چند روز دیگر نزدیک به پنجاه سال از مرگ مردی میگذرد که وجودش همه عشق ، بود انسانیت بود ، و مهربانی بود و ادب . نام او را باید در فهرست مردان بزرگ تاریخ گذاشت "رهی معیری" .
امروز قصد ندارم درباره او بنویسم مقام و منزلت او بالاتر از این است که من بخواهم امروز او را وارد این بحث کنم و از او بنویسم .
، امروز صبح واقعا با حال تهوع از خواب برخاستم ، حتی میل نداشتم روز روشن و صبح را ببینم ، دلم میخواست در تاریکی تا ابد میماندم .
خوشحالم که سیم ماهواره ندارم و خوشحالم که از تلویزیون بیزارم و تنها رادیو همه نقش را در خانه من بازی میکند هم اخبار را میشنوم وهم موسیقی گذشته ها را .
اما ، اما گاهی چیزهایی روی " یوتیوپ" ناگهان هویدا میشوند که مرا دچار سکته روحی میسازند و از خود میپرسم که "
ما به کجا داریم میرویم ؟ ما کیستیم درباره چه سخن میگوییم ؟ در باره کی؟ کدام بزرگی روح و کدام صفای دل ؟ کدام آزادی بیان و آزادی ایمان و آزادی و سر بلندی سر زمینمان !!!!شرم آور است شرم آور .
شب گذشته یک کلیپ از یک زن ؟ نه یک حیوان شهوت آلود ماده روی یوتیوب بود که نوشته بود چندمین کتابش را در آلمان به چاپ رسانده ویکی از این رسانه های اینترنیتی بنام " تلویزیون" داشت با او مصاحبه میکرد درعین حال داشت جوا ب ایمیلهایش را هم میداد!!!
اوف ، بهتر است چیزی نگویم و چیزی ننویسم تنها میتوانم بگویم بالای هفتاد سال را شیرین داشت با موهای سپید و دستهای و پیکر آلوده گه درس سکس به همه میداد ! بعد از جناب دکتر فلان! چشممان باین یکی روشن .
به کجا میخواهیم برویم به کجا میخواهیم برسیم ؟ نام این بند گسیختگی و کثافت را چه میگذارید؟ شما ها چه کسانید هستید ؟ از کدام سوراخ بیرون آمد ه اید ؟ این عقده های فروخفته درونتان امروز سر باز کرده و حال معلم جامعه شده اید .
دلم برای " آن مرد" سوخت با ان کتابش که از هر سو مورد توهین و فحاشی قرار گرفت اما جلو رفت چه بسا این مردم را بهتر از من میشناسد .
هر شب با هزاران افکار درهم و برهم به دنبال سوژه میگردم و به دنبال کلمات و چگونه آنها را ارایش بدهم ، درست بنویسم ، برای چه کسانی ؟ برای این موجودات ؟ این حیوانات جنگلی بند پاره کرده ؟ .
هر چند خوشبختانه خوانند گان من فرق میکنند ، کتابهای آن مرد بزرگ ایرج پزشکزاد روی دستش مانده اما کتابهای این زن هرزه تا دورترین دهات ایران رفته چون از چیز هایی نوشته و عکسهایی گذاشته که مورد احتیاج همه هست ؟ این نفس اماره مرتب درحال کار کردن است ، حتی درمیان سینه زنی ها و عزا داریها !!!
سرزمینی که بی صاحب باشد و رهبرانش مشتی دزد و آدمکش و حرامزاده باشند بهتر از این نمیشود ادبیاتش نیز باید در همین حد باشد همچنانکه ملاها با وقاحت تمام جلوی دوربین از هر چه نا بدتر حرف میزنند و راه روش آمیزش را نشان میدهند . این لجام پاره کردن واین همه نکبت و کثافت تنها برای همان بگیر و ببند ها بود . ایمان را که از مردم گرفتند ، موسیقی های خوب و پسندیده را از میان بردند ، عربده های مردان بی خدا را جایگزین آن ساختند ، هنر بکلی نامش از صحنه روزگارشان محو شد حال تنها باید " به پایین تنه و آموزش آن پرداخت آنهم به همت زنی که در زندانها بوده و حال پناهند ه سیاسی !!! در آلمان است و در هامبورگ در کنار فاحشه های آلمانی که درون ویترین مینشینند درس خوانده و تجربیاتش را بصورت کتاب در اختیار عموم گذارده و جالب آنکه آن مردک گنده با پیراهن زرد رنگ وبا کراوات هفت رنگ با سر بلندی تمام میگوید که ما امروز افتخار داریم !!!!با بانو فلان مصاحبه کنیم و ایشان از طریق اسکایب فرمایشات خود را میفرمایند در حالیکه بر در و دیوار اطاقشان آلات مردانه و زنانه و عکسهای تهوع آور آویزان کرده اند و پیکر پر دست انداز کثیف شان را به نمایش میگذاشتند !!!
آزادگی یعنی این ، بی بند وباری و کثافت و در لجن دست و پا زدن ، در دنیای آزاد خارج چه چیزی را فرا گرفتید ؟ چگونه یک تغار رنگ بر صورتمان بمالیم و چگونه بغل خوابی کنیم روانکاو هم درا ین مورد داریم !!!!
اوف .... نه بهتر است امروز را بفراموشی بسپارم و آنچه را که دیدم بالا بیاورم و امیدم را ازا ین مردم ببرم و برگردم به لانه خود وهمان ذکر مصیبتهایم برایم کافی است به دنبال هیچ کلام یا واژه زیبایی نروم و از خو د نپرسم فعل کجا بود فاعل کیست و و فعل مجازی را کجا باید بگذارم ؟ امروز جای این حرفها نیست ، پر قدیمی فکر میکنم و به دنبال اشعار زیبا و بکر و دست نخورده هستم تا بخورد دیگران بدهم ، کسانی هستند که عشق را تنها دریک " سوراخ" میبینند و اندازه آلت مردانگی شان را باید بزرگتر کنند و به نمایش بگذارند نه بیشتر.پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا .
12/11/ 2017 میلادی !