دو سروده از ”میم سحر” شاعر مقیم فرانسه خواندم ویک مطلب مفصل از یک نویستده دیگر در باره مرگ یک قاتل حرفه ای که کسب کارش مرگ بود آنهم از نوع زنجیره ای کسب وکارش دزدی بود آنهم متعلق به یتیمان و بینوایان وبیکسان با آن چهره کریه و سیصد وسی و چهار هزار بدرقه کننده داشت !!!!! قیافه خانواده اش هرکدام در کراهت نمادی هستند حال عدهای که از نعمات او بهره مند شده ند اورا امیر. کبیر میخوانند بیچاره امیر کبیر شاید پاکترین و بزرگترین انسانی بود که ما در تاریخ بیرحم خود داریم حال این فسیل کوسه را باو تشبیه کرده اند زهی تاسف از این ملت بیشعور وخود پسند .
تاریخ ما از این جنایکا ران بسیار داشته است شوره زاری لبریز از خار مغیلان وسمی وکشنده که در لابلای آن شاید بتوان گفت چند گیاه دارویی دیده شده که آنها هم زیر پای قاطران زمانه له شده واز بین رفته اند .
مردان وزنان ورویهمرفته انسانهای شریفی داشتیم که سعی میکردند از خون نا پاک اجدایشان خودرا رها سازند ورها ساختند اما عده ای درهمان خون غرق شدند اینهمه شاعر نکته گو ولطیفه پرداز تنها در فرهنگ ایرانی دیده میشود :
اصل بد نیکو نگردد آنکه بنیادش بد است
تربیت نا اهل را چون گردگان برگنبد است
دیگر امروز نمیتوان به هیچ کس اعتماد کرد مردان خوب وزنان استخواندار ما از بین رفتند نسلی پاکیزه طاهر ونسبتا با شعور بالا حال مشتی رجاله آدمکش قاتل بیرحم معتاد وحیواناتی که نمیدانی از کدام قبیله بر خاسته اند بر سر زمین پر برکت ما حاکمند سر زمینها دیگری هم از نوع کوسه ما داشتتد اما زمانی فرا رسید که احساس کردند باید در حفظ اراضی سر زمینشان بکوشند وجلو بروند اما ملت ما متشکل از اقوام وقبیله های مختلف تنها یک راه را میشناسد بکش ویا کشته شو ، بخور ویا خورده شو ، نه جانم عزیزم یک پاتصد سالی کار دارد تا این ایران ایران شود همان بهتر که ویران شود تا جایگاه مارها وعقرب های جراروکوسه ها ومارمولک های ریش دار باشد . نه ! هنوز کار داریم حال مرتب عکس شاه بانو را به دست چاپ دهیم اورا مادر ملت میخوانیم بی آنکه بدانیم نیمی از ویرانی ومرگ پادشاه ما به دست او واطرافیانش بود . او یک مدل ومانکن روز بود عقده های گلو گیرش سر باز کرده بود شاه میمیرد پسر دایی بر جایش مینشیتد ومن همچنان جولان میدهم . شاه ما مرد بی پدر شدیم واو همچنان میتازد وهنوز مدل مجلات زرد وقرمزی است که باید در سلمانیها آنهارا دید ویا سر توالت متاسفم حقیقت را باید گفت ونوشت من ترسی ندارم زندگیم تمام شده متعلق به ان زمان وعاشق پادشاه مهربانم بوده وهستم زیر عکس او میخوابم او پدر ما بود وشه زاده واقعی ما شهناز است که اصالت شاهی او اصالت واقعی را دارامیباشد بقول ننه جانم این لباسهارا تن یک تکه هیزم نیم سوز هم بکنند زیبا میشود اما هیزم تنها یک تکه چوب است به چوب خشک نمیتوان اعتماد داشت وتکیه کرد قبول کنید که بدبختی امروز ما به دست این زن بود بیچاره ماری آنتوانت بد نام شد وسرش زیر گیوتین رفت . دنیا جای همین جانوران است . پایان غمنامه نیمه شب من . ثریا