بد جورى ترش كرده بود ، وداشت زير لب غر غر ميكرد ، آهسته رفتم زير گوشش گفتم ،
باز چى شده افسر خانم ؟
گفت : چى ميخواى بشه ، زنيكه همينطوره سرشو انداخته پايين اومده اينجا ، حالا هم بايد استكانها رو أب بكشم. هم اونجايى كه نشسته بشويم وإب بكشم ،
گفتم : مگه كجا نشسته ، مبل دراز رو بمن نشون داد ،ًگفتم خوب حالا چطورى ميخواى إينو أب بكشى ؟
گفت : كارى نداره شب كه همه خوابيدن ، من اونو ميكشم تو تراس با شيلنگ آب اونو آب ميكشم ، !!!
كفتم حالا مگه زنه كجايى بوده ؟
نميشناسى ؟ همون أرتيسته بهايى ! همون كه تو ايرون خيلى معروف بود !
ديگه اين بار من جوش أوردم ،
گفتم :
اولا اويك زن هنر مند برجسته بود ، هنر پيشه تاتر بود ، بهايى بود يا مسلمون ، شما اينجا نميدونى كه چند صد ايرونى بهايى هستند ،اونها نجس نيستند ، اونها هم مسلمانند ، نماز هم ميخوانند ، روزه هم ميگيرند ، مگر نوشين خانم كه اينهمه لى لى به لالايش ميزنى واونو بالا بالا مينشينى بهايى نيست ؟
بعد هم اومدى توى يك كشور بقول خودت كافر ، گوشت خوك أونار ا ميخورى ، أب آونارو مينوشى توى كافه هاى شهر قهوه و پپسي كولا مينوشى ، تو پيتزا فروشي ها پيتزا ميخورى ، اونا نجس نيستند ؟ حالا اين زن بيمار وبيكس و بى پول كه مجبوره هر روز تكه اى از اثاثيه خونشو بفروشه تا بتونه نون بخوره ،نجسه؟ اما اون يكى كه بلده لباس كهنه ببره ايرون وبفروشىه. نجس نيست ،
گفت :
هر چى ميكشم از دست اين دوتا دختر ميكشم ، بخاطر اونا اومدم اينجا كه بلكه آدم بشن والا مگه من خل بودم كه خونه وزندگى باون بزرگي رو ول كنم بيام توى اين ده كوره !!!!
گفتم دخترا ت هم كه گمون نكنم أدم بشن ، يكيشان لزبين شده ، دومى هم هرشب تو با ر ها مست ولايعقل بالا مياره يا هم پشت دخل مغازه عرق فروشى باباش عرق ميفروشه ، كجا ميخوان برن آدم بشن؟
گفت خوب ، ميفرستمشون امريكا !!!! اونجا قوم وخو يش زياد داريم ، ميرن دانشگاه ،
گفتم با كدوم مدرك ؟
گفت مدرك ميخوان چكار ، دانشگاه اونجا پره !!!!
با خودم فكر كردم ، بيخود نيست كه ما باينجا رسيديم ، اين نمونه بارز يك هموطن خوب منست ،سجاده اش هميشه پهن است اما قدرتى خدا هيچوقت من اونو سر نماز نديدم ، روزه هم كه با اوهرروز نيستم ، خدا ميدونه ، بى آنكه بنشينم راهم را كشيدم ورفتم ، گفتم آنقدر بشور وآب بكش تا محل دارى اين درون توست كه چرك وكثيف است وتو ميخواهي با آبكشى وشستن وشكستن واز بين بردن چيزى را طاهر كنى ، انسانها همه باهم برابرند ، حال اگر يكى وارد حزبى ميشود نميتوانى اورا محكوم كنى اديان همه أحزابند ، نه بيشتر دين واقعى ، يعنى ( انسان ) بودن وما آنرا ياد نگرفته ايم ،
از : يادداشتهاى گذشته ، ١٩٨٢