جای آن است که خون موج زند دردل لعل / زین تقابل که خزف میشکند دیوارش /
----------------------------------------------------------------
زن گفت ، چه آفتابی ، چه هوایی وچه بهاری ،
زن بسوی آفتاب نیمه مرده حرکت کرد درجستجوی جفت خویش
زن بر لب ایوان بیکسی ایستاده بود
او به یک پیام کوتاه از لانه خود بیرون شد
زن زیبا بود ، حساس بود مانند یک پرنده
او هرروز نامه های عاشقانه را میخواند
زن مقروض بود ، خسته بود ومانند موجی سر گردان
در پی یک ساحل آرام ، بیهوده میگشت
زن بر فراز یک نور مرموز درتاریکی پنداشت خورشید است
ولحظه های خوش را زیر زبان لمس کرد
لحظه های دیوانگی را
او بسوی یک راه نامعلوم گام برداشت
او از لانه خود مانند یک پرنده ، پرواز کرد
بسوی یک قفس طلایی
و هنگامی درب قفس باز شد که او مرده بود
زن مرده بود وتنها کالبد بی جان او درپیاده روها زیر لگد یابو ها،
بجای ماند .
ثریا ایرانمنش / شنبه .23/11/2013 میلادی .اسپانیا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر