پنجشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۶

چه گوارا / چگوارا !

جایت خیلی خالیست ، مسیح آینده  ارنستو
تا ببینی که دنیای ما به چه گندی کشیده شد .
کم کم باید آن مرد لاغر و فرسدوه که دو هزار سال از رویش گذشته و خدمتی هم به بشریت  نکرده بلکه خدمت به درباریان نموده از صلیب پایین آورد و ترا بر صلیب جای داد، آنگاه من میتوانم ترا بر گردنم بیاویزم  ، حد اقل ترا بچشم دیدم و د انستم که کجا رفتی و چگونه کشته شدی تو افسانه نیستی ، قصه نیستی ، در هیچ کتاب مذهبی نامی از تو برده نشده است ، امروز کسی که میخواهد آزاد باشد باید پول داشته باشد ،  و آن کسی که   پول میخواهد باید آزادی خود را  بفروشد ،  کشمکش وجدان بی فایده است .

امروز وجدانی وجود ندارد  و دلها سخت تر از آن روزها شده اند  " میهن / وطن /  ملت / " دیگر مرز ازاد حقیقت نیست .
 امروز همه کارها عیان است و همه دلیل قاطعی دارند  یا پول / یا مقام  و یا نقشی که میباید  بازی کنند   قدرت خیلی خوب است باید قدرت را ستایش کرد .

تو ، پس از انقلاب (کوبا )خورجینت را به دوش انداختی و رفتی تا ملتی  دیگر را ازاد کنی نه وزارت را خواستی  نه سفارت را و نه ریاست بانکی را و  نه محاکه کردی و نه بازپرس شدی ،در همان راه انسانیت ،  شهید شدی بیصدا ترا تیر باران کردند شاید به دستور رفیقت کسی چه میداند ! او تا زمانی که سیمها ها ولوله های خون به پیکرش آویران بود همچنان به قدرت چسپید پس از آن قدرت را به دست  داداش داد !!.

امروز همه قدرت را میخواهند  .هر کسی آرزوی آنرا در دل میپروراند ،  و دل بر آن بسته است  خوب پس از به قدرت رسیدن تازه درون تارعنکوبتهای آنهایی میافتند که بزرگترها برایشان بسته اند کسی نمیداند عنکبوت بزرگ کجاست ، چند چهره را نشان میدهند اما باز هنوز گم  است . ( دراطاق رم)؟ .

ارنستو ، مسیح زمان ،  سالها  پیش عکس ترا رویی یک مدال داشتم ودر دسته کلیدم آویزان کرده بودم ، دوستان اینسوی آبها آنرا بیرون انداختند ، چیزی نگفتم  اما خود را فریب ندادم ، زمانی فرا می رسد   که بادی به غبغب میاندازم  و خود را یک جهان می پندارم ،  اما از یاد نمیبرم  که این جهان تنها در درون خودم جای دارد و در درون خودم  روزی منفجر خواهد شد  . جانی و جهانی که کم کم دارد رو بخاموشی میرود تنها من آنرا ارایش میکنم  و تنها پاهای یخ بسته ام را  با آن گرم نگاه میدارم .
در قلبم  سوز سرما حکفرماست  برای خودم دلسوزی نمیکنم  هنوز در اجاقم کمی خاکستر داغ دارم  و گرمای  آنرا احساس میکنم  تنها کمی چوب لازم دارم  تا به آن برسانم و آتش را روشن کنم این چوب از لایه های عشق ساخته شده است .
حقیقت  دیگر گم شده است و بیاد گفته آن پیر مرد هندی ( گاندی) افتادم که میگفت " حقیقت خداست " حال حقیقت گم شده بنا براین خدا هم گم شده است و بجایش خدایان ساخته از طلا حاکمند.

ارنستو ، پزشک قلبها و دلهای مجروح ، مطمئن هستم زمانی فرا خواهد رسید که همه دنیا روی بسوی تو خواهندآورد وترا ستایش میکنند باشد تا این نوشته همه چیز را ثابت کند ، سرانجام این عنکوب بزرگ نیز طعمه عقرب بزرگتری خواهد شد همیشه یک حیوان بزرگتری هست تا کوچکتر ها را شکار کند.

امروز آزادم  ، آزادم که دور اطاق  خودم راه بروم در اردوگاه اسیران  و آوارگان   دور از وطن  بیرون رفتن  و دویدن  و نفس کشیدن  و از شوق  فریاد برداشتن  ممنوع است .

به همان  راحتی  میتوانند  ترا دوشقه کنند  اما آن بزرگواری را دارند  که میگذارند که تو  در متن نژاد  و ریشه ات منقرض شوی ، نابود شوی  آخرین  فرد ازادی  در جهانی دربسته  و ترا درون  قفس حیوانات جای خواهند داد " این یک غول از  آدمهای  درحال انقراض است "  نمونه یک انسان که دیگر  نسل او روبفناست  مانند اورانگوتان  تو جایت در قفس خواهد  بود در باغ وحش این جهان .
پایان / نوشته : ثریا ایرانمنش  »لب پرچین« / اسپانیا / 
پنجشنبه 7 سپتامبر 2017 میلادی .