هوا داشت سرد میشد ، کم کم بخانه من نزدیکتر میشدیم دستمرا به زیر بازویش انداختم میلرزید ، باو گفتم :
مایکل ( میشل) کرانتیشفت ! هر انسانی که روزی باین دنیا پای میکذارد ، ییاید برای فرجام کار خود خوب بیاندیشد ودرراهی که شایسته آن است گام بردارد باید به یک نبرد واقعی دست بزند هیچ انسانی پیروزمندانه زندگی را ترک نکرده است همه بنوعی از پای درمیایند یا مغلوب بیماریها ویا پیری ویا درجنگها جان میسپارند این سرنوشت ماست ، سهم ما انسانها وجانداران است از شکستی به شکست دیگری روی میاوریم وسرانجام تکیه به یک دیوار ترک خورده میدهیم یعنی شکستی دیگر ، آدمی باز هم دست به نبرد میزند گاهی بخیال خود پیروز شده است اما پیروزی او بمانند یک جرقه ، مانند یک ستاره درآسمان ناگهان روشن وسپس خاموش میشوئد ، این پیروزی ادامه دار نخواهد بود ، زندگی یعنی جدال ، یعنی جنک ودرمیان این جنک وجدال لحظاتی چند میتوانی کام تشنه اترا با آبی خنک لذت ببخشی ودوباره به نبرد ادامه دهی تا از پای بیفتی دشمن های تو نامریی هستند وناشناس ، هیچکس بتو رحم نخواهد کرد ، هیچ خدایی درهیچ یک از آسمانها تنها بتو فکر نمیکند این نیروی خود توست که ترا به حرکت وا میدارد وزمانی فرا میرسد که این نیرو به تحلیل میرود ، باید آنرا تقویت کنی ، ذهنترا روشنایی ببخشی کورکورانه به دنبال واهیات نروی ، همه چیز دراین دنیا ساختگی ودروغ است ، تنها خود توهستی که موجویت داری ، بایدبدانی که شکست وناکامی قسمتی از زندگی ماست مانند روزوشب .
آدمی میداند که از پیش شکست خورده است اما درآرامش به جدال خود ادامه میدهد نابودی وشکست ابدی ، نمیدانم درآن ساعت که این سخنانرا بر زبان میاوردم خودم را درآیینه ذهنم میدیدم واویک دیوارترک خورده بود ! دراین دنیا تنها ادمهای احمق زندگی را بخیال خود خوب میگذرانند ودرانتظار خبرهای خوش دیگری مینشینند خبرهای طبیعی همیشه بد وخطرناک است .او سکوت کرده بود ، لرزش پیکر اورا زیر دستم احساس میکردم ، گرسنه بودم ، هم خودم وهم شکمم ومن تشنه تر، فکر میکردم انگیزه زنده ماندن ما دراین دنیا تنها توقع ماست ما به آن نیاز داریم وبرای این نیاز یک موتور لازم است " عشق" یکزن آنهم در موقعیت من درهیچ جای دنیا هیچ جایی را بهتر از آغوش مردی که دوست میدارد پیدا نخواهد گرد ودرهیچ مکانی آنقدر شادی وامنیت احساس نمیکند ، آیا اورا دوست داشتم ؟ یا ترحم ویا تنهایی من بود که مرا بسوی او بسوی این جوان بی رمق میکشید ؟
خوب ، خودم قوی هستم وصاحب اختیار احساسات وعوالم خودم واو خواهم بود .
در خانه بخاری را روشن کردم نوری از بیرون به درون اطاق میتابید لزومی نداشت که چراغی روشن کنم کیفم را بر زمین انداختم وبی اختیار اورا درآغوش کشیدم ودیگر همه چیز را به دست فراموشی سپردم تا آسمانها رفتم درب بهشت باز شد با یک سوزش کوتاه وسپس همه چیز آرام پیشرفت رودخانه عشق طغیان کرده بود ومن دراین فکر بودم که اگر روزی سر زمینم آزاد شود ، با او برمیگردم ! روزیکه کشورهای غربی وایلات متحده از دادن اسلحه به دیوانگان حاکم بر سر زمین مادریم دست بردارند ویا شاید همین جا ماندگار شدیم یا به ایرلند رفتیم ویا روسیه ! به هرحال خانه ای خواهم داشت وخورشیدی که برتاریکیهای زندگیم میتابد دیگر تنها نخواهم بود درکسوت یک زن پیشرو وقهرمان که همه سنتهارا شکسته به پیش میتازم من یک زن هستم با تمام نیازهای زنانگی.
هر موجود زنده ای نیاز به تولید دارد باید دست به آخرین نبرد زندگیم میزدم وآخرین سر مایه ای که دراختیار داشتم یعنی بکارتمرا مانند یک سکه بی ارزش درراه این جنگ به دور انداختم . حال میدانم که شکست خورده ام ودست به یک نبرد بی فرجام زده ام اما در آرامش بکار خود ادامه میدهم ،و میشل مانند صوفیان بزرگ راهی پیدا کرده بود که خودرا فنا کند آنهم در راه موجودی مانند من ...... ادامه دارد .
ثریا ایرانمنش ."لب پرچین"
18/10/2016 میلادی/.
اسپانیا