درود بر عشق ،
بدرود غم ،
در هر گرهى از واژه هايم ترا ميخوانم ، وهر خطى را بو ميكشم ، همه بند ها در انتظار منند
من سلامى دوباره دارم ، بتو اى عشق ،
من أتشى از كاخ خدايان دزديدم ، أنرا درون سينه ام كاشتم ،
شعله كشيد ، أنچنان كه جهانرا بسوزاند ،
واژهايم درانتظار تو بودند ،
صداى گامهايترا شنيدم ، بسويت دويدم ، غمها را پشت سر نهادم ،گفتم :
درود اى عشق ،
هم اكنون جنين ترا در درون دارم ، أنرا مي پرورانم ، تا مانند تو بزرگ شود ،
هيچگاه به مرگ نمى انديشم ، در زخم زمانم ومنتظر ،
كشتزار من ، در انتظار با ران است ،
تا به گرد خرمن أتش زده من ، نمى أب برساند
بى تو هيچم ، اى عشق ، باتو همه هستم ،
دريچه قلبم را كشودم ، گنجينه سينه امرا بتو نشان دادم ،
ترا آنجا نهان ساختم ،
دوراز دسترس شبگردان ،
تو گنج پنهان منى، من از قيمت تو آگاهم ،
درب آسمانرا كوبيدم ، كوبيدم
،خداى عشق خواب ألود بود
ترا خواستم ، تو درخواب بودى طفل من ،
بيدارت كردم ،
و به كنج خلوت خويش أوردمت ،
درود بر تو اى عشق ،
بدرود با تو اى غم
دوشنبه ، ١٤/١٢/٢٠١٥ميلادى
ثريا ايرانمنش (حريرى ). اسپانيا