چهارشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۵

افسر خانم

بد جورى ترش كرده بود ، وداشت  زير لب غر غر ميكرد ،  آهسته رفتم زير گوشش گفتم ،
باز چى شده افسر خانم ؟ 
گفت :  چى ميخواى بشه ، زنيكه همينطوره سرشو انداخته پايين اومده اينجا ، حالا هم بايد استكانها رو أب بكشم. هم اونجايى  كه نشسته بشويم وإب بكشم ، 
گفتم : مگه كجا نشسته  ، مبل دراز  رو بمن نشون داد ،ًگفتم خوب حالا چطورى ميخواى إينو أب بكشى ؟ 
گفت : كارى نداره شب كه همه خوابيدن ، من اونو ميكشم تو تراس با شيلنگ آب اونو آب ميكشم ، !!! 
كفتم حالا مگه زنه كجايى بوده ؟ 
نميشناسى ؟ همون أرتيسته بهايى ! همون كه تو ايرون  خيلى  معروف بود ! 
ديگه اين بار من جوش أوردم ، 
گفتم : 
اولا اويك زن هنر مند برجسته بود  ، هنر پيشه تاتر بود  ، بهايى بود يا مسلمون ، شما اينجا نميدونى كه چند صد  ايرونى بهايى هستند ،اونها نجس نيستند ، اونها هم مسلمانند ، نماز هم ميخوانند ، روزه هم ميگيرند ، مگر نوشين خانم كه اينهمه لى لى به لالايش ميزنى واونو بالا بالا مينشينى بهايى نيست ؟ 
بعد هم اومدى توى يك كشور بقول خودت كافر ، گوشت خوك أونار ا ميخورى ، أب آونارو  مينوشى توى كافه هاى شهر قهوه و پپسي  كولا مينوشى ، تو پيتزا فروشي ها پيتزا ميخورى ، اونا نجس نيستند ؟  حالا اين زن بيمار وبيكس و بى پول كه مجبوره هر روز تكه اى از اثاثيه خونشو بفروشه  تا بتونه نون بخوره  ،نجسه؟ اما اون يكى كه بلده لباس كهنه  ببره ايرون وبفروشىه. نجس نيست ،
گفت : 
هر چى ميكشم از دست اين دوتا دختر ميكشم ،  بخاطر اونا اومدم اينجا كه بلكه آدم بشن والا مگه  من خل بودم كه خونه وزندگى باون بزرگي رو ول كنم بيام توى اين ده كوره !!!!
گفتم دخترا ت هم كه گمون نكنم أدم بشن ، يكيشان لزبين شده ، دومى هم هرشب تو با ر ها مست ولايعقل بالا مياره  يا هم پشت دخل مغازه عرق فروشى باباش عرق  ميفروشه ، كجا ميخوان برن آدم بشن؟
گفت خوب ، ميفرستمشون  امريكا !!!! اونجا قوم وخو يش زياد داريم ، ميرن دانشگاه ،
گفتم با كدوم مدرك ؟ 
گفت مدرك ميخوان چكار ، دانشگاه اونجا پره !!!!

با خودم فكر كردم ، بيخود نيست كه ما باينجا رسيديم ، اين نمونه بارز يك هموطن خوب منست ،سجاده اش هميشه پهن است اما قدرتى خدا هيچوقت  من اونو سر نماز نديدم ، روزه هم كه با اوهرروز نيستم ، خدا ميدونه ، بى آنكه بنشينم راهم را كشيدم ورفتم ، گفتم آنقدر بشور وآب بكش تا محل دارى اين درون توست كه چرك وكثيف است وتو ميخواهي با آبكشى وشستن وشكستن واز بين بردن چيزى را طاهر كنى ، انسانها همه باهم برابرند ، حال اگر يكى وارد حزبى ميشود نميتوانى اورا محكوم كنى  اديان همه أحزابند ، نه بيشتر  دين واقعى ، يعنى ( انسان ) بودن وما آنرا ياد نگرفته ايم  ، 
از : يادداشتهاى گذشته ، ١٩٨٢