جمعه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۵

مرغ کور جنگل

به راستی زنده نام  نادر نادر پور که روانش غرق رحمت باد خوب تیتری برای کتاب شعر خود انتخاب کرد (مرغ کور جنگل) ! او هم مانند من دراین  جنگل دردها کشید وسپس خیلی جوان از دنیا رفت وچه خوب شد رفت تا این جهان ویرانه وبو گرفته از شهوت وکثافت را نبیند .
در حال حاضر طبیعت سخت خشمگین است ، در جزیره های اسپانیا زلزله آمده ، در ژاپن زلزله آمده ودر ایران ما سیل بیشتر استانهارا فرا گرفته ، شاید هم آب بتواند کثافات را بشوید وزباله ها را با خود به قعر چاه ویل ببرد ! .
طبیعت البته خود مهربان است دستهای نامریی آنرا بقول معروف انگلک میکنند وهرویرانی را ببار میاورند بالا رفتن موشکها وبر زمین نشستن آنها موشکهای آن پسر تپل مامانی در کره شمالی انگار که دنیا متعلق باوست ودارد با اسبا ب باریهایش بازی میکند موشکهارا به هوا میفرستد وخود میاستد ومیخنندد باین بازی شوم ، تاریخ یک سر زمین را از تولد بابا بزرگش گذاشته ! وهر غلطی دلش بخواهد میکند دنیا هم ساکت میگذارد این بچه لوس وننر نیمه دیوانه رهبری کند  » منافع ایجاب میکند« دنیا روی دست معماران ، کارنجات تحول وتحویل مد وسکس میگردد ، بقیه شعر و ور است .

ابر گریان غرویم  که به خونابه اشک  / میکشم در دل خود  ، آتش اندوهی را /
سینه تنگ من از بار غمی سنگین است / پاره ابرم که نهان ساخته ام کوهی را /

تقدیر وسرنوشت ستمگر است وبر ضعیفان  وبی دست وپایان رحم نخواهد کرد  ، دفاع مادر طبیعت از این فرزندان ناخلف وناقص الخلقه  در مقابل شور » تقدیر« سودی نخواهد داشت .
هر نوشتاری  فرزند من است حال یا ناقص الخلقه ویا کامل همهرا دوست میدارم روز گذشته هنگامیکه برای چندمین بار فیلم ( آماددیوس) سرگذشت سرهم شده ساخت انگلستان از زندگی ولفانگ آمادیوس موزارت را میدیدم ، دوچیز مرا سخت عصبی کرد ، یکی بیشعوری وحماقت زن او ودیگری ساده دلی وخوشباوری ومهربانی خود موزارت ، آهنگهایش را دزدیدند خودش را به دست مرگ سپردند ، زن ولگر وروسپی اش اورا تنها گذاشت ، پدرش که پشتیبان او بود از دست رفت ، اما در مغز او موزیک غوغا میکرد او احتیاجی نداشت نت بردارد، اما من احتیاج دارم آنچه را که شبها وروزها در مغزم میجوشد روی کاغذ بیاورم  من خیلی بیشتر دوست دارم که این نوزاد را به دست دایه روزگار بسپارم  نه یک دفاع است ونه یک پیام ، یلکه درد است ، دردهایی که تنها خودم میدانم ودر درونم غوغا بپا میکنند ، هیچ میل ندارم کسی بر من دل بسوزاند به هر دری که زدم در بسته شد وبه هر کوچه یا خانه ای که برای پیش کش مهربانی رفتم ویران شد ، مهربانی خریدار ندارد وآخرین دری را که زدم یک در شکسته بود که بر روی یک دیوار شکیل جای داد خانه  ویران بود تنها در زیبا مینمود تازه رنگ شده بود ، هنوز بوی رنگ میداد ، اما درب شکست وتکه هایش زیر پاهایم ماند ، نه ، زخمی نشدم ، اما این درب آخر بود که زدم .
هر صبح در صفحات تلگرام وفضای مجازی سلامی ، درودی ، قطعه شعری میبینم بی هیچ جوابی ویا با یک جواب مودب از روی آنها رد میشوم ، بگذار درتصور خود باقی بمانند ، 

دلم ز نرگس  ساقی امان نخواست به جان /  چرا که شیوه  آن ترک سیه دل دانست / 
حال دیگر من آن مرغ کور جنگل نیستم ، عقابی تیز پرم که با منقارم  تکه هایی را بر میکنم وبه دور میاندازم حتی رغبت خوردن  آنهارا ندارم ، بو گرفته اند ، تنها با طبیعت اخت شده ام ، او ، طبیعت با من همراه هست ، کوهها ، دریا ، ابرها ، جنگلها با همه درختانش ، با همه عظمتش ، ما همه گوش بفرمان یکدیگریم ، ببار باران ، ببار وسیل را جاری کن ، ببار باران ببار . ....پایان
جمعه . ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 2016 میلادی