دلتنگم ،
خیلی دلتنگم ،
هیچ کاری فایده ندارد ، دلم گرفته ، از ساعت دو.نیم پس از نیمه شب بیدارم ، به دنبال چی میگردم ، کجا میل دارم بروم ؟
هیچ ! دلم گرفته ، خدا دمی میاید و میرود من او را نه دیده ام و نه میشناسم به دنبال بقیه رفتم ، اما در آیینه خودم
را دیدم خودم را آفریدم دست تنها .
رو به کجا بکنم ، میل دارم فریاد بکشم ، اما....صدای بلند قدغن است فورا ترا به پلیس معرفی میکنند و چه بسا به تیمارستان بفرستند ، اینجا دلتنگی مفهومی ندارد [سانتا ترزایشان ] گفته که " یک کاتولیک خوب هیچگاه غمگین نیست و آنکه غمگین است ابدا کاتولیک نیست " خوب بمن چه مربوط است .گاهی خدا میتواند بندگانش را گمراه سازد و آنها در گمراهی خودشان شاد و خوشحالند ، با دروغهایی که بخودشان میگویند و باورشان دارند خوشحالند .
خدایان دیگر چه دشمنی با من داشتند؟ و چه کینه ای و چه رشکی ؟ و من با مهربانی نه تنها آنها را آزرده نساختم بلکه برایشان خدایی کردم .
من هیچگاه از خدایان قدرت پرست نترسیده ام چون یک انسان از مهر ورزیدن و عشق داشتن توبه نمی کند .
چرا اینهمه سرسختی نشان میدهم ؟ خوب ، من یک انسان کاملم اما در کجا؟ در چه سر زمینی و در چه چراگاهی ؟
نه چندان گناهکار نیستم که در آتش گناهانم بسوزم گناهم تنها عشق بود ، حال از آن رویا بیرون آمده و در زباله دانی حقیقت دارم میسوزم .
باید امروز به بانک بروم تا مرا ببنند که هنوز زنده ام ! روز گذشته بمن تلفن کردند بعنوان نشان دادن یک بیمه تصادف !! بهتر است به بانک تشریف بیاورید ! مگر قرار است من دریک تصادف بمیرم ، خوب همه دریک تصادف میمیرند کمتر کسی در رختخوابش ارام از دنیا میرود تنها پیامران دروغین هستند که در تختخواب بیمارستان جان میدهند ، آن غلطکهای سنگینی که بر روی ما غلطیدند . امروز من و مرغکانم در قفسی مقدس اسیریم واز هر نسیمی که یوزد بر خود میلرزیم اشتیاق بازگشت به لانه خود را نیز نداریم آتش در آنجا زبانه میکشد مردمانی که نمیشناسیم میل نداریم پرهایمانرا بالهایمانرا خونین کنند .
نه در قفس آرام تریم .
راه گریزم از هر سو بسته است و دلم بیقرار یک جای امن ویک فنجان چای شیرین در کنار مهربانی کسانیکه میشناختم و
امروز نیستند .
حال کو رمال کور مال در تاریکی عمدی بی آنکه چراغی روشن کنم به دنبال لباسهایم میگردم ، و به دنبال کفشهایم هیچ نیرویی مرا بسوی خود نمیکشد گویی در خود یک بیگانه میبینم که نمینشاسم .
هنوز عشق در من شعله میکشد مانند بر قی در تاریکی هنوز از یک اثر زیبا بی تاب میشوم حریق میشوم و خودم مانند یک تکه کاغذ میسوزم .
بقول آن خواننده جوان که اشگ درون چشمانش بود " هوای گریه دارم" .
امروز اندازه وبهای خود را شناختم و دیدم که چه ارزان در بازار برده فروشان بفروش رفتم . ...پایان / ثریا / 3 نوامبر 2017 میلادی / اسپانیا .
" یک دلنوشته "