آن روزها ، در خواب هایمان نیز
شاد بودیم
هرگز آن لحظات صبح مخملی را
زیر ملافه نازک ململ نازک
از چهار چوب درگاه
بیرون نمیراندیم
هرگز !
این تجربه های غلیظ مرگ آور را
که در عمق خوابهای سنگین ما
اتفاق افتاد
باور نداشتیم
آن روزها ،
پاهایمان را از دایره روزانه
بیرون نمیگذاشتیم
بیداریمان چقدر هولناک بود
هر روز و هر شب
از هرم داغ این بیداری
در آتش سوزان وحشت بیدار مینشینیم
خوابمان تکه تکه ،
لالایهایمان ذره ذره
و روزهایمان ظلمانی
در کنار گورهای خیابانی
در خیمه شب زنده داران
در کنار آتش آنان که بیدار ماندند
قانون شیون و مرگ
بر پشت باهمایمان نشست
حال پیش از مرگ باید تقیه شویم
قلب و زبانمان باید بریده شود
لالای تمام شد خواب به بیداری کشنده پیوست
حال در ویرانه های تخیل باید نشست
در انتظار پیکی که برایمان پیام تازه بیاورد
مردان کاذب و تحیلیل رفته
مردان تن فروش
که به دنبال انزال ابدی خویشند
باور نمی کردم
خوابمان اینهمه سنگین باشد
------------------------ثریا / اسپانیا / یکشنبه / 12 نوامبر 2017 میلادی /.