مرگ يك ستاره
روزى نوشتم ، كه من يك ستاره دنباله دارم كه از منظومه خود خارج شدم ، ميخواهم بر گردم به وطن خود تا اصالتم را بيابم آنروزها كه اين چرك نويس را مينوشتم هنوز "سكس و پول " جاى خودرا پيدا نكرده بودند ، هنوز مردم باين مرحله از وقاحت نرسيده بودند هنوز به راحتى جلوى ديگران دزدى نميكردند وهنوز رسانه ها ونوشته حرمتى داشتند ، آخ كه امروز باحال تهوع از خواب بيدار شدم خوابى كه تا ساعت ده صبح طول كشيد !!! روزى نوشتم ، اينها اين مردم أواره هر كجاى دنيا خانه ميخرند أنرا دكور ميكنند وبخيال نود خانه را يافته اند اما هنوز سرگردانند ، گذشت ، امروز همه ميل دارند درخارج خانه داشته باشند وانرا با كاغذ ديوارى هاى خوشرنگ ومبلمان رالف لورن دكور كنند وتنها روبروى أتش بنشينند وسيگار دود كنند ، باز به خانه اصلى بيانديشند ،
امروز سرگردانم ، در جستجوى راهى هستم كه خودم را نجات بدهم ،گردش من به دور اين ستارگان كوچك وتازه از منظومه خارج شده ، بيهوده است ، ميدانم روزى در گوشه اى خاموش بر زمين ميافتم ، نميتوانم خودمرا فريب بدهم سالهاست كه عطر وبوى كلمات من گم شده اند واصالت خودرا از دست داده اند ، خودم نيز گم شده ام زندگيم در يك أرامش وسكوت ترسناك ميگذرد ،مانند يك رودخانه آرام اما بيحركت ، هيچ موجى ديگر مرا تكان نميدهد حتى مرگ فرزندم
خودمرا براى همه چيز أماده ساخته ام وميدانم برگشت به أن روزها محال است در منظومه ومدار ديگرى نيز نميتوانم أرام بگيرم ، همه چيز برايم نا آشناوغريب است ،
زندگى يك انسان تشكيل شده از :عقايد ، سنتها، أداب ورسوم وزبان وكلام او در يك جامعه سالم ، امروز اين گفته ها بى ارزشند. بايد لحظه اى زيست ،دراينجا همه چيز عوضى است ومن نميتوانم خودم را عوض كنم وآدم ديگرى بشوم ، بارها امتحان كردم اما زخمى وسر خورده برگشتم خوشبختانه جلدم وپوستم هنوز تازه وجوان باقيمانده توانستم دوباره به جلد خودم فرو روم .
چيزهايى در انسان موروثى است ، مانند عشق به خاك ، عشق به انسانيت و مهربانى ،ادب ، اينها اين روزها درون كارتونهاى مقوايى محفوظند ، بازارى ندارند ، اين روزها ترا كسى نمبيند ، توهم كسى را نمبينى ، امروز سياست حرف اول را ميزند قدرت در سياست ،وسپس قدرت مالى آنهم بدون پشتوانه ، بقول نازنينى اسكناسهاى مونو پولى ،كارت پلاستيكى ، خريد آن لاين ، سكس أن لاين ، وعشق آنلاين ، .
حيات يك ملت اول وابسته به قدرت اقتصادى ونظامى وشعور سياسى كه متاسفانه در كشور من زير صفر ودر ساير كشور در حداقل است .
دلم ميخواهد به جزيره دورافتاده دوراز همه هياهو ومردم بروم تنها گنجينه من كتابهايم وموزيك را هم باخود ببرم ، به دوراز همه رياكاريها. ودروغها ودستورات وسايه سنكين امنيتى ها،
امروز غمگينم ، بسيار هم غمكينم ، نكته هايى بر روحم فشار مياورند كه تنها خودم بايد آنهارا بيرون كنم ، بى كمك هيچكس .
سه شنبه ١٥/١٢/٢٠١٥ ميلادى
ثريا ايرانمنش (حريرى) اسپانيا