یکشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۵

فروغ فرخزاد

دلم گرفته است ،دلم گرفته است 
 به ایروان میروم  وانگشتانم را 
بر پوست کشیده شب میکشم 
چراغهای رابطه تاریکند 
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی کنجگشها نخواهد برد 
پرواز را بخاطر بسپار 
پرنده مردنی است 
-------
وایکاش دست از سر این زن بیچاره وناکام میکشیدند ، آن مردک پیز وخرفت در آخر عمرش نامه های فروغ را دراختیار خانمی گذاشته که ایشان کتابی به چاپ برسانند و سابقه اورا بیشتر خدشه دار کنند ، آن یکی خود فروخته بی بی سکینه میگوید که فروغ صیغه آن مردک ابراهیم بود . باید حتما اینهارا میگفتید؟ لازم بود ؟ چه چیزی بشما اضافه شد؟ 
بابا ول کنید ، همان امام زاده ها برایتان کافیست چیز دیگری را پیدا کنید ، شاه تمام شد خانواده پهلوی تمام شد حال آفتاده اند بجان شاعر بدبختی که درتمام عمرش ناکام بود وزجر کشید برادرش را قطعه قطعه کردن خانواده اش از هم پاشید حال به مرده او هم رحم نمیکنند . 
جناب مسعود خان بهنود بهتر است به همان  مقام ( استادی عملگی) خود اکتفا کنید وخودرا صاحب اختیار تمام اخبار ایران وجهان ندانید .
وشما جناب آقای ابراهیم گلستان درهما ن قصر بزرگتان با سگهایتان عشق بورزید دست از سر آن زن بدبخت که به پای شما جانش را ازدست داد ، بکشید 
آخ که ماایرانیان چقدر بیرحم ، ظالم ، نادان ، خودخواه وحقیر هستیم . 
فروغ جاودانه است حتی بزرگترین دشمن او احمد شاملو که کسی را قبول نداشت اورا ستایش کرد ، میخواهند هرچه که مربوط به گذشته ما بوده بکلی پاک کنند  ـآنهم  به کمک عمله های خریداری شده شان ، من یکی نمیگذارم گذشته هارا مانند یک جواهر درون یک صندوق پنهان دارم زورتان رسید آنهارا بیرون بکشید از همه چیز با خبرم بیشتر پرونده ها زیر بغلم هست در گذشته زیاد روزنامه ومجله وکتاب میخواندم چیزهایی را درون سینه ام پنهان داشته ام ووضع زندگیم بنوعی بود که میتوانستم همه جا با همه کس  آمیزش دشاته باشم حتی با فواحش نامی که بعدها خانم خانه دار شدند . بهتر  است دیگر خاموش باشم تا مرتبه بعدی . ثریا . اسپانیا .4 دسامبر 2016 میلادی