پنجشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۴

تولد دیگری !

امروز دوازدهم آذرماه 1394 شمسی برابر با سوم ماه دسامبر 2015 میلادی است .

از اینجهت این تاریخ را با دقت کامل نوشتم که فراموش نکنم فردا تولد دختر کوچکم یا دختر دوم میباشد ، دختری که امروز همه جا همراه  ومونس منست .تولدش ساعت دوازده شب وماه رمضا ن بود ، سراسیمه خودمرا به بیمارسنتان ورجاوند رساندم .
همه اهل فامیل به دنبالم روان شدند ، ودرانتظار ظهور یک نرینه بودند ، او به آسانی به دنیا آما مانند یک ماهی لغزنده گویی عجله داشت ووظیفه اش را میدانست که باید در این دنیای کثیف ودهشتناک رسم ورسوم کمک بدیگرانرا فرا گیرد وآتش درونش را پنهان نگاه دارد ،
ساعت دوازد پرستار به آهل محفل ومحفل نشینان اطلاع داد که یک دختر مامانی خوشگل به دنیا آمد ، اطاق خالی شد ! هنگامیکه مرابه اطاقم بردند اثری از آنهمه آدمها!!! نبود ، همسرم نیز رفته بود ، من تنها بودم ، صدای خواهر همسرم هنوز درگوشم نشسته که بلند بلند میگفت :
برو بابا ، اینم که هی فرت فرت میفرتانه ! دختر زاست وولش کن بره خودم برات یک عروس درسته میارم که برات پسر کاکل زری بیاره !!!!
زن بدبخت من قبلا امتحان خودرا داده ام ویک پسر مامانی وزیبا وبا هوش در  کنج خانه دارم  عیب از نرینه شماست نه ازمن ، اما ..... سکوت . سکوت .
من ودخترم تنها شدیم دخترم دیگرم تنها یکسال وسه ماه از این نوزاد بزرگتر بود ، به کومه رفتیم وتا روزیکه خبر  بارداری وفرزند چهارم  من به اطریش وبه رفقا رسید من درگوشه ای تنها راه میرفتم  اما میدانستم این یکی پسر است سرش را زیر قلبم گذاشته بود ، بزرگان فامیل رفته بودند به اتریش که همسر اول را که دهسال نتوانسته بود بچه ای به شوهر من بدهد دوباره برگردانند ودخترکانم را باو بدهند  وبرایش صیغه ای اجاره کنند تا پسری بیاورد وتکمیل شوند !!   مهر فامیل وخانواد قیمتی بود !!  وآن زن چه همه بزرگواری داشت که برنگشت وگفت بیچاره ها ، شما چگونه میخواهید مادری راز بچه هایش جدا کنید ؟ به بچه هایش بگویید مادری دیگر اینجا دارند . شعور او بالاتر ازینها بود ومیدانست من مادیان برای تخم کشی نیستم ، او طلاق گرفته بود اما هنوز نام فامیل همسر مرا نگاه داشته بود !!! 
دخترم تنها ماند . توجه فامیل به اولی بود دومی در سایه او گم شدنه بود هنوز بعضی از او.قات با بغض میگوید :
مادر جان همه خواهرم را دوست داشتند  ، تنها توبودی که همیشه مرا دربغل داشتی .هنوز این عقده روی دلش باقیمانده ومتاسفانه صاحب فرزندی نشد تا انتخاب نکند  ودیگری را بردیگری ترجیح ندهد .
این رسم مرد سالاری آنهم در شهرستانهای عقب مانده وزنان ومردانی که تنها چپیه وسربند  را کنار گذاشته بودند ولباس " مزن" میپوشیدند  وجواهرات رنگی را  مانند درخت کریسمس به خودشان آویزان میکردند وورقهای بازی لای انگشتان وناخنهای لاک زده شان زیر ورو میشئوتخمه ها در دهانشان اینسو وآنسو پرتاب میگردید .درون مغزها هنوز پهن بود ، پهن .
فردا تولد اوست . 
حاصل عشق وجوانی  اگر این بود که بود ؟! /  وای بر برمن که همه عمر تلف کرده منم . پایان / ثریا ایرانمنش / تقدیم به دخترم "ز" وسپساگذار فرزندان دیگرم که مرا تنها نگذاشتند . تا به دامن خاری دیگر بیاویزم .ث