای قتلهای محفلها .نشستند .
شما حتی نام ایرانی ندارید / فاطمه / قائزه / یاسربرادر گرامی  نام آن ترویست بزرگ فلسطینی را هنوز یدک میکشد  با قتلها توانستید امروز امپراطوری ایجاد کنید   این کودک نو پای مرید امام راحل  سر انجام به د ست نوچه ودست پروده خودش خفه شد اما آنهایی را هم که به دستوراو کشته شده بودند در عزای رفتگانشان  جان سپردند وامروز شما درنقشی تازه مشغول فریب دیگران میباشید ..

 عموی شما قاضی القضات کرمان  شد وقاتلین آن خانواده  هیچگاه معلوم نشدند  ومعلوم نبود چه کسانی با مسلسل بسوی اتو مبیل آنها تیر اندازی کردند  وسر انجام  همه اموال آن خانواده  بنفع  پدر وخانواده شما تصاحب و ظبط گردید .رفسنجان شد میراث پدری شما !!!.
روزگاری  درکتابها خوانده بودیم که مردان بزرگ از همت خود بجایی رسیده اند اما امروز عکس این نوشته بر خیال ما نقش بسته است  مردان بزرگ وبا همت  خود در گرسنگی وبی پناهی جان میدهند و قاتلین بر اسب مراد سوارند .
من قصه آن باغچه کوچک در رفسنجان را درسینه ام دارم ودرجایی نوشته ام  .
 ترس نخست  در خیال من نشست وهیچگاه فراموش نخواهد شد  امروز بیدار شده ام وشبها درخواب میخندم وروزها درخیال میگریم .
من تنها چپاول وآدمکشی را درکتابها خوانده بودم ودر فیلمهای وسترن دیده بودم وامروز دیدم این سر زمین خسروان  عالم پرور ویرانه ابدی تاریخ است وافسوس که هیچ معجزه خداوندی  آنرا اباد نخواهد کرد /ث
ثریا ایرانمنش . 21 فوریه 2020 برابر با 2 اسفند 2578 شاهنشاهی !
اسپانیا 

پنجشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۸

ما هم نترسیدیم

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " !
اسپانیا .
----------------------
شب از ترس سحر جان داد 
وبه صبح روشن نشست 
ما نترسیدیم  وسرود یگانه را 
سر دادیم  
ونوشتیم که :
بابانان داد / بابا آب داد . باباخون داد 
وسر انجام آن ردا پوش  دجال را دیدیم
 که  نقش خویش رابر چهره ماه کشید 
ما  
از خواندن باز ایستادیم  او مست شوق 
ما ِتشنه فردا    ولبانمانرا با زهر خندان کردیم 

زمانی فرا رسید که 
به تاریکی ها رسیدیم 
خودرا شناختیم 
کلاغهای خبر چین دراطرافمان 
پروازکنان 
 خبر از یک طائون دیگر میدادند
 اما ... ما نترسیدیم 

امشب لبانم را به اشک چشم ترکردم 
 وچشمانم را با نمک  شستم 
در دیار  غربت  درکنار این انبوه بی غیرتان
 به تماشای سفله ها وخودفروشان مشغولم 

 وآن سیه پوشی که از  تاریکخانه تاریخ برمیخاست 
 هنوز در اغوش زنان دلاله وهوسباز میغلطدد
من به آغوش زمان باز گشتم 

سالهاست که از واگن قطار گذشته پیاده شده ام
وگام درراهی گذاشتم بی انتها 
درکنار خار مغیلان 
نه  به دنبال بهشت  عدل نبودم  اما ازجهنم نیز 
 بیزار بودم 

دیگر به هیچ چشمی نمیتوان دیده دوخت 
وبه هیچ نفسی نمیتوان اعتماد کرد
ودیگر در لعتنامه ها کلمه " مهر وعشق" برای ابد 
گم شد 
دوستیها به دشمنیها  مبدل گشت 
وخورشید مشرق زمین برای همیشه 
در پشت ابرهای سیاه هزار چهره ها 
پنهان شد 

در .کجا ی زمان ایستاده ایم ؟ 
 آه ! ای مهربان گمشده 
من از روزن چشمانم بتو مینگرم 
تا راهی بسوی تو بیابم 
آیا هنوز درسرزمین تو 
 خورشیدی هست  تا ترا به زیر چتر خود ببرد؟
---------
 بوی تکه تکه شدن سر زمینم به مشامم میرسد  روز گذشته به آوای سر زمین اجدادیم به آواز محلی  دختران ومردان  گوش میدادم  درزیر آن نوشته شده بود : آوازهای های محلی ایلات متحده  فلان وبهمان !
کردستان بزرگ به همت ( گروه مجاهدین ) دارد شکل میکیرد و ایالات متحده ایل بختیاری برای خود سر زمینی را تشکیل داده است و بقیه اش را روی نقشه ابی وسبز وقرمز وتکه تکه شدن سر زمین اهوارایی بیابید شما که هنوز در تاریخ قفل شده اید عده  ای درتاریخ هجرت وعده ای درتاریخ رژیم گذشته  توان حرکت ندارید وقدرت ندارید و جناب ( جرج سروژ ) برایتان تصمیم خواهد گرفت  و" کاو" خودرا روی تکه های سر زمین ما خواهد نشاند ومیداند که برنده میشود . 
آسوده بخوابید / دیگران بیدارند به لالا یی مدلینگها وکافه های مد  گوش فرا دهید  به اتومبیلهای چینی کپیه شده  دلخوش دارید وتنکه های زیرتانرا از زیر شلوار بیرون بیاندازید تا همه مارک ( رالف رولن)  ویا کالوین کلان را ببینند . آرام واسوده باشید  مادر بزرگ هنوز زنده است ودنیا بکام شماست .ث
ثریا ایرانمنش . 20 فوریه 2020 برابر با اول اسفند ماه 2678 شاهنشاهی !








چهارشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۸

ما بلدیم 1

ثریا ایانمنش " لب پرچین "!
اسپانیا.
------------------------
...... در من حریق خاطره ای شعله میکشید
وز لابلای دود پریشان  سالیان  
می دیدم آن گذشته آتش گرفته را 
می دیدم  آن طلوع  جنون  را درآسمان 
وآن خاکیان  غافل در خواب رفته را .........." زنده نام نادر نادرپور " ا زدفتر زمین وزمان -
---------

حضرت رهبری فرموده اند که " نگران انتخابات نباشید ما راهش را بلدیم !" .......
و بلد بودند که توانستند چهل سال ملتی را دربند بکشند و به سیاه چالها بفرستند وبکشند آنها راه دلسوزی ومهربانی(  شاه محمد  رضا شاه ) را نداشتند وندارند خون جلوی چشمان آنهارا گرفته است وفاحشه ها سیاسی که در اطراف خود جمع کرده اند  در کسوت خبرنگار / روزنامه نگار / وصاحبان رسانه ها وسگهای پاسبان که دراطراف تنها واق کردن را میدانند وترا میترسانند !!! .....وثروت ملتی را به کشورهای جنون پرداخت کردند برای همین امروز است ......
فردا فلسطینیهای فارسی زبان . سور ی ها / لبنانی ها سر  از صندوق انتخابا ت در خواهند آورد وایشان همچنان به یک دشمن نامریی ناسزا میگویند ومردم را ازلولو میترسانند .

 ملتی رادر جهل وخرافات  نگاه داشتند برایشان امام زاده ساختند بجای مدرسه ودانشگاه  چرا که باید اینچنین میبود خواست ا ر باب بزرگ جناب ( پ و ت ی ن )  بود  همان کاری را که با مسیحیان روسیه کردند .خال ابلیس زمانه در لباس  مقدس خدای بزرگ را نیز به مبارزه میطلبد .

سززمینی لبر یز از ستاره به آسمانی تاریک مبدل شدپرانتز عشق وموسیقی ورویاها بسته شد وباز گشتیم به همان زمان " بحارالنوار " به همراه بخارات اندیشه های پلید .

دراینجا دیگر غرور آدمی تبدیل به وحشت میشود واز پشت پنجره های شوم چشمانی همه را می پاید 
اینجا وقاحت جای غرور را میگیرد وصدای  سکه های طلا به عرش  می رسد شخصیت ترا با آنها وزن میکنند و درآن سر زمین صدای دلها دیگر بگوش نمیرسد وآواز قمریان خاموش است کتاب شعر بسته شد وبجایش کتاب اجنه ها باز شده است ودیگر درانتظار هیچ طلوعی نمیتوان نشست .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش. 19 فوریه 2020 برابر با 30 بهمن 2578 شاهنشاهی. 

------------ 

سه‌شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۸

ادب از که آموختی ؟

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" !
اسپانیا .
-------------------------
 آن ره که من آمدم کدامست 
تا باز روم  کار خامست 
اندر شهر همه اگر کسی هست 
والله که اشارتی تمام است 
شمس تبریز

شب گذشته کلیپی دیدم که تازه روی  صفحه موبایلم پدیدار شده بود زیر نام " شیر وخورشید "  اول توجهی نکردم اما دیدم ادامه دار مانند یک روبان  سرازیر شد  ! آنرا بازکردم  تنها صدا بودمردی  که کمی لهجه شمالی داشت  حال نیمه  کاره بود ؟  نمیدانم داشت از کتابهایش که گم شده اند حرف میزد وسپس از مبارزاتی که در پیش روی داشتند !  شروع خوبی بود اما دراواسط گفته ها ناگهان از پایین تنه اش کمک گرفت ومانند همه هموطنان آنرا حواله  همه خانواده ها کرد کسی را قبول نداشت ؟ نیمه کاره آنرا بستم وبه صدای کودکی گوش دادم که در سوگ پدر ومادرش در چهلمین روز درگذشت آنها  بدون آنکه ا ز روی نوشته ای بخواند با کلمات شیرین وصاف بدون غلط بدون لحظه انگلیسی  حرف میزد گاهی بغضش را فرو میداد وزمانی اشکهایش را پاک میکرد ودوباره ادامه میداد  البته گفته هایش ا فورا چند هیپی  دستمایه خود کرده وموسیقی ساختند ؟!  پسرکی بود در سن ده یا دوازده سال  چه زیبا حرف زد چه قدرتی درصدا وگفته های او بود اشک را درچشمانم نشاند . 
با خود فکر میکردم که این آقایان که همه اقتدار وقدرتشان درهمان دم میان پاهایشان هست میخواهند ایرانرا نجات بخشند  حتما ایشان هم از نوع معصومه وامید وبقیه صادراتی ها بودند !  دیدم که ایران ما چقدر تنها مانده است ! دید م سر زمین من وزادگاهم چقدر بیکس شده است  از بالا روسیه دارد اورا لگد میکند واز پایین چین وعربها ودروسط ملاهای خونخوار به همراه  گروه بسیجیها دارند مردم بیگناهرا میکشند جسدها درون سد ها ودریاچه ها یا درگورهای گمنام  صد ها هزار جوان بیگناه  به دست یک دیوانه  زنجیزی وبیمار روانی دارند از بین میروند وبجایش این اقایان بر شیر وخوشیدد ماهم .... بعله !

و....گریستم  گریستنی بی امان برای مادر میهن که  مرا در دامن خود پرورانده بود با حکم ادب واخلاق وشیوه راه رفتن واموختن ویاری دادن ....آه ...که چقدر تنهامانده ای وتا چه حد زخم برداشته ای چه کسی مرهم بر آن زخمهای تو خواهد گداشت  همه دست به علم دارند ! ودیگر چشم من به راه تو نیست وخورشید ترا نخواهم دیدتنها برف زمستانی بر تارک تو خواهد نشست چشمان زیبای تو  لبریز ازاشک است وخون از پروردن این فرزندان نابخرد وگنه کار .
من اشکهایم قدیمی اند وعشقی کهن درسینه دارم من از قبیله این گنه کاران نیستم به دورم  نوری درسینه دارم وعشقی پایان ناپذیر .

وشما ای مردان  زن نما اندک مدتی بیش نمانده  تنها فرصتی میان زادن ومردن وفریاد وحشت در میان خون وجسد های روی زمین خندیدن شما روزی به گریه مبدل خواهد شد من در جشن بهاران یادگار مادر شرکت خواهم کرد وبر شما لعنت خواهم فرستاد  که بدینگونه بخون جوانان ما دست دراز کرده اید واز خون آنها  برای جاودانی خویش مینوشید  رهبر هر صبح باید درکنار خاویار خود لیوانی خون تازه جوانانرا بنوشد تا زنده بماند  افسانه نیست قصه نیست حقیقت است .همان  ضحاک مار دوش  اقسانه ها دوباره زنده شد وبر تارک تاریخ سر زمین بی پناه ما !و دیگر کاوه آهنگری نیست آهنگران مبدل به پلاستیک شده اند  وبا قلم وچکش پلاستیکی نمیتوان مارهارا خفه وضحاکرا ازپای درآورد .
حال ما دراقلیم بی تاریخ زمان ایستاده ایم به حکم رهبری تاریخ نیز تغییر خواهد کرد ومن ؟ من درایستگاه غربت ابدیم بخاک خواهم رفت .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش .  18 قوریه 2020 میلادی  برابر با 29 بهمن ماه 2578 شاهنشاهی !

دوشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۹۸

من نیستم

ثریاایرانمنش " لب پرچین" .
اسپانیا 
-----------------------
آن قهوه های تلخ دهن سوز
وآو حقه های دود پریشان
برپیشخوان گاه میعاد 
در شهر دور دست جوانی ........" نادر ناد رپور "

و... من در میان تاریک و روشن هوای  نیمه بهاری ونیمه زمستانی دریک اطاق تنهایی زیر نورهای مصنوعی بیاد آن ساعات خوب دوران کودکیم که بسرعت برق گذشت جوانی را ندیدم از دیگران حدیث آن را  شنیدم .

 درحال حاضر  نیمه شب ویا طلوع فجر است و من دراین نیمه تاریکیها بر فرشهای موزاییکی راه میروم آهسته تا همسایه دیوار به دیوار بیدار نشود. 
هنوز پرندگان درخوابند ودرافق دیده نمیشوند وهنوز خورشید درپشت شب خوابیده است . 
بیهوده گریان از خواب پریدم واین اشکهای فراوان  که بوی سرد باد خزانی را میدهند مرا به کوچه پس کوچه های جوانیم وشادابیم برد  .
و...... دراین غربت واین کوچه های نم دار ودیوارهای ویران چه ها دیدم تصویر های هرزه  صدها زن ومرد را که خودرا بشکل انسان درآور ده ویا کارناولهای شاداب که خودرا بشکل حیوانات رنگ کرده بودند هر کسی میل دارد به اصل خود رجعت کند .

من درمیان همهمه  خیس این درختان تازه رشد کرده بسوی معبدی رفتم که سالهای ارزوی دیدنش را داشتم  معبد خالی بود تنها مجسمه های کچی ومرمری وبرنزی د رکسوت خدایان با چشمان بیحال مرا مینگریستند .
مهتاب بی تاب اما سرد وبی نفس روی آبها میدرخشید ومن درمیان آن لرزش اززوهاییم را بیان داشتم  .
آرزوهایم ؟ کدام آرزو ؟  ارززوهایم در پیاله می تلخ گم شدند در میان حلقه های دود سیگاروگفتار بی تناسب وبی پایه  .
کوچه های تنگ وباریک وخیابانهای عریان وبی حیا را به دنبال زادگاهم میگشتم شاید نشانی از ان یابم زادگاهم گم شده بود ومن طفل تازه نو پا دراین دیار بی پایه سر زمین مجسمه ها ودعاهای بی  اساس به دنبا ل کدام گهواره ام بودم ؟ 
عشقهای ابکی وروزانه  نامه های لبریزاز عا شقانهای دروغین  ومردان وزنان نااشنا وتازه به دنیا آمده با لباسسهای فاخر /
من خودمرا میخواستم  آنکه را که گم کرده بودم حا ل اورا یافته ام اما او من نیست اوگم شده درمن نیست او غریبه است که لبا س مرا پوشیده است .
او بیخبر از من ومن بیخبر از او درمیان این جنگل دراین ازدحام بی امان   آن اتش د رونی .میسوختیم  هم او وهم من / من وهمزادم  من میکوشیدم که از ا ندوه بگریزم واو میگریست من میخواستم از خودم بگریزم اما او مرا نگاه میداشت با چشمان اشکبار  وسر انجام در آبشا رگریه ها ی او گم شدم  واین من نیستم  .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش . 17 فوریه 2020 میلادی برابر با 28 بهمن 2587 شاهنشاهی .اسپانیا .

یکشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۸

کجا میرویم

ثریا ایرانمنش "لب پرچین " یکشنبه
---------------------------------

 فیس بوکم برایم پیام میگذارد  برگرد جواب دوستانت رابده  دوستان جدید بگیر ! تعجب میکنم من آنرا غیر فعال کرده بودم  مهم نیست چه دوستی کدام دوست  درباره چی وکی ؟ انسان زمانیکه تا گردن درلجن فروشده دیگر یک نی چند نی فرقی ندارد.
میل ندارم  با کسی حرف بزنم دوستام هستند یارانم کتابهایم فرزندانم دیگر به کسی احتیاج ندارم بیزنس هم ندارم که میل داشته باشم برای خود مشتری جمع کنم فعال  سیاسی وروزنامه نگار هم نیستم که بخواهم یک میلیون   آدمهای مجازی را به دنبال خود داشته باشم .

ما فقرا از همه بیگانه ایم 
مرد غنی با همه کس آشناست 

 نه ! دیگر حوصله هیچ چیز وهیچ کس را ندارم واگر تعهدی نداشتم  همین چند خطرا هم رها میکردم  برای کی بنویسم برای کسانیکه فارسی را بکل فراموش کرده اند وترد  یعنی نرم ونازک شکننده راه با ط مینویسند  باید برایشان توضیح بدهم  میان ماه من تا ماه گردون زمین تا آسمان است شما همان تاس کبابتانرا بپزید ونمایش بدهید بهتر از همه چیز است مردم این دوره وزمانه تنها به شکم وزیر شکم میاندیشند .
نگاهی به قد وبالای جناب نخست وزیر کانادا میاندازم درست شبیه پدرش فیدل است !!! مامان جانش هنوز باید  مطرح باشند ومشاور مخصوص بایشان نسخه میدهد و دیگرهیچ چرا من برای مردم بیگانه اشک بریزم ؟ .
هیچ دولتی  برای ملت کار نمیکند همه برای جیب خودشان وقدرت کار میکنند  حواس ما گاهی پرت میشود این روزها همه گرد سیاست میروند سیاسیون  اشتهارشان از ستارگاه سینما وفوتبالیستها بیشتر شده است بعلاوه تنها یک درصد از مردم دراین دنیا حق زندگی خوب !!!!را دارند بقیه یا بامرض ویا سم ویا باحوادث دیگر باید از بین بروند اوف حالم بهم میخورد  واقعا حالم بهم میخورد بلی دنیا را مانند یک توپ  فوتبال درست کنید وبا ان والیبال بازی کنید بقیه برایتان دست میزنند . هرکه دانست درنمانست . بنا براین فیس بوک را باید قفل کنم  همین چند آشغال راهم که دارم مزاحم منند . همین 
 دیگر تا فردا وبهانه ای دیگر  . 
ثریا / اسپانیا/ یکشنبه 16 فوریه 2020 .......

شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۸

چهلم

ثریا ارانمنش " لب پرچین " !
اسپانیا .
--------------------------
امشب گرسنگان زمین  - 
قرص ماه را  از سفره سخاوت  دریا ربوده اند !
اما نسیم مست در لحظه تکاندن این سفره  فراغ-
تصویر تابناک هزاران ستاره را 
چون خرده های نان
بر ماهیان  خرد وکلان  هدیه کرده است ........." نادر نادر پور . " دفتر زمین وزمان "

قردا !بلی فردا چهل روز از سرنگونی آن هوا پیما میگذرد وریاست وزرا کانادا که مردی درآغوش " چپی " ها  بزرگ شده بود با افتخار دست وزیر امور خارجه  سر زمین بلاخیز را میفشارد  گویی پر مرغی بود که بهوا رفت وگویی آبی بود که بر زمین ریخت ....واین است سیاست که کیاست وانسانیت را نمیشناسد .
فردا همه عزاداران دوباره بسوگ خواهند نشست ودر عزای عزیزان ازدست رفته شمعی را روشن خواهند نمود مگر که روشنایی بر زندگی تاریک آنها بتابد  اما هنوز تاریکیها فزونترند وهرزمان دنیای ما تاریکتر خواهد شد .
 آن حریق که بپا خاست  وآن شعله هایی که جانهای بیشماری را درخود سوزاندند   هنوز در سینه  بسیاری شعله ورند ! ومن طلوع جنون را درسیمای آن مردان کشنده دیدم ومیبینم وخواهم دید.

در آن شب وحشتناک  از ازشعله ها   بیخبر نبودم ودریافتم که مشعل دزدان وآدمخواران قرن نوین بپاس باج خواهی  دست به سوزاندن  جانهایی خواهند زد که بیگناهند کودکی / زنی / نو عروسی ودامادی ودیگر نمیدانم چه کسی باید کشته میشد وبپاس این خدمت جناب< ترودو> نخست وزیر سخت  شادمان دست قاتل را فشردند.

من؟! تنها کارم این است که درخلوت خویش شمعی روشن کنم ودل به سردر یک هتل دادم که بسیار خوب نقاشی شده از درون هتل بیخبرم واینکه چند اطاق دارد وچند مسافر ساعتی / روزانه / هفتگی وسالیانه ویا پنسیونرهای ابدی درانجا ساکنند !بیخبرم سردر آن خوب نقاشی شده طراحش ودکوراتور خوب آنرا ساییده اند بخوبی نمیدانم از کدام جوبار تغذیه میشود وصاحب  آن کیست  من تنها دل به رویا سپرده ام چرا که رویاها غم هارا کم میکنند .
راهی به غیر ازاین  نشناختم  وراهی غیر ازاین  نداشتم همراه با نسیم شبانه  از سر حریق میگذرم  وچون دود در هوا پراکنده  میشوم ./پایان 
ثریا ایرانمنش . 15 فوریه 2020 میلادی  برابر با 26 بهمن ماه 2598 شاهنشاهی !/




جمعه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۸

یک آیه شیطلنی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "
اسپانیا !
-------------------------
غشق ! یک آیه شیطانی  مطرود از  همه مذاهب  وروح سنت والنتاین  همیشه بر دنیا حاکم است !...

ساقی ! به نور باده بر افروز جام ما
مطرب بگو  که کار جهان شد بکام ما
ما درپیاله عکس رخ یار دیده ایم 
ای بیخبر زلذت شرب مدام ما 
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق 
ثب است بر جریده عالم ! دوام ما .........." حافظ شیرازی " پیامبر شعر  پیامبر کلام وعشق !

آنکسی که بدینگونه  با ظرافت  فکر  عکس معشوق را درپیاله می دید - هر گز گمان نمیبرد که روزی این منبع الهام واین روح بزرگ وجاودانی در لابلای اوراق پوسیده افکار جاهلان گم شود وبجایش عکس ابلیس را درقرص ماه ببینند !.
همه از این آیه بزرگ وشیرین بنوعی فرار میکردند ویا در پرده پنهانی واستتار آنرا بنوعی دیگر بیان میداشتند .
وزمانیکه   آن تصویر قلابی در امواج خروشان دریاها شکست و هویدا شد که که ابلیس بوده است دیگر کمی دیر شده بود وعشق درلابلای قاب قدمی وبی ثبات گم شده بود دیگر کسی به دنبال آن ایه شیرین نرفت ودیگر کسی رو درروی معشوق نایستاد واگر ایستاد کلامی نداشت که باو بگوید  کلمه را گم کرده بود  آن کلمات شیرین ودل انگیز را که نامش ( عشق ) بود . 

تاری از موی ابلیس هنوز درلابلای کتاب آسمانی  وجود داشت  وبر صفحه سیاه روزگار ما نقش بست  وچه دروغ بزرگی  چه فریبی وچه عوامانه   وبیتجربه وفریب خورده به عمد ویا باغیر عمد.

وسپس در تمام آیه ها وکتابها ودر جامعه آن کلام زیبا گم شد وبسته شد که نامش عشق بود اما بشکل زشت وتهوع اوری در بی اخلاقیترین نوع خود جلوه کرد درضیغه کردن زنان وفروش دختران وبردگی زنان .
اما صدای شاعر ما با طعنه برخاست :
" ثبت  است بر جریده عالم دوام ما "/
روز عشق را به تمام عشاق جهان تهنیت میگویم وآرزو دارم که نامشان به همراه عشق همیشه بر صفحه روزگار ثبت گردد .
پایان 
ثریا ایرنمنش /14 فوریه ( روز سنت والنتاین ) 2020 میلادی برابر با 25 دیماه 2578 شاهنشاهی .






پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۸

زمان فراموش نشده

ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
( لب پرچین )

در بر جهان بستم 
وز پیش دانستم  که درتنهایی غربت 
همصحبتی غیر از جنون  بر درنخواهد کوبید 
واز من ! کسی جز بیکسی دیدن  نخواهد کرد ........" زنده نام نادر نادر پور از کتاب زمین وزمان "

جناب  شاعر بزرگوار  احمد خان شاملو رحمت الله الیه در آخرین سروده خود فرموده بودند که :
بگذارید این وطن وطن شود !
ما کاری نکردیم قربان ! وطن داشت وطن میشد  آباد میشد اگر کمی افسار را شل میکردند همین میشد که امروز شده است فرزندان انقلاب قبلا خودرا دراختیار دیگری گذاشته بودند وبکارتشان بر باد شده بود وهنو زهم دست بردار نیستند . نان واب شما وعرق شما که روبراه بود خانه ای داشتید ودوستانی که مانند آب روان بر جویبار شما جاری بودند ! .
همه را بباد دادید وبجایش صد ها هزار امام وامام زاده نشاندید مدارس را بستید ومکتبخانه هارا باز کردید زنان وارسته وتحصیلل کرده  را به زندان ویا به چوبه دار سپردید بجایش بزرگترین فاحشه خانه را در خراسان رضوی درست کردید وفاطمه اره ها وباجی ها وتخمه هایشان با چادروچاقچور درحالیکه زیر آن عریان بودند صحنه را پر کردند .
راه را بر خبرنگاران وروزنامه نگاران وهمه رسانه ها بستید وبجایش نوحه وذکر وروضه خوانی را برپا ساختید  ! چه هدفی از این کار داشتید ؟ امپراطوری شیعه ؟! یک رویا ؟ یک پدیده ناسالم ؟ که چی  ؟.
بهترین های ما درغربت جان دادند ویا درحال جان سپردن هستند مردان وزنان بزرگ ما جای خودرا به دلقکها سپردند  روزنامه نگاران قلابی / شاعران قلابی / کپی بردارن قلابی و دروغگویان بزرگ که تاریخ را به راحتی تحریف میکنند بنفع وسود خود  ویا منافع خودشان .
حال مردم را به انتظار ظهور نشانده اید !! کدام ظهور ؟  ظهور کی؟   از همه زندگیها تنها یک تاریکخانه ساختید ومردم را درتاریکی وظلمت نگاه داشتید  وآن رودخانه بزرگی که زادگاه من بود از روی نقشه شما محو شد . 
و... امروز سر چشمه  روان من اشکی است که از دید گانم جاریست  ومیهمانان تازه وارد وعشقهای ناشناخته !ئچنان گمگشته درخویشم که حتی بیاد نمی آورم که چه شد وچگونه شد  که کبوتر اقبالم پرید در منجلاب غربت غرق شدم ونامشرا گذاشتم ( آزادی فردی ) وزندگی در ازادی ودموکراسی ! تنها این آزادی درچهار دیواری خانه ام بدون حضور  کسی اعتبار دارد .
وشما آتش زرتشت را خاموش کردید ودور آتش ابلیس میرقصید . .......
پایان 
 ثریا ایرانمنش / " اسپانیا "  13 فوریه 2020 برابر با 2578 شاهنشاهی .

چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۸

دلفریب

یک دلنوشته !
----------
ماه بهمن که فرا میرسد یاد آور همه دردها وزخمهاست گویی من وسر زمینم یک سرنوشت داریم هردو زخمی وبیمار ودردها را روی دل انباشته ایم . ماه بهمن  ماه سرما ویخبندان  من با پالتوی نوی وتازه خود که کشمیر بود  راهی دفتری شدم که اعلان  آنرا درروزنامه خوانده بودم  ( آموشگاه پرستاری  استان ابادان برای آموزش پرستار شاگرد اسستخدام میکند  دوره پرستاری سه سال است وشاگرد اول بخرج دولت به انگلستان میرود تا دوره مامایی را بگذراند ! ) تنها دارندگان دیپلم ریاضی وفنی  میتوانند نامنویسی کنند ! چه خوب ! این بهترین  راه فرار است  ازدست خواستگارانی که مادرجانم برایم پیدا میکرد حاجی شهلایی برنج فروش دهنه بازار !! یا پسر فلان فرش فروش !! اوه نه مادر ! هنوز خیلی کوچکم  تنها شانزده سال دارم بعلاوه تازه پدرم فوت کرده !!! میروم کار میکنم ! 
او وهووی عقده ای او که مانند جغد بود ! میپرسید ! کار میکنی ؟ چکاری ؟ لابد درخرابات ؟! خرابات کجاست ؟ نه !..... 
حال این بهترین  گزینه ای بود  که سرنوشت سرراهم قرار داده بود  گفتم سر نوشت ؟! سرنوشت ندارم سرنوشت سازم .
قبول شدم ! هورا ... با شش نفر دیگر قرار شد با خرج همان شرکت بسوی ابادان برویم اولین بار بود که ازخانه دور میشدم واولین بار بود که به یک سفر میرفتم ! دوتا ازدختران ارمنی بودند ویک سر پرست داشتیم سوار قطاری شدیم که مارا بسوی سرنوشت میبرد قطاری لق لقو کهنه با صدای مهیب  اول کرج  وسپس اهواز بعد آبادان آخر خط یود ! حالم درقطار بهم میخورد سر گیجه داشتم  مرا بسوی رستوران بردند تا درآنجا راحتر باشم  سر میز دیگری  مردی با موهای بورپوستی سفید بدون  خون ولاغر بین دو افسر نشسته بود ونگاهش را ازمن بر نمیگرفت .  او یک زندانی سیاسی بود که بسوی تبعید میرفت تبعیدی ناخواسته دریکی از جزایر خلیج فارس سرم روی میز بود وآ ب قند مینوشیدم درعین حال احساس میکردم آن دوچشم روشن پشت مرا سوراخ کرده وبه اعماق وجودم راه یافته است .
موقع خواب بود  به کوپه خودما ن آمدم هر کوپه تنها چهار نفر بودیم .....و درب باز شد وآن مرد آمد افسران مانند گارد درپشت سرش بودند  آه یک پرنس ؟  بچه ها همه خندیدند همه مشغول دلربایی شدند ارمنیها ها ساکت بودند ناگهان یکی ا زاانها بلند شد فریاد کشید ! آه ! آلک ! این تویی ؟ بچه ها من باخواهر این اقا دوست بودم واو اجازه یافت که به کوپه ما وارد شود  وکنار من نشست .......
از شکنجه هایش گفت  اززندان گفت وازاینکه مجبور است فعلا به تبعید برود وبرای مخارج زندگی مادرش کار بکند درکارخانه یک عرب !  من ؟ دزمونای قرن شدم واو اوتلوی زمان !!!!! 
به ابا دان رسیدیم بوی نفت  بوی گاز حالم را بهم میزد   همه خو درا به اموزشگاه معرفی  کردیم اما من گفتم ! ببخشید هوای اینجا مرا بیمار میکند من بر میگردم درحالیکه ادرس  آن مرد دردستهایم  بود وچند خط که نوشته بود :
یا بیا خود وسرنوشتت را بمن بسپار ویا بگذار فراموشت کنم !!!!!
سرنوشتم را به دست او سپردم سه ماه از عروسی ما گذشته بود که باز میهمان اقایان درهتل زندان قصر وقزل قلعه شد انفرادی و....... دیگر هیچ .
داستان غم انگیزی است خیلی غم انگیز . تنها نه ماه  زندگی ما دوام داشت که نیمی از آن درزندان گذشت .
حال هر بهار که فرا میرسد بیاد آن خانه کوچکمان میافتم با گلهای یاس وبه ژاپونی  ومبلمانی که او سفار ش داده بود دکوراتور خوبی بود  همه خانواده اش گاهی میهمان زندان قصر میشدند  باید جدا میشدم بیفایده بود . او هنوز یک پسر بچه بود تازه رشد کرده بود اما تا گلویش فریاد لنین واستالین ومارکس بود وموسیقی چایکوفسکی وریمسکی کورساکوف !!!  وودکای روسی  نه ....... باید میرفتم ورفتم بخانه مردی که مادرم ارزوی اورا داشت یک پسر حاجی بازاری وقصه من به پایان رسید . چرا که من دیگر مرده بودم خودم نبودم  آن خودرا گم کرده بودم دربین لباسها عطرها میهمانیها جوهرات پارتی ها رقصها وقمار شبانه روزی  نه من دیگر نبودم روحی بودم که در یک جاده بی انتها راه میرفتم یکی از دختران ارمنی درسش را تمام کرد ودرهمانجا با دکتر بیهوشی عروسی کرد ویک روز اورا  دریک میهمانی دیدم ! آه سدیک تویی ؟  واو پرسید پرنست چه شد ؟ 
پرنس نبود یک عروسک بود  یک عروسک مقوایی بازیچه دست سیاستهای مادر وبرادرش  ورفت .
حال هر بهار که فرا میرسد گویی از درون  گوری دور افتاده ندایی برمیخیزد  بیا سرنوشت خودت را بمن بسپار ویا بگذار فراموشت کنم.   ! ثریا /
چهارشنبه 12 فوریه 2020 میلادی / .......اسپانیا .

درخاتمه بد نیست باین نکته اشاره  کنم  شبی به همراه  دختران به یک رستوران رفتیم روی درب وردی نوشته بود :  ورد سگ و افراد عادی وبومیان ممنوع است ! من با لگدی محکم به در کوبیدم واز همانجا برگشتم  شام نخورده به خوابگاه رفتم وهفته بعد آموزشگاه وآبادان  را ترک کردم .ثریا 

نی انتظاری !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" !
اسپانیا .
-------------------------
دوشینه به میخانه شدم ! از تو چه پنهان 
مست از  دوسه پیمانه شدم ! از تو چه پنهان 

در جستجوی باده فروشی که خرد  دل 
میخانه به میخانه شدم  از تو چه پنهان 
-------
 شب گذشته پس از  ماهها  برنامه ای روی صفحه ام آمد که دیگر  حتی تصور آنرا نیز از ذهن خود بیرون کرده بودم نشستم وتماشا کردم مست شدم وگفتم  ! صد افرین اگر مبارزه این است تو برنده ای حال اهل هر فرقه وجهنمی که هستی  سر انجام این تویی که میبری  بانو مریم دیگر پیر شده وزنان  پس از چهل دیگر باید خانه نشین باشند  دیگر جذابیتی ندارند امروز جوانانند که به جلو میروند  خوب اگر واقعا کارتو این است که به هدف برسی ونجات بخش باشی  برو جلو که خوب میتازی شاید امام زمان  پنهان شده نیز از گوشه ای ناگهان بیرون جهید مثلا از کنار مجسمه ازادی ویا از زیر پل بزرگ انگلستان ویا از زیر برج اتوال فرانسه کسی چه میداند ؟ شاید هم از کعبه رسید !!!

درهمین بین دلم برای  ولیعهد نیز سوخت کارزیمای چندانی ندارد وهوادارنش ( اگر واقعی ) باشند ومجازی نباشند تنها فحاشی را میدانند  این یکی خوب میتاخت  میدانست کجا صدابش را صاف کند کجا بایستد وکجا بلند فریاد بکشد واقعا هنر پیشه زبردستی است  وآخرین تیری را که بر گرده اطرافیان شاهزاده زد این بودکه گفت :
یک رهبر در چنین مواقعی است که کنار ملتش میایستد ! تیز خوب به هدف اصابت کرد !.

دراخبار صبگاهی  دیدم اطرافیان  وطرفداران " خوان گاییدو " از طرفداران آن دیکتاتور وریاست منبع مواد مخدر ودوست وهمبازی وهمکار  جیم الف دارند کتک میخورند واو مانند یک بچه ترسو به درون اتومبیلش خزید  ! خوب اینهم یکنوع مبارزه است که دست گدایی به طرف قدرتهای بزرگ دراز کنی .
بهر روی هر چه باشد ایران گلستان شود زیر پاهای من فرش طلا پهن کنند  من نخواهم رفت چرا که چهره هارا در بیررون دیدم وشناختم از آن شیرین خانم عبادی  که مانند موش درسوراح میماند وبه هنگام دانه ریزی وشنیدن بوی کباب اگرچه خرداغ بکنند خودش را بسرعت میرساند که از قافله عقب نماندواز بقیه  نیز همه را بیازمودم زتو خوشترم نیامد .

طلوعی نه برای ما بلکه برای آنهایکه خوشی زیر دلشان زده بود وشکمهایشان سیر شده بود یک فروغ دروغین  یک برق انی زد ورفت  وخوکها به آخورها حمله ورشدند ورشته حکومترا دردست گرفتند وبقیه برده وار در گوشه وکنار طویله راه رفتند  عده ای مردند وچندی بردند وخوردند به سرای باقی شتافتند برای من وما زندگی همان خط مستقیمی بود که آنرا طی میکردیم وحتی گاهی از نغمات دلپذیر همسر گرامی نیز متاسف میشدیم که تو دیگر چرا ؟ تو که با یک دیپلم کلاس یازده به مقام مدیر کلی رسیدی وچند اتومبیل وخانه وویلا وپولهای کلان درخارج  داری وما محروم تنها تماشاچی دست تو سن توهستیم دیگر چرا به  شاه فحش میدهی ؟ تو که اعتبارت را از وصلت با خانواده شهبانو داری تو چرا ؟..... 
واین طلوعی تاریکی وسیاهی در پی داشت  گرسنگی وعریانی وحقارت روح وآن حرص وحشیانه که دندان در گوشت یکدیگر فرو میبردند  وشب گذشته چه بی رمق این طلوع که به غروبش نزدیکتر است جشن وشادیش  مانند یک عزاداری گذشت مجلس ترحیمی برای خودشان گرفتند چرا که میدانستند دیر یا زود این دیوار فرو خواهد ریخت وعده ای اگر نتوانند فرار کنند درزیر آوارجان خواهند داد .

ومن وما چگونه تحمل اینهمه تلخی را کردیم ولب به جام زهر الوده آنها نزدیم  ودر آتش بیکسی خود سوختیم وهنو زهم میسوزیم اما دم بر نمی اوریم  تنها به قرص ماه که درامواج دریا  درنوسان است مینگریم ودراین فکریم که چگونه چهره های زمان درهم خواهند شکست وما مانند همان صنوبرهای باغ محکم بر سر جای خو د ایستاده ایم خم شدیم اما نشکستیم  خم شدن ما زیر بار سنگین زندگی بود زنی تنها وتهی دست برای به دست اوردن ازادیش ازز یر سلطه یک مرد خود خواه ویک خانواده  اشرافی قلابی ویا بقول چپی ها ( بورژواهای اشهرستانی )وفریبکار با بچه های کوچک دوردنیارادرنوردید بی آنکه تن به خود فروشی دهد ویا روحش را بفروشد بی آتکه خم شود  اری استاد بزرگ موسییقی ایران زمین ! تو سر انجام حرف خوبی زدی " من کار بزرگی کردم " اما مانند تو خودرا نفروختم .
------------------------------------
گم کرده ره خانه  ز هر شحنه  که دیدم 
در جستجوی خانه شدم  از تو چه پنهان 

برگرد شمع  دل افروز  عزیزان 
گردیدم وپروانه شدم  از تو چه پنهان

یک عمر  شدم همدم  بیگانه نهانی 
یک شب زتو بیگانه شدم  از تو چه پنهان
پایان 
ثریا ایرانمنش. 12 فوریه 2020 برابر با 23 بهمن 2578 شاهنشاهی !

اشعار : اگر اشتباه نکنم وخوب بیادم مانده باشد باید متعلق به دکتر صفا باشد ؟! نمیدانم اما وصف العیش بود ؟!.ثریا

سه‌شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۸

تسلیت بزرگ !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " .
اسپانیا ! 
---------------------------
ساقیا  بر سرجان بار گران است تنم 
باده ده  باز رهان  یک نفس  از خویشتنم 

من از این هستی خود سخت بجان آمده ام 
تو چنان بیخبرم کن  که ندانم این منم........" همام تبریزی "

دورانی  در بعضی اوقات  در زندگی انسانها پدید میاید  که درآن باید  جرئت داشت  وبی انصاف بود ویا با انصاف  وآنهارا دید  - جرئت داشت که  همه تحسین ها و گفته را که بیشتر حمل بر تملق وچاپلوسی بود  واو داشت میاموخت دور بریزد  وهمه چیز را بی پرده وروشن ببیند  هم بزرگی را وهم ناتوانی را  که به هرنژادی وسر زمینی  باندازه  بردباری وتحمل  به آنها داده شده است .

 تنها ان نژاد زنده وباقی میماند  که اندیشه ها وخرد پرتوانش را مانند دریایی  ویا ابشاری در اجتماع رها سازد  چه درخط شعر وچه درخط موسیقی وچه درخط سیاست .
ما نا توان بودیم همه بیمار  از یک بیماری به بیماری دیگر کوچ میکردیم  ظرفیت چندانی برای  بعضی از مسائل نداشتیم  بیسوادی وکمبود تشخیص بد ونیک وکم شعوری جامعه را تشکیل میداد درهر موردی ما یا دنباله رو بودیم ویا عقب گرد سریعی داشتیم گویا زمان با ما راه نمیامد وما هم با زمان کاری نداشتیم  کار خودمانرا انجام میدادیم  .
شعر وموسیقی که دنیا را سیراب میکند در سر زمین ما همهرا به گریه وا میداشت  وکلمات وجمله ها گویی هیچ تعهدی نداشتند تا خوب خودرا بما تفهیم نمایند . 
شاید دراین کارها تعمدی بود نویسندگان ما آنکه کمی چیزی بارش بود آنچنان دربالای یک طاق رفیع مینشست که گویی مرحوم شکسپیر اورا بزرگ کرده وهمه چیز را باو آموخته است . ویا دیگران اگر چیزی بارشان بود آنچنان کلماترا در قالبهای سنگین جای میدادند که انسان ازخواندن آن بیزار میشد .
ایده الیسم دروغین  بر جامعه ما حاکم شد بی اخلاقی  وفمینیسم دروغین  نجات بشر به دست عده ای که خودرا نمیتوانستند نجات دهند  وچشمان ما به دست دیگری بود تا اورا دنبال کرده مانند گوسفند بع بع کنان به دنبالش راه بیفتیم .
در زمان گذشته وبقولی در چهارمین زمان ما ! موسیقی ما داشت رو به زوال میرفت خواب گلابی میدیدیم و کج کلاه خان یارمان بود  وسپس بیراهه های حله آمد وکسی نپرسید حله کجاست واین آهنگهای نامونس از کجا وبوسیله چه کسانی ناگهان وارد بازار شد ؟ وشب تاریک آسمان بدون مهتاب  وبلبلان همیشه طلبکار آغوش معشوق جای خودرا به سیاستی شاعرانه دادند آنهم شاعری  که درمیان دود افیون  خسته درمیان گرد های  الوده  به دنبال یک ایده الیسم گمشده وروح خودش میگشت ( آه  که دلم اشفته وچشمانم  تیره است ) ! .
و... همه آنها چیزهای بودند که کم کم در مغز جوانان ما نفوذ یافته  عده ای آنهارا بالا آوردند  وعده ای به سختی آنهارا هضم کردند  اشعار بزرگان مخفی شد وخواننده بزرگمان درخلوت نشست  وچه اشعار مبتذل سیاسی که رواج پیدا نکردند همه سیاسی شده بودند ناگهان ازته کوچه باجی همد ل به سوی خیابانهای بالای شهر هجوم آوردند   لباسهای کهنه در مغازه  ها وبوتیکهیا فرنگ  صندوق صندوق  سرازیر شد وهمه یک مارک بخو دشان آویختند که بلی ما ... این هستیم همان طاووس علیین که در گلزار گام بر میداریم !.
شاعری در خارج نشسته وسروده بود که : 
 درپاریس هستم ! ایا پاریس همان شهری نیست که میل داشتم تهرن بدینگونه باشد؟ .

پاریس از قرنها پیش ساخته شده بود وپایه هایش درخون ازادیخواهان ایستاده بود  نه درکنار منقل وافیون ! موزه ها شکل گرفتند وویکتور هوگوی زاده شد  که با ملت همراه بود وقهرمانی نظیر ناپلئون هرچند مورد ستم دولت فخیمه قرار گرفت وچهره اش را سیاه کردند اما او یک قهرمان بود وحال این موجود مفلو ک کتابش را به بازار فرستاده ودریک اطاق زیر شیروانی میخواست تهرانرا پاریس نماید ودانشگاه سوبورن افتتاح گردد ! اینها همه تقصیر دولت بود !!! نه تقصیر بیشعوری وبیسوادی ملتی که هنوز شاه چراغ را زیارت میکرد وبر آن دخیل میبست و هنوز پای پیاده به امام زاده داود میرفت وخط ماشین دودی شاه عبدالعظیم هنوز مشغول کار بود  وکوره هایی آجر پزی مشغول پختن آجر  بجای نان برای  آینده ملتی که .....آزادی میخواست ! 
امروز یکهزار نفر کشته وگم شده وزندانها لبریز از جوانان وزنان ومردانی که تنها حق وحقوق خودرا میخواستند دنیای اولیگارشی زمان برده داری حاکم شده است  گروه < آن تلکتولها> ناگهان به زمین فرو رفتند ویا چهره عوض کردند واین بود حاصل یک عمر زندگی ما .

روزی که وارد لندن میشدم تنها پاسپورتم را از دور نشان دادم  ومامور بلند شد وگفت  :خوش آمدید مام 
امروز باید زیر نام دیگری وپاسپورت دیگری عرض اندام کنم وهزار باز توضیح بدهم که من کی هستم!..... هیچکس یک غریبه  نه بیشتر . پایان 
ثریا ایرانمنش . 11 فوریه 2020میلادی  برابر با 22بهمن ماه 2578 شاهنشاهی !
--------------------------------------------------------------------------------
روز شوم 22 بهمن روز ویرانی سر زمینم به دست ملتی هوسباز  واراذل اوباش خریداری شده از سر زمینهای دور دست  امروز دیگر صاحب آن سر زمین نیستیم  عربها / روسها / وچینی ها آنجارا از ما گرفته اند ومشغول تخم ریزی میباشند . برای ملت شریف ایران یک تسلیت بزرگ دارم که تقدیم میکنم. / ث