یکشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۹۵

میان پرده

دنیای ویرانه ما .
دنیای مارا  چه کسانی ویران ساخته اند ؟ 
مد سازان وکارکانجات مد وزیبایی ، زمین خواران بالفطره ومعابد ومساجد ومعبد ها .و آزانسهای ستاره سازی !!!
دنیای مارا بیشتر زنان ویران ساخته اند چون به همه اینها احتیاج دارند ، زنان تنها ، بی پناه  ، از نظر جنسی وگاهی روحی بسیار ضعیف وترس ازدست دان همسر ومعشوق خانه وخانواده بی هیچ انرژی درونی وخود گرایی ، باین مکانها پناه میبرند  نذر ونذورات میکنند تا جاییکه بچه  شانرا قربانی مینمایند ، شعورشانرا گم کرده اند ، احتیاج دارند درتمام  نما دها حضور داشته باشند گاهی هم  ( ازترس) پنهان میشوند .به جادو جنبل پناه مییبرندند سرکتاب باز میکنند طلسم میخرند وبخودشان آویزان میکنند .
جایزه نوبل روی دست  دکانداران مانده آنرا به باب دیلان هدیه میکنند چون دیگر ادبیات وادبی وکاشفی نیست ، ممکن است فردا درب خانه مرا هم بکوبند وبگوییند بخاطر این چرندیاتی که مینویسی جایزه نوبل چرند نویسی بتو تعلق میگیرد !! ویا برعکس ؟ از این روزها ست که میک جاگر هم جایزه هنری بگیرد ، آقای ال گور یک کره نقاشی کردند یک جایزه اسکار گرفتند !!  زنان مورد ودست آویز وابزار دست سازندگان مد شده اند ، یک لباس چپ اندر قیچی بی ربط میسازند ، مشتی بیکار به تماشا مینشینند ویک علف لندوک آنرا به نمایش میگذارد ، چون فلان هنر پیشه یک بلوز از آن مغازه خریده است فردا قیمتها هزار برابر میشوند ، دراینجا باید نقش آژانسهارا هم درنظر گرفت واین انها هستند که ترا به عرش میبرند وسپس  به ته چاه ویل سرازیر میکنند ، رسانه ها غذا میخواهند تا ما مردم گرسنه را سرگرم کنند ، هرروز یک قانون بیصدا وضع میشود ، چرا به فلان آدم توهین کردی ( زندان!! ) چرا به فلان نژاد گفتی خوشگل است  بازداشت ! چرا قانون یکی شدن جهانی را قبول نداری ؟ تیر باران ! چرا حرف زدی ؟ بردارش بکشید زبانش را ببرید ، کشیشها به بچه ها در تمام دوران تجاوز جنسی کرده اند ، ملاهای وقاریان درتمام مدت عمرشان کارشان بچه بازی وتجاوز به پسران بوده است ، با زنان کمتر کار دارند زنان مایه دردسرند یا عادت ماهانه دارند یا آبستن میشوند ویا حسادت میکنند ، پسران راحتترند آنهم هنوز ریش درنیاورده وهنگامیکه بسن بالا رسید ومتجاوز پیر شد کار بر عکس میشود ( امیدوارم فهمیده باشید ) !
شهرت کاذب ، مانند حباب روی آب هرروز  میترکد ، مردم فریب میخورند  ، غذا نیست ، کمبود گندم ، ونا  ن بچشم میخورد سبزیجات دیگر درمزارع  رشد نیمکنند بلکه دربعضی جاها با زور هورمون بزرگ میشوند ،  با کمک فاضل آبها هوا آلوده است اقایان وخانمها از آلودگی وگرمایش زمین حرف میزنند اما باجت های خصوصی جا بجا میشوند ، کشتی هایشان میان دریا مانند یک شهر مدرن شناور   ایستاده وگاهی هم حرکت میکند ، توریستها به خرابه های ویرانه گذشته که از نو بنا کرده اند میروند وبخیال خود تاریخ را بچشم میبینند تاریخی وجود ندارد . هرچه هست دروغ است ورویا وبا کمک تکنو لوژی ، قرنها قهرمانان قلابی را میسازند وبخورد مردم میدهند سپس اورا برمیدارند دیگری را بجایش مینشانند ، وما زنها؟ ضعیف هستیم ، ترسو هستیم ، لباسهای شیک را دوست داریم جواهراترا میپرستیم ، ماتیک وسرخاب وعطر جزیی جدا ناشدنی از زندگی ماست اگر چه نان نداشته باشیم ، ملافه هایمان  باید ساتین باشند بسبک ستارگان قدیمی هالیوود ، فیلمهای آشغال بی سر وته را هرروز هالیوود تولید میکتد درآنها  بکش بکش ، با تکنیکهای محتلف ، اصول وقوانین ریاضی ، حکمت ، فلسفه منطق کم کم از مدارس وکتب آنها جمع آوری میشود ، منطق مال الاغ است فلسفه متعلق به دیوانگان است ، ببین فلان مدل با چند نفر خوابیده .فلان هنرپیشه چند شوهر کرده وکدام لباس برازنده فلان مدیست است ؟ همین کافیست دیگر مرگ میخواهی ؟ برو سیستان وبلوچستان واهواز وخوزستان ، تعداد اتومبیلهای لوکس ساخت چین وکره همه جارا پرکرده است همراه با عرق برنج وقرص برنج وسایر چیزها ، بتوچه که درخیابان صدها بچه گرسنه زیر باران خوابیده اند ، بتوچه زنی زیر چادر نمازش خوابیده چون پول ندارد کرایه اش را بدهد ، بتو چه ، که فلان مرد خودکشی میکند تا جلوی فرزندانش خجالت زده نشود چون نان نداشته ، بتو چه اینها بتو مربوط نمیشود برو ببین در  دربار سلطان ابن سلطان ابن سلطانهای جدید شعرا چه شعری را میخوانند برو یاد بگیر تا قانون   عروضی را فرا بگیری و درمدح آقا شعر بگویی ونسخه ای برایشان بفرستی وصله ات را بگیری  بقیه بتو مربوط نمیشود . اگر زیا دحرف بزنی جایت میدانی کجاست ؟ .
آری میدانم کجاست ، درهمین جایی که هستم ، درانفرادی ، بادردهایم ودرمانهای خودم ودیگر هیچ .ث
دیگر نه خورشید و نه مهتاب ونه ساحل 
هیچکدام مرا بسوی خویش نمیخوانند 
درخلوت شبانه  اطاقم غیر ازمن کسی نیست 
شب سیاهست وهرشب سیاهتر میشود
شب میگذرد وروزهای پر ملال درپیشند 
قلبم درون سینه ام میتپد آرامش ندارد 
بر میگردم ، تا درتاریکی دستی را که بر شانه ام نشسته
ببینم 
تنها خیال است ، خیال  وهراس 
نه روحی از قدیسین نیست که بکمم من آمده 
روح شیطان است که درتاریکی ایستاده 
صورت ندارد ، لب ندارد ، تنها یک زخم 
روی گونه اش بچشم میخورد 
میخنددو وبیم خنده او  دردلم میشکند 
فریادم چون یک زوزه بلند میشود 
کسی نیست ، من تنهایم .ثریا 
اسپانیا / یکشنبه 16 اکتبر 2016 میلادی