میزبانی که زجان سیرکند مهمان را
چه ضرورست که آراسته سازد خوان را
هرکه بی حد شود از حد نکند پروایی
چه غم از محتسب شهر بود مستان را ........"صائب تبریزی "
--------
صبح خیلی زود بود که دیدم قلبم در سینه ام بد جوری به تلاتم افتاده است ، نفسم سخت بالا میامد ، شب خیلی زود به رختخواب رفتم حسی نا پیدا مرا رنج میداد ، در چنین وضعی تنها بستنی های خنک به داد من میرسند ، این بار دیگر جعبه بستنی را بکل خالی کردم !.
سر به قلعه حیوانات زدم ، دیدیم همچنان خر تو خر است و خبری از کسی که من به دنبالش میگردم نیست ، فعلا مرحومه بانو مریم که از اتوبوس راهیان نور جان سالم به در برده و افتخاری برای زنان ایرانی الصل با خود آورده به ناچار دست به دامن افسونگری های پزشکی زده و تقاضا کرده که اورا راحت کنند چون میل نداشت بیشتر درد بکشد و رنج اطرافیان را بیشتر سازد روانش شاد. بهر روی او در کشوری متمدن بود نه در سر زمینی وحشی و دزد مانند سر زمین خودمان که تنها دموکراسی را مانند آب نمک در گلویشان غرغره میکنند بی آنکه بویی از آن برده باشند همه به دنبال + یک چیز + هستند !!
میل ندارم دیگر به هیچ پزشکی رجوع کنم ، برایم همان اولین ها کافی بود ، تنها یکبار در درمانگاه دولتی نواری از قلبم گرفتند وگفتند حالت خوب است هیچ چیز غیر طبیعی درآن دیده نمیشود !!!
بیاد روزی افتادم که با دخترم و نوه ام که تازه به راه افتاده بود پنجاه کیلومتر را پیمودیم تا به مطب دکتر قلب برسیم دکتری را که پزشک بالینی معرفی کرده بود با بیمه خصوصی ! مدتها نشستیم یک پیرمرد و پیر زن بیرون آمدند و دکتر تا درب آخر آنها را بدرقه کرد و تعظیم و تکریم نمود ، سپس نوبت بما رسید ، وارد شدم نگاهی بمن انداخت وگفت :
شما مریض من نیستید ؟!
گفتم خیر ، اما دکتر من شما را معرفی کرده ، بی انکه بمن اجازه نشستن بدهد ، گفت فعلا که وقت ندارم شما را ببینم ، گفتم اما سکرتر شما بمن وقت داده ، گفت خیر دراینجا نام شما نیست ، اهل کجایی ؟ امریکای جنوبی؟!
گفتم خیر جناب دکتر ، اهل جایی هستم که ملکه شما تمام قد دربرابر شاه ما زانو زد و برادر ملکه شما چهار سال میهمان شاهنشاه ما بود درب را بهم کوبیدم و بیرون آمدم و به گیشه سکرترش مراجعه کردم چک بیمه را دادم فورا به دنبالم دوید که خوب میتوانید وقت دیگری بگیرید ؟! گفتم متشکرم دکتر ترجیح میدهم بمیرم و دیگر روی شما را نبینم و بیرون آمدم تمام راه را در اتو مبیل میلرزیدم .....
حال نیمه شب با این قلب بیمار داشتم باخودم میاندیشیدم این بیماری نیست این کمبودهاست دل من همیشه لبریز از عشق بوده و عشق تنها آبشاری بود ه که رگ و پی آنرا آبیاری میکرده و از آن روزی که خورشید خانه مادر غربت و در کنار مصریان عرب شده بخاک رفت تا امروز دیگر در دل من کسی جای نگرفت ،حال آن بچه گنده میل دارد جای پای او بگذارد کسیکه مانند غولهای مدرن شده است تکان نمیتواند بخورد چهل سال به همراه بی بی از جیم والف وسپاه وبسیج وکسان دیگر پولهای کلان گرفتند به همراه سگهایشان پار س کردند و ملتی را بخاک سیاه نشاندند ، فریب دادند و سر گرم کردند ، حال که ملت میخواهد برخیزد دوباره سگها به پارس کردن مشغول شدند و کد خدا مرتب شو اجرا میکند وبی بی هر بار با یک لباس تازه جلوی دوربینها خودی مینماید وتوله ها او را جواهر قیمتی نام نهاده اند هیچکس نپرسید چهل سا ل شما چه کاری برای آن ملت دربند و بدبخت و بچه هایشان انجام دادید تنها پیام پشت پیام . تا آن لچک بسر سر انجام تکیه بر جای بزرگان بزند بی آنکه اسباب بزرگی را آماده ساخته باشد ، وچه بسا آماده کرده ، ما نمیدانیم ؟!.
قلب من بیمار است بیمار عشق ، بیمار خاک وطنم و بیمار اسارتها .بیمار دوروییها ، بیمار ننگها و نفرت از همه در حالیکه روزی در این سینه و دراین تکه خون عشق و ایثار جای داشت .
حال مانند حیوانات تنها علف میخوردم و آب !.در طویله ام سرگردان و دور خودم میچرخم . یک زندگی بی ثمر البته شاید پر ثمر باشد اما با چه قیمتی ؟!.ث
----------=====---====
کاش یکبار بسر منزل ما می آمد
آنکه بر تربت ما ریخت گل و ریحان را
پیر را حرص دو بالا شود از رفتن عمر
بیشتر گرم کند جستن گوی چوگان را
بسکه درلقمه من سنگ نهفته است فلک
بی تامل نگذارم بجگر دندان را ........پایان
ثریا ایرانمنش .» لب پرچین« / اسپانیا /17/07/2017 میلادی /.!