دوشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۹۵

آرادی

من نمیدانم این چند خطی را که من برای سرگرمی وکشتن وقت وگاهی ریختن بیرون آشغالهای درون مغزم روی این صفحه میاورم ، چرا میخ شده وبه فلان عده ای فرو رفته است ؟ کجا یشان دردگرفته ؟ به تریش قبای کدام بر خورده ، همه چیز عیان است ولازم به بیان نیست  من در چهار دیواری خانه خودم آزادم هرچه را که میل دارم بنویسم بی آنکه به کسی توهین کنم ویا چیزی را برملا سازم ، هرچه مینویسم از خودم مینویسم ، دیگران برایم کوچکترین اهمیتی نئدارند مگر آنکه تنها نمک خورده ونمکدان شکسته باشند که خوب این کار همه ایرانیان است لزومی بر تکرار آن نمبینم ، حال یکی در لباس عاشق ، دیگری درلباس راهب ، سومی درلباس دوست مرتب هرصبح وشب فضله هایشان را درون سطل زباله من خالی میکنند ، پانزده سال است که مینویسم وتاروزیکه انگشتانم حرکت کنند وچشمانم  کار کنند ومغزم از کار بیفتند ، بکوری چشم همه مینوسم.
داشتم قطعه ای از ( ویکتور هوگو ) نویسنده وشاعر فرانسوی که مورد غضب دربار پادشاه ناپلیون سوم قرار گرفته بود میخواندم  بنام ( آزادی) !! :
به چه حق مردان آزاد را در قفس زندانی میکنید؟ به چه حق این نغمه گران  آسمان را از بیشه ها  وچشمه ها.، وسپیده دم وابر وباران  دور میسازید وسر مایه زندگی را از آنها میگیرید؟ ؟ .

هیچ جوابی نداشتم به مرحوم ویکتور هوگو بدهم ، ایکاش الان زنده بود ومیدید که با اولین صدا گلوله درگلویت خالی میشود ، ما ازکجا بدانیم سرنوشت آنهاییکه در محبسها گرفتارند با سرنوشت ما یکسان نباشد ؟ ما رهگذران بی آزار میل داریم آزاد باشیم میل نداریم تابع افکار پلید ویا خواسته های نامشروع شما باشیم ، ما انسانیم ، نه حیوان ، نه برده ،  من همه آ ن فضا های مجازی آشغال را بستم چند بار چوب آنرا خورده بودم ، دیگر نه میل دارم ونه حوصله ، حالم را بهم زده اند این مردم بیشعور وبیسواد میل داشتم شمعی روشن کنم وبرایشان نغمه بخوانم ، نه ، آنها احتیاجی به بلبل باغ وبوستان ندارند آوای شوم کلاغان برایشان دلپذیر تر وخواب آور تر است .
من به هنگام تولدم لخت به دنیا آمدم ، موقع رفتن هم لخت خواهم رفت در فاصله وبین دو عدم هیچ احتیاجی به پوشش ابریشمین ویا زرنگار ندارم  تا برای آنها خودمرا به معرض فروش بگذارم .

شب خاموش است ، نزدیک بسترم تنها کتابی وچراغی است . دلم هوای شعر  هارا کرده ، شعرهایم چون جویباری از  عشق ،  از سر چشمه دلم  روانند ،  گه با برقی از مهر میدرخشند وزمانی از فرط درد فریاد برمیدارند ، من متعلق به هیچکس نیستم ، تنها بخودم تعلق دارم  ، تنها بخودم .ثریا /دوشنبه شب/