چهارشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۵

تفو برتو ای زمانه

حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد 
زمانه را سندی ودفتری ودیوانی است .........شادروان پروین اعتصامی

امروز نمیدانم از نیمه شب تا بحال چهره ب .الفخرالملوک جلوی چشمانم است ومن بجای دعا مرتب اورا لعنت میکنم ، !!!  آنهم بخاطر خبری که یکی از دوستان بمن داد وگفت زیاد اورا جدی مگیر وداستان طویلی را برایم گفت ، حال او مرده وبقول معروف دستش از دنیا کوتاه است  ،نمیدانم چرا ؟ خودم هم نمیدانم ، اما هنگامیکه بیاد کارها ی او میافتم واطوار و زندگیش میبینم این زن ابدا شرم نداشت ، نه ، نمیدانست شرم چیست مانند همه رفقا ، گاهی زاده ادربیل میشد ، گاهی زاده خوی ، گاهی در اربیل عراق به دنیامیامد گاهی در کردستان ،  ناگهان تاریخ تولدش از هزارو سیصد ودوازده به بیست فرود آمد ، ای با با جلو میمیون معالق بازی   لباسهایش بدتراز زهرا گل گلی تا بالای زانوانش بود گاهی شلوار هم نمیپوشید یک نخ بعنوان تنبان به پایش میکرد ناگهان مومن شد ، آنهم چه مومنی دوآتشه نمازش قطع نمیشد روزه اش صبح وظهر وگاهی عصر بود ، !!  با قیافه حق بجانب  وهمیشه خودش ار قربانی اجتماع میدانست  بقول مرحوم عشقی :
د رهمام دم  که دراین تیره دیار آمده ام 
خود کفن  کرده بسر ، خود به مزار آمده ام 

خیر من شدم کافر بالفطره واو طاهر وطیب ،  من شدم جنده جنده خانه ها  واو شد بانوی بانوان !!!! با یک کتالبچه رفیق مرد شانهم با قیمت مناسب !!!
من هرچه زن دیدم همه انسان دیدم ،  همه را درون سینه انسان دیدم ، همهرا صورت  آن زاده  ساسان دیدم ، همه صف به صف دختر  کسرا دیدم ........
هیچ ، حسابی پی پی شد به زاده کسرا ودختر ساسانی حال اقوام از اطراف و اکناف یکی از ترکستان ، دیگری از کردستان ، سومی از لرستان چهارمی از خوزستان دوره م جمع شدند اواز هم جدا یکی گفت :
نان من بهتر است ، دیگر گفت خیر فطیر من خوشمزه ترا ست ، واین شد که میبینیم .
فخرالملوک خانم بگمانم چهار تا شوهر کرد ، از چهارده سالگی تا شصت سالگی  تنها از یکی از آنها یک بچه چول داشت بقیه را محض خالی نبودن عریضه واینکه بگوید من خانم فلانی هستم ، یکی فروشنده بود لباس وارد میکرد ، دیگری ستوان بود سومی نایب وودست قاچاقچیان بود چهارمی یک پیر مرد زوار درفته که روزی پدرش ارتشی بود ،  اینها بخودش مربوط است اما این مدارهفتاد درجه مرا به وحشت انداخت ، چگونه توانست خودش را درببین این جماعت جاسازی کند ؟ وچگونه توانست راست ودروغ را بخورد همه بدهد ؟ چگونه توانست بگوید اول خودم ، دوم خودم ، سوم خودم !! خوب ؟ بعد؟ چی شد ؟ چی از خود بجای گذاشت ؟ 
من هنوز کتابهای (نادره) را که میخوانم هزار بار به روحش رحمت میفرستم رفت نشست درپشت یک کامپیوتر دست چندم وهرچه کتاب بود گذاشت جلویش و به پژوهش گری  مشغول شد حد اقل توانست از زنان سر زمینش دفاع کند ! در یک کارخانه لباسشویی کار میکرد وشبها تا نیمه شب مینوشت ، او هم زن بود ، زیبا بود ، تحصیلات دانشگاهی داشت ، وتوانست از رنج زندانهای رجوی ها وملایان خودش را به یک ده کوره برساند بچه هایش را به دانشگاه گذاشت ، یکی وکیل شد ، دیگری دکترایش را میگرفت وسومی هنوز دوران دبیراستانرا طی میکرد ، با هر بدبختی بود تواتنست آئهارا گرد هم جمع کند همه به آنها برسد هم به کاوش خودش . وتو؟ 
هیچ برهیچ ، نشستی وناله کردی وفریاد زدی ودنیارا را فاسد خواندی ومردمش را باعث بدبختی خودت دانستی وهمه جنده وفاحشه بی پدر مادر بودند غیر از تو که مادرت نیز چهار شوهر کرد ودر نواناخانه مرد ! پدرت هم نامعلوم بود ! 
امروز بیاد رفتار ، گفته ها وحرکات او بودم دیدم چه تفاوتهایی بین ما زنان هست ، مردان بیشتر با خودشان مهربانند تا ما زنان ما همه دشمن یکدیگریم بظاهر دوست اما درباطن چشم دیدن یکدیگررا نداریم ومنتظریم طرف کمی کفشش بپایش گشااد یا تنگ باشد دیگر رسوای خاص وعام است . از این دست زنان من زیاد دیده ام آنهاییکه باری ندارند دیگرانرا نیز سبک میپندارند خودشان مانند پر کاهی به هوا میروند بی هیچ حرمتی .بهر روی اورا نبخشیدم ، نه ، نبخشیدم .، بی تفاووتم ، نمیدانم ! نه عدالتی نیست اگر بود زندگی ما باینجا نمیرسید ، امروز هرکس هرگاری میل دارد میکند ، وهر جنایتیرا مرتکب میشود دیگر نباید بفکر دنیای خوب وصافی بود وانتظار داشت دوست درب خانهرا بزند ، از اپس این اجل است که درب را خواهد کوبید هرلباسی ممکن است / ثریا / چهارشنبه 15 ژوئن 2016 .