" امیر عباس فخر آور "
-----------------------
شیخ را پای به پیمان زده ام ، ساقی کو
تا رساند لب من با لب پیمانه به هم ........." صغیر"
گویی همه مردم با هم یک صدا دست به هم داده اند تا این پدیده را رسوا کنند ، شاید تعداد بینندگان و خوانندگانشان مانند مسعود صدر بالا رود ؟!.
تازه به آن بیچاره هم انگ بسته اند که میلیونها میگیرد تا زیر بغل جناب فخر آور را بگیرد ، گمان نکنم !
تازه به آن بیچاره هم انگ بسته اند که میلیونها میگیرد تا زیر بغل جناب فخر آور را بگیرد ، گمان نکنم !
تمام صفحات آن تابلت کوچک من با نام ایشان پرشده ، تنها نیمه شب دیدم که ایشان روی صفحه ظاهر شد با لباس زرد متاسفانه تابلت خاموش شد چون باطری نداشت و حال او را به آخور بسته ام تا شارژ شود ، نیمه شب بود احساس کردم صدای زنگ درخانه بلند شد ناگهان میان تختخواب نشستم ، تنها کاریکه کردم مشغول تمیز کردن کشوی بالای سرم شدم و نمیدانم چند ساعت از نیمه شب گذشته بود که با یک قرص بخواب رفتم !موقعیکه به رختتخواب میروم تابلت را در بغل میگیرم تا باز پری کومو ببرایم بخواند و من بخواب روم گویا همجنان او روشن و دربغل مانده بود . سر شب یک یوتیوب جدید دیدم تلویزیونی که تا بحال ندیده بودم بنام " مردم" ویک شخص کت و کلفت و گنده ای نشسته بود و رفیقش را آورد تا پرده نمایی کند وزیر آن نوشت "
فخر اور را بهتر بشناسیم !!!دیگر نزدیک بود سرم را به دیوار بکوبم ، چیز دیگری ندارید؟ بگویید ؟ مردکی عقب افتاده همان اسناد!! و عکسها را داشت رونمایی میکرد ؟! که چی ؟ من اگر جای آقای فخر آور بودم بابت بردن نامم مردم را جریمه میکردم و یا مجبور میکردم بمن مالیات بدهند ! حال تمام شب دراین فکر بودم ، اگر او مردی پیر و فسیل و از کار افتاده ویک زگیل بزرگ هم روی بینی اش بود آیا بازهم همه اورا بطریقی میکوبیدند ؟ وزیر سئوال میبردند ؟ بطور قطع و یقین نه ! یکی از چیز هایی که باعث شده این آدمهای مضحکت دست به رسوایی ها و سند سازی و رونمایی از آن بکنند همان جوانی و جذابیت اوست ! همین ، مخصوصا هنگامیکه لبخند میزند و لبانش را کج میکند (مانند من ) ! این جذابیت بیشتر میشود وچه بسا زنانی باشند که آه حسرت بکشند که ای کاش بیست ساله بودیم والان در خانه او را میکوبیدیم و سر به زیر پایش میگذاردیم !! شاید هم باشند من چیزی را که نمیدانم بر زبان نمیاورم ، این آرزو هم در دلم موج نمیزند ! چون میدانم مردان سیاسی و آنهاییکه دراین راه گام نهاده اند ، هیچگاه دل به عشق و زیباییهای آن نخواهند سپرد ، دو دندان فک پایین او مانند شیر رشد کرده است و آنجاست که من خشونت و بیرحمی و چه بسا خیلی چیز ها را در او مبینیم ، بهر روی او هم انسان است ، هنگامیکه کامنت ها را میخوانم صدها فحش و فحاش یکی دونفر بیشتر نیستند که درلباسها وشکلهای مختلفی ظاهر میشوند اما تعداد آنهاییکه اورا ستایش میکنند و یا قربان صدقه اش میروند از هزاران بیشتر است و خود ش پی باین جذابیت خود برده و میداند کجا باید اخم کند و کجا لبخندش را نثار شیفتگانش بنماید .
مقصود از این همه ذکر مصیبت این بود که روز گذشته احساس کردم شخصی دست بردی به نوشته های من برده و روی صفحه مرا پرده کشیده پس از جستجوها در "کانادا" اورا یافتم در ایران میدانم که زیر پرده پنهان است وبا فیلتر شکن میخوانند اما در اروپا و امریکا و تا مرزهای چین و اسلوانی و هند حتی رفته است ، حال روی آن پرده کشیده اند .
جناب رییس مرتب میگوید : غمنامه منویس کمی آنرا به لباس طنز بیارای ، اما هنگامیکه دل گرفته و غمگین است از کجا میتوانم مانند آن هنرپیشه روی سن مردم را بخندانم ؟ با این خیال گقتم منهم نام ایشان را بر سر درخانه خود بیاویزم شاید تعداد خوانندگان بیشتر شوند ، البته من نه سندی رو میکنم و نه چیزی درباره ایشان میدانم و نه برایم مهم است که از کجا آمده اند وبه کجا میروند روز اول دردلم آرزو کردم ایکاش ما هم رییس جمهوری نظیر او داشتیم ! مگر ما چه چیزی از بقیه کمتر داریم ؟ دیدم خیلی چیز ها کم داریم از همه مهمتر نمک نشناسی وقدر نشناسی وبی ادبی و پرویی و از همه مهمتر دزد ی، این اسنادی را که شب گذشته آن مرد عقب افتاده رو کرده بود من بارها وبارها دیده بودم .
حال با پوزش از ایشان که بی اجازه نام پر افتخار او را روی این صفحه گذاشته ام برای آنکه شاید خوانندگان بیشتر شوند و ریاست عالیه هم دلش گرم شده و از من نا امید نگردد !.
و در این فکرم که ایشان آن لباس زرد را برای نشان دادن بیزاری خود پوشیده اند ، یا مانند من نشان اندوه و یا شاید نشان انتقام باشد ! خیلی دلم میخواهد هر چه زودتر تبلت پر شده و بروم او را ببینم .
گوشی و یا موبایل که ندارم ، اینستا گرام هم هک شده ، تنها من هستم فیس بوک که او هم دچار دوار سر شده و آن تابلت دچار ویروس شده این بنده خدا هم که دارم مینویسم فس فس مانند پیر مردان از کار افتاده که دچار آسم وتنگی نفس میباشند ، دارد خودش را میکشاند تا ماه اگوست اورا به بیمارستان ببرم بلکه ویروسها را از پیکرش جدا سازند چون ماه اگوست من نیستم و همه راحت میشوند !!!ث
دلم تنگه ، خیلی هم تنگه ، بغضی راه گلویم را بسته ،
--------------------------------------------------
دوستان بهر من از حالت مجنون گویید
که خوش آید خبر حال دو دیوانه بهم
در قیامت برهش باز فرو ریزم جان
افتد آنجا چو گذار من و جانانه بهم
پایان .
ثریا ایرانمنش .» لب پرچین « / اسپانیا / 14/07/2017 میلادی /.
فخر اور را بهتر بشناسیم !!!دیگر نزدیک بود سرم را به دیوار بکوبم ، چیز دیگری ندارید؟ بگویید ؟ مردکی عقب افتاده همان اسناد!! و عکسها را داشت رونمایی میکرد ؟! که چی ؟ من اگر جای آقای فخر آور بودم بابت بردن نامم مردم را جریمه میکردم و یا مجبور میکردم بمن مالیات بدهند ! حال تمام شب دراین فکر بودم ، اگر او مردی پیر و فسیل و از کار افتاده ویک زگیل بزرگ هم روی بینی اش بود آیا بازهم همه اورا بطریقی میکوبیدند ؟ وزیر سئوال میبردند ؟ بطور قطع و یقین نه ! یکی از چیز هایی که باعث شده این آدمهای مضحکت دست به رسوایی ها و سند سازی و رونمایی از آن بکنند همان جوانی و جذابیت اوست ! همین ، مخصوصا هنگامیکه لبخند میزند و لبانش را کج میکند (مانند من ) ! این جذابیت بیشتر میشود وچه بسا زنانی باشند که آه حسرت بکشند که ای کاش بیست ساله بودیم والان در خانه او را میکوبیدیم و سر به زیر پایش میگذاردیم !! شاید هم باشند من چیزی را که نمیدانم بر زبان نمیاورم ، این آرزو هم در دلم موج نمیزند ! چون میدانم مردان سیاسی و آنهاییکه دراین راه گام نهاده اند ، هیچگاه دل به عشق و زیباییهای آن نخواهند سپرد ، دو دندان فک پایین او مانند شیر رشد کرده است و آنجاست که من خشونت و بیرحمی و چه بسا خیلی چیز ها را در او مبینیم ، بهر روی او هم انسان است ، هنگامیکه کامنت ها را میخوانم صدها فحش و فحاش یکی دونفر بیشتر نیستند که درلباسها وشکلهای مختلفی ظاهر میشوند اما تعداد آنهاییکه اورا ستایش میکنند و یا قربان صدقه اش میروند از هزاران بیشتر است و خود ش پی باین جذابیت خود برده و میداند کجا باید اخم کند و کجا لبخندش را نثار شیفتگانش بنماید .
مقصود از این همه ذکر مصیبت این بود که روز گذشته احساس کردم شخصی دست بردی به نوشته های من برده و روی صفحه مرا پرده کشیده پس از جستجوها در "کانادا" اورا یافتم در ایران میدانم که زیر پرده پنهان است وبا فیلتر شکن میخوانند اما در اروپا و امریکا و تا مرزهای چین و اسلوانی و هند حتی رفته است ، حال روی آن پرده کشیده اند .
جناب رییس مرتب میگوید : غمنامه منویس کمی آنرا به لباس طنز بیارای ، اما هنگامیکه دل گرفته و غمگین است از کجا میتوانم مانند آن هنرپیشه روی سن مردم را بخندانم ؟ با این خیال گقتم منهم نام ایشان را بر سر درخانه خود بیاویزم شاید تعداد خوانندگان بیشتر شوند ، البته من نه سندی رو میکنم و نه چیزی درباره ایشان میدانم و نه برایم مهم است که از کجا آمده اند وبه کجا میروند روز اول دردلم آرزو کردم ایکاش ما هم رییس جمهوری نظیر او داشتیم ! مگر ما چه چیزی از بقیه کمتر داریم ؟ دیدم خیلی چیز ها کم داریم از همه مهمتر نمک نشناسی وقدر نشناسی وبی ادبی و پرویی و از همه مهمتر دزد ی، این اسنادی را که شب گذشته آن مرد عقب افتاده رو کرده بود من بارها وبارها دیده بودم .
حال با پوزش از ایشان که بی اجازه نام پر افتخار او را روی این صفحه گذاشته ام برای آنکه شاید خوانندگان بیشتر شوند و ریاست عالیه هم دلش گرم شده و از من نا امید نگردد !.
و در این فکرم که ایشان آن لباس زرد را برای نشان دادن بیزاری خود پوشیده اند ، یا مانند من نشان اندوه و یا شاید نشان انتقام باشد ! خیلی دلم میخواهد هر چه زودتر تبلت پر شده و بروم او را ببینم .
گوشی و یا موبایل که ندارم ، اینستا گرام هم هک شده ، تنها من هستم فیس بوک که او هم دچار دوار سر شده و آن تابلت دچار ویروس شده این بنده خدا هم که دارم مینویسم فس فس مانند پیر مردان از کار افتاده که دچار آسم وتنگی نفس میباشند ، دارد خودش را میکشاند تا ماه اگوست اورا به بیمارستان ببرم بلکه ویروسها را از پیکرش جدا سازند چون ماه اگوست من نیستم و همه راحت میشوند !!!ث
دلم تنگه ، خیلی هم تنگه ، بغضی راه گلویم را بسته ،
--------------------------------------------------
دوستان بهر من از حالت مجنون گویید
که خوش آید خبر حال دو دیوانه بهم
در قیامت برهش باز فرو ریزم جان
افتد آنجا چو گذار من و جانانه بهم
پایان .
ثریا ایرانمنش .» لب پرچین « / اسپانیا / 14/07/2017 میلادی /.