پنجشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۴

خود آگاهی

خود آگاهی 

ما همیشه دراین پندار هستیم که اگر فکری یا تجربه ایرا در "تصویری"  بیان کنیم میتوانیم به آسانی  آن تصویررا کنار بگذاریم ، درحالیکه  اینطور نیست ،  تصویر گویای حالت ماست  وگویای مفاهیم که بجای کلمه میگذاریم  ، تصویرها در فرهنگ  ملتها هرکدام معنی ومفهومی دارند ،  وگاهی یک تصویر به سختی از محتویات وتجربیات ومفهوم کلی محو ویا جدا میشود .من سعی میکنم که اکثرا تصاویری را بگذارم که با متن  یکسان ویکجور باشند . 
امروز در اکثر رسانه ها محور وچرخیدن آدمهارا بسوی گذشتگانشان میبینم ، بی آنکه برداشت درستی از گذشته داشته باشند ،  من میل ندارم وارد دنیای دیگر وماوراء طبیعه شوم آنقدر این روزها از این کلمات وگفته ها توی مغزم خورده که سرسام گرفتم در فرهنگ بلبشوی ما امروز تنها " شاه نامه " نماد گذشته ماست آنهم به همت آقایان علما تکه تکه شده وقسمت هایئ از آن به باد رفته است زندگی پهلوانی رستم و زندگی زال و سهراب  نماد جنگ با اهریمن است  قصه نیرومندیهاست  اما امروز قصه های بغداد وهزارو یکشب جای آنرا گرفته ومردم بخماری رفته اند ، تصویر انبیا آنچنان زیبا و شفاف با ابروهای تمیز وپاک شده چشمانی ببزرگی آهوان دشت وصورت نورانی همهرا بخواب فرو برده درحالیکه واقعیت این نیست .این روزها همه دچار تضاد اندیشه شده انده یکی دیگری را پس میزند   با هم میجنگند سر هیچ  یکی دیگری را نفی میکند  عقل میان این نبردها گم شده  وهمه چیز بهم دوخته ووصله پینه شده است . همه زمین را به آسمان  میدوزند وچشم به  آسمان دارند بی آنکه نگاهی به زیر پاهایشان بیاندازند وستارگان خامش را بنگرند ،  در این امیدند که آسمان بشکفد وستارهای فروزان یا فرشته ای پرواز کنان  با عقل ومنطق کل بر زمین فرود آید ، آنها از زایش طبیعت غافلند ، وبا همین اعتقادات موهوم  همه بجان یکدیگر افتاده اند  وعقل حیرت زده به تماشا میا یستد.
امروز از دردی که مانند یک بمب به شعور انسانها وعقل آنها وارد میشود   دلم میگیرد صدایم بجایی نمیرسد ، هر روز در روند نوشته هایم  گرفتار غوغاهای درونیم هستم  در هر غبارتی ، میان کلمات  وفاصله ها مدتی خاموش مینشینم  به همان سان که درمیان سطور کتابهایم خاموشم میایستم  ، عده ای آرام از میان این کلمات میگذرند ؛ عده ای مکث میکنند وعده ای آنرا نادیده به پرونده میسپارند تا سر فرصت آنرا بخوانند یا ببیند درآن زمان تاریخ مصرف آن تمام شده است  ، من روزانه مینویسم نه ماهیانه ونه هفتگی ، باید فورا روی میز حاضر باشد .
گاهی در این بریده ها میان پرده ای میگذارم  ودرخاموشیهایم شمعی روشن میکنم  تا معنی کلماتمرا بخوبی درک واحساس کنم 
امروز همه معنارا از چسپانیدن کلمات به یکدیگر درک میکنند ،  ومن هنوز میان دو کلمه " به آسودگی" نمیتوانم بنشینم ، گاهی خاموش مینشینم این خاموشی از لرزشی ویا رانشی  از یک کشش درونیم سر چشمه میگیرد .
در گذشته مغز ودل من با هم یکی بودند امروز جدایند ، دل خاموش نشسته ومغز میکوبد فواره خاطرات سر بلند کرده گاهی لبریز میشوند ، چقدر آنروزها به همه مهرداشتم ومهربانی میکردم  دلم سر چشمه عشق مهربانی بود ، امروز بی تفاوتم ، تنها به مغزم میاندیشم آنرا باید محکم نگاه دارم تا دزدان وزاهزنان شبانه آنرا ازمن ندزدند ،  خاموشم ، مانند یک آتشی که روی آن آب ریخته باشند ، اما هنوز زیر خاکستر داغ وگرمایش میسوزاند بدتراز خود آتش ، امروز پلی میان گذشته وحال زده ام از آن عبور میکنم تنها یکبار دیگر به پشت سر نگاه نمیکنم گاهی پل را نیز پشت سرم ویران میسازم تا برنگردم ، رفتن با  پاهایم وقدمهایم وافکارم وسنگینی وبزرگی  ونیرومندی دستهایم که هنوز سرودی میشوند تا مرا یاری دهند   میاندیشم ، گاهی خاموشی نماد سرسخنتی است . پایان
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 3.12.2015 میلادی .