سه‌شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۵

عباس کیا رستمی

او هم به جمع رفتگان پیوست، واین پس مانده سینما که هنوز نیمه جانی داشت ، یتیم شد ، او هنوز حرفهای زیادی برای گفتن داشت ، گویا در بیمارستان درپاریس برای معالجه او دیر دست بکار شدند!!!! برای زخمها ولاشه پرنسس دیانا هم دیر دست بکار شدند ، 
خوب ، ای رهگذران خوشبخت ، حال میتوانید ( کلئو پاترارا در بسترش برهنه ببینید ، ) ! حال عباس را  میتوانید برهنه ببیند  درخلوت او دیگر هیچکس نیست  چرا که اکنون درآغوش مرگ خفته است ، روزگاری که پای به عرصه سینما گذاشت میخواست همه حرفهایش را بنوعی بازگو کند ، حال دیگر او نیست ، همه ما یتیم شدیم ، بایددرکنار رجاله ها به تماشای تکه پاره شدن انسانها بنشینیم ، شاید بتوانیم ما هم ( حرفهایمانر را) از لابلای  تکه تکه شدن پییکرها بنوعی بازگو کنیم /
آن روز عکس اورا تکیده در تختخواب بیمارستان دیدم فهمیدم او هم در جاده مرگ ایستاده ودرانتظا قطارش میباشد ، حال (نمیدانم ژولیت پینوش زیبافرانسوی) که آنهمه اورا دوست میداشت چه خواهد کرد ؟ .عباس همیشه ساکت بود  با عینک تاریک که برچشمانش میگذاشت  نیمی از کثافت دنیارا نمیدید شاید درپشت آن عینک گاهی چشمانش را میبست ، 
آرامگاه او کجاست ؟ وکجا خواهد بود ؟ وشما ای زندگان ،  بدیدن آرمگاه پر شکوه او بروید  زیرا مردی در زیر خاک خفته که گفتنی های زیادی را باخود برد .
گریه میکنم ، ساعت  چهار ونیم پس از نیمه شب است اولین خبررا شنیدم ، درانتظار مرگ او بودم ، ودر این فکرم که آن یکی باسر وصدا وهوار مانند یک تکه هیزم سوخته  دربمیارستان خوابید وسپس عزراییل را هم فریب داد حال مصاحبه راه انداخته واین یکی چه آرام وچه سر به زیر در سکوت گام برداشت ، درسکوت فیلم ساخت ، ودرسکوت رفت .
اینهمه فریاد برای رسیدن به قدرت چه فایده دارد هنگامیکه آخر همه چیز مرگ ونیستی وفناست ،  آقایی و سروری بیخاصیت روی زمین چه فایده دارد ؟ چه خلیفه باشی، چه داریوش  یا اردشیر  یا خشایار شاه وسرانجام بخت النصر .یا یک نوازنده بی قدر 
افسوس خداوندان این جهان همه با سپاهیان بزرگ  در نبردبااجل نتوانستند دست و وپنجه نرم کنند .و نابود شدند .
عباس هم رفت . به سوگ اونشسته ام /ث

 ای آشنای  برهنه خیال من ،
از بیدها خوش قامت تر  واز سروها بلندتری
 تو که طرح قامت خود را  درهوا  ریختی 
 تو با من از همه کس آشناتری

من پرده از روی تو برداشتم  نیمه شب 
من پیکر فرسوده ترا  چون درخت بید لرزان دیدم
گمان بردم اگر پوست ترا بکنند 
تازه تر برخواهی خاست  ، شفاف ترا از ( طعم گیلاس) 

من دیده ام زوال روح ترا 
میدانم که تو درچین امواج آبها  بجستجوی کدام ماهی بودی
گاه از حرارتی که ازتن تو آهسته بیرون میرفت 
بر پشت ماهیان غوطه ور در دریای دلت 
چون افتاب صبح  خزان پر نوازش وگرم بود 

ای آشای  برهنه خیال من 
روان توشاد باد روح بلندوقامت پر سکون تو، جاودان باد .
-------------
این حادثه دلخراش را به همه هنرمندان واقعی سینما ، آنها که درخلوت خویشند وبه دوستداران (عباس کیا رستمی وخانواده او ) از صمیم دل تسلیت میگویم / روانش شاد ویادش همیشه گرامی )

قامت راست وایستاده ترا نیمه  شب امشب درصفحه اینستا گرام دوستی برایم بی هیچ کامنتی گذاشته بود دیدم وفهمیدم که به اسمانها سفر کرده ای ، سفرت خوش ، نوای دل من بدرقه راه توست . / پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 5/7/2016 میلادی