شنبه، دی ۰۵، ۱۳۹۴

ماده خام 
اين عقل ماست كه بايد   درست كار كند وشعورمان  كه مارا راهنمايى ميكند ،وأوست كه دوستى ودشمنى را  معين ميسازد  واين اوست كه نشان ميدهد كه چگونه  از هر مواد خامى بايد چيزى ساخت در خور شعور  هر چيزى وهر موجودى تشكيل شده از مواد خام ،  نه حواس دارد ونه به چيزى  ميانديشد ،ماده خام شايد لبريز از فضيلت باشد  حو اس  وعواطفه بايد  توام باشند تا با قدرت عقل از آنها بهره بگيرد . 
متاسفانه امروز  ديگر كسى باين مسايل  نميانديشد از قدرت عقل واستقامت شعور بهره اى نميبرد همه حواس جمع ميشود بسوى يك نقطه . 
من امروز ميان روز وشب أويخته ام ،  ودر پى سرودى هستم  كه بمن عشق ومهربانى را عطا كند  همه حواسم آنجاست در ميان  منظومه اى كه ساختم ، اما اين ستاره هاى سر گردان تنها به دور خودشان ميچرخند فارغ از أن أسمان پاك وآبى كه برايشان يك لحاف ابريشمى بود ولالايى ميخواند ،  آخ كه امشب خنجر بيشعورى تا دسته در سينه ام فرو رفت ،  وعقل تازيانه ميزد كه شعور اكتسابى نيست شعور ذاتى است در اجتماع تكامل ميابد ، روزى در زهدان من پيكرى ميگشت كه سخت به أن دلبسته بودم وامروز غريبه هايى جلوم نشسته اند كه نه آنهارا  ميشناسم و نه زبانشان را ميفهمم  اين لخته  هاى  خون نياز  به مادرى وسپس قابله اى داشتند  ومن داشتم پيكرشان را بى آنكه بدانم از سنگ ميتراشيدم از هيچ ، چيزى خلق كردم ، وامروز هيچ دوباره در ون دستهايم مانده ،  آنچه أنروزهاحواس  و شعور وعقل من ميگفت  كه با انديشه هايم سازگارى نداشتند  من اين مواد خام را به شكل خود ساختم  وامروز در ميان دستهاى بى رمق آنها  تبديل به يك مواد خام شده ام دارم كم كم شكل خودرا از دست ميدهم ،  اين خو است من بود كه آنهارا ساختم  ودر گوهر وجود هريك چيزى به وديعه گذاشتم ، أن وديعه ذوب شد واز بين رفت ، امروز از خود ميرسم كه :
آنها كيانند . ومن كى هستم ؟ من هنوز حواص وعاطفه خودرا  در ميان سينه ومغزم پنهان دارم  آيا آنها نيز مانند منند ؟ ،نه گمان نكنم ، غريبه هايى هستند كه من در كنارشان راه ميروم همسايهاى قديمى ،
ثريا ايرانمنش ( افتخارا ، حريرى ) اسپانيا ، ٢٦ دسامبر ٢٠١٥ ميلادى.