ساعت از یک نیمه شب گذشته
خواب از سرم پریده اطرافم را انواع واقسام اشیاء فرا گرفته رادیوی که از همه بهتر است باد دربیرون غوغا میکند ودوباره مجبور شدم پرده هارا پایین بیاورم واز دیدار گلهای نرگس وسنبل محروم شوم .
یک لیوان شیرگرم با چند بیسکویت میتواند کمی آرامش بخش باشد بیاد نویسندگان وهنرمندان گذشته افتادم چقدر من به آن نویسندگان بدهکارم ، درسهای زیادی از آنها یاد گرفتم ، بیاد ایرن هنرپیشه وهمسرسابقش محمد عاصمی افتادم حال لابد درآن دنیا یکدیرا ملاقات کرده اند اگر چه دراین دنیا نتوانستند درکنارهم خوشبخت باشند اما دوستان خوبی بودند ، حال یکی در قبرستانی گم نام در آلمان خفته ودیگری در تهران درکنار هنرمندان ویا همتاهای ارمنی خود ، بیاد ژاله کاظمی افتادم که چگونه زود ورپرید چه زن با کلاس وزیبایی بود وچه اوقات خوشی را باهم داشتیم ، چقدر همه چیز بنظرمان ارام بود چقدر امنیت داشتیم ، حال امروز درمیان این جانوران که مانند موشهای جونده از هر سوراخی سر بیرون میکنند وباید سم آماده داشته باشی تا جلویشانرا بگیری ویا جاهل مسلکان واربابان امروزی که نمیدانی با چه زبانی با آنها گفتگو کنی .
امشب دیدم که چقدر تنها مانده ام ، همه رفته اند ، حتی فرهنگ هم رفت ، حال درمیان حرج ومرجها نمیتوانی یک راه مشخص را بیابی ونمیتوانی با مردم درکمال آرامش صحبت کنی واین هرج ومرج هر روز افزایش میابد ومعلوم نیست مارا بکجا خواهد کشاند ؟
این مردان امروز مانند گیتارزنهای اسپانیایی فقط میتوانند زنان بی مغز وتهی را برده خود سازند یک زن مثل من محال است تا باین پایه تنزل کند واز دراین هرج ومرج ها بی نظمی ها با هیجانات زودگذر خودرا سرگرم نماید زندگی من یعنی نظم یعنی موجودیت قائم وهندسی بی هیچ انحنا وخم وراست شدنی عمود برزمین بی آنکه بشکند ، یک خط اتصالی میان زمین وسیاره ای که اورا خواهد برد ، دل من پاک است آرزوهایم بی الایش خالی از هرنوع آلودگی من نمیتوانم با این مردم که خودرا مانند جنازه یا آشغال درجریان آب قرار میدهند وتنهااز لذتهای زودگذر برخوردار میشوند ، باشم .
به دنبال جفت خود نمیگردم چون میدانم اورا نخواهم یافت ، ماهی هنگامی شاد وخوشحال است که برخلاف جهت جریان آب شنا کند ودرلحظه ایکه نتواند خودرا مغلوب دیده ومیمیرد ، وتنها زمانی که مرد خودرا تسلیم جریان آب میکند .
لذت من دراوج اسند اوج تفکر واوج دانش واوج تربیت ، من ممکن است گاهی خودرا مادر خوبی بدانم ویا زنی با قدرت روحی وسخت مانند سنگ ، اما نمیتوانم برده کسی بشوم ، آنهم کسی را که نمیشناسم .
خواب از چشمانم گریخته ، ومانند هرشب قسطی میخوابم ، بچه ها همه دچار فلو شده اند ودرخانه هایشان افتاده اند با بینی گرفته وصدایی که سخت بیرون میاید باهم حرف میزنیم ، نگرانند ، مادر ! تو مواظب خودت باش ! ...هستم جای نگرانی نیست .
حال امشب باین میاندیشم که ما فرشتگانی هم داشتیم که تبدیل به ابلیس شده اند ، آنها ازدست رفته اند مانند ستارگانی که سقوط میکنند ، ودرزمین تبدیل به سنگ میشوند ویا بکلی متلاشی شده از بین خواهند رفت .
آه حال باید باور کنیم که خدا گم شده ودیگر روی زمین نخواهد آمد وهمه ما بی خدا واز خود بیخود شده ایم ودراین فکرم که انسان نباید همیشه خدا باشد تا کسی را برده خود سازد امری غیر عادی است .
گفتنی ها زیادند وحوصله من کم .باید به تختخوابم برگردم ودراین فکرم که انسان میتواند با گرگ وببر شیر وهر حیوان درنده ای روبرو شده وهر آیننه تکه ای جلویش بیاندازد تا اورا از سرراه خود بردارد اما با جانورانی که درسوراخ پنهانند ومانند موش گزنده نمیداند چکار باید بکند .
من هنوز در انتظار شگفت انگیر ترین حادثه زندگیم هستم ، شب گذشته به دستهایم نگاه میکردم هموز دخترانه باقی مانده اند انگارنه انگار که انیهمه سال رنج کشیده وکار کرده اند ، به ساق پاهایم مینگرم هنوز محکم وسقت گویی تازه از قله یک کوهستان برگشته ودرانتظار یک لگن آب گرم نشسته اند !!.....
پایان
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" . اسپانیا . 05/02/2017 میلادی/.