اگر تو زپا افتاده بودی ، به دل شکنان دل داده بودی ، دست تو از پافتاده میگرفتم ، میگرفتم / جای آن نیرنگ وریا ، رنگ تمنا میگرفتم ، میکرفتم ،
؟-------------------------------------------------------------
درنزیکی خانه ما ، یک | چپل| یا یک عبادتگاه است که باندازه یک اطاق بزرگ ناهار خوری اشراف میباشد ! در بیرون از آن یک سینی حلبی با مقدار زیادی شمع روشن دیده میشود وشکافی بر بالای آن نصب شده که روی نوشته اهانه ویا " دوننسیون " هرچه گشتم شمعی نیافتم به ناچار به درون اطاق رفتم عده ای ایستاده وعده ای نشسته با زبانی بیگانه دعا میخواندند نه ا زمجسمه خبری بود ونه از طلا ونقره ، تنها چند تصویر بر دیوار نصب شده بود ویک تصویر نیز درقابی معمولی به دست مردی که با ردای سفید خود دور میگشت وآواز میخواند ، درگوشه ای چشمم به یک میز کوچک افتاد که زنی روی آن مقدار زیادی تسبیح .صلیب وشمع گذاشته بود ازاو درخواست کردم که یک شمع بمن بدهد ، نگاهی بمن انداخت ، نه ! ازخودشان نبودم ، گفت یک یورو ....
شمع را گرفتم وهنگامیکه میخواستم خارج شوم از زن فروشنده پرسیدم :
این چه زبانی است ؟ گفت یونانی /بعداز این ارمنی / وبعد روسی / کاتولیکها هم درآنسوی خیابان یک کلیسا دارند که البته بیشتر به مسح مردگان میپردازد ودر زیر زمین آن مردگانرا را میسوزانند ......بیاد خاکستر های روی بالکن خودم افتادم که هر روز باید آنهارا بروبم وبشویم هرچند آنها درزیر زمین کار خودرا انجام میدهند وتنور آنها در زیر زمین است اما هرچه باشد ارواح به همراه دود از دودکشها بیرون میایند!؟ وخاکستر را هم با خود میاورند ؟...
شب طوفان شدیدی در گرفت من سرم را به زیر لحاف بردم زوزه باد یک نفس بلند بود و......فکر میکردم ارواح به همراه باد باینسو هم خواهند آمد ، خدا کند ارواح پلیدی نباشند ؟!..........
جمعه / یک خاطره . ثریا /اسپانیا /
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر